نویسنده: دکتر نیروانا مهرآیین[۱]
درآمد
دوسال میشود که زنان و دختران افغانستان (مادران، خواهران و دختران ما) از کار و آموزش به دور هستند و قربانی باورهای خرافی گروه طالبان شدهاند. در سدهی بیستویکم، کشوری را نمیتوان یافت که اینگونه نظاممند زنان را از زندگی اجتماعی حذف کرده باشد. زیرا همه میدانند که انکار نیمی از جمعیت آنان کاری است ناعادلانه، ستمکارانه و بزدلانه. امروزه همه میدانند نادیدهگرفتن زن یعنی فلجکردن تواناییهای نمی از جامعه. از اینرو همه از زنان حمایت میکنند تا نقش خود را در توسعه و آبادانی کشورشان بازی نمایند. مگر در افغانستان با توجه به نبود اندیشهی عدالتخواهانه در نظام فکری پشتونیسم و طالبانیسم زنان قربانی شدهاند.
گرچه سازمانهای بینالمللی و نهادهای سیاسی و مدنی داخلی همیشه واکنشی به این اقدام نابهخردانه و ناانسانی گروه واپسگرای طالبان داشتهاند، مگر هیچکدام موفق نشدهاند که جلوی طالبان را بگیرند. ما نشانههایی از راهپیمایی در داخل و خارج، نامهنگاری روشنفکران و کنشگران مدنی به نهادهای حامی حقوق زنان داشتهایم ولی در عمل، هیچکدام ره به جایی نبرد و این گروه روزبهروز به گونهی خشنتری زنان را از زندگی اجتماعی حذف کردند.
زنستیزی و آپارتاید جنسیتی گروه طالبان ریشه در پشتونیسم دارد. روان جمعیِ قبیلهای به نام پشتون به صورت عام و پشتونیسم به صورت خاص، به برابری زن و مرد باور ندارد. از دید پشتونوالی، زنان برای مردان تعریف شده و این مرد است که تصمیم میگیرد چه چیزی به سود زن است و چه چیزی به سود آن نیست. این نگاه به زن ویژهی قبیله است و از آنجایی که طالبان نمود عینی قبیلهسالاری در سدهی بیستویکم هستند، عملا آن را در سیاست و اجتماع به کار میگیرند. صرف نظر از ریشههای تاریخی و روانشناختی آن که به پشتونوالی میرسد؛ هدف نوشتهی حاضر بررسی سه دلیل عملی برای ترس طالبان از حضور زنان در عرصهی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در افغانستان است.
- هراس از عدم پشتیبانی
گروه طالبان سالها تحصیل زنان را حرام دانستهاند و برای جنگجویانشان سالها تبلیغ کردهاند که در افغانستان حکومت کفری است و جهاد علیه نظام کفری در افغانستان فرض عین است. یکی از دلایلی که تروریستهای طالب برای جنگیدن با غرب و نظام جمهوری داشتند، حضور دختران در کنار مردان در کار و آموزش بود. دلایل زیادی وجود دارد که نشان داده شود چگونه این گروه ذهن و روان جوانان را مسموم و آنها را نسبت به جمهوری در افغانستان بدبین میساختند و علیه حکومت افغانستان حملات انتحاری را جایز میشمردند. مصاحبه با چندین طالب در گذشته و اکنون این موضوع را تایید میکند. زمانیکه به رویدادهای ثبتشده در افغانستان مراجعه شود، دیده میشود که بیشتر کشتهشدگان ۲۰ سال دوران جمهوریت، مردمان ملکی بوده و طالبان طی بیانیههای خود هیچگاه از این کار متاسف نبودند. افزونبرآن، چندین حمله را بر مکتبها و آموزشگاهها سازماندهی کردند به این بهانه که در این نهادها اندیشههای سکولار غربی تدریس میشود. از اینرو، اگر امروز پس از حضورشان در قدرت، به زنان اجازهی حضور در کار و آموزش را بدهند، به جنگجویان تروریستشان چه پاسخی بدهند. اگر این جنگجویان بگویند که چرا شما با آنچه به ما گفته بودید عمل نمیکنید، پاسخ رهبری چه باید باشد؟ پس، نتیجه میگیریم که یکی از دلایلی که طالبان از آموزش زنان و حضور آنها در اجتماع (آموزش، کار و سیاست) میهراسند، امکان عدم پشتبیانی جنگجویان طالبان و اختلافات میان رهبری و سربازان آنها است که با استفاده از انتحار و انفجار و کشتن مردم بیگناه پیروز شدند. پس در یک کلام: از آنجاکه طالبان هیچ توجیهی برای حملات انتحاری خود نزد جنگجویانشان ندارند، ناگزیرند با آموزش زنان مخالفت کنند تا حمایت جنگجویان شان را داشته و حملات آنها را همچنان مشروعیت ببخشند.
- نفی سلطهی مردانه
دومین دلیل برای ترس طالبان از کار و آموزش زنان نفی سلطهی قبیلهای مردسالار است. در صورت آموزش و کار، زن میتواند نیازهای زندگی خود را خود برطرف سازد و در نتیجه تابع حرف مرد نبوده و تفکر سلطهطلبانهی مرد را به چالش میکشد.
برای تفکر پشتونوالی که در آن زنان تا سطح حیوان فروکاهیده میشوند و از زن به مثابهی ابزار لذت استفاده میشود، این پذیرفتنی نیست که اقتدار مردانهی آنها را به چالش کشیده و فکر برابریخواهانه را جاگزین آن نماییم. قبیله با تفسیر خاصی که از اسلام دارد، میخواهد سلطهی مردان را بر زنان همیشه حفظ نماید و زنان را در دیوارهای خانه زندانی نماید (البته که زن در خانوادهی آنها نیز از تواناییهای تصمیمگیری برخوردار نیست و مرد میتواند در کودکی آن را به شوهر بدهد و یا در صورت مردن شوهر، آن را به برادر شوهر بدهد و یا هم در صورتی که خشونتی میان خانوادهها باشد، آن را به بد بدهد.) این نشانههای آشکار بیعدالتی و ستم جنسیتی علیه زن در تفکر قبیله است. پس، هنگامی که زنان آموزش ببینند، طبعا علیه این خرافات بلند شده و ستمگری جنسیتی را به چالش روبهرو میسازند که در نتیجهی آن پشتونوالی تضعیف خواهد شد.
- توقف بازتولید طالبان
توقف بازتولید طالبان سومین دلیل ترس آنها از آموزش زنان است. گروه طالبان به مثابهی یک گروه قبیلهای از چهار راه بازتولید میشوند: ۱) با استفاده از سربازگیری از خانوادههای فقیر، به دلیل نبود امکانات اقتصادی و مالی؛ ۲) با استفاده از افراد عقدهای که سالهای زیادی از سوی جامعه جدی گرفته نشدهاند، در حالی که تفنگ به آنها قدرت دیدهشدن را میدهد؛ ۳) با استفاده از مردمان دزد، رهزن، قاچاقچی و آدمکش که در نبود قانون مدون با استفاده از تفسیرهای محلی و قبیلهسالار میتوانند از یکسو جنایات خود را پنهان سازند و یا هم بر آن جنایات حامی بیابند و از سوی دیگر سود شخصی کسب نمایند؛ ۴) با استفاده از خانوداههای به شدت مذهبی. هرچهار گروه یک نقطهی مشترک دارند: ناآگاهی. ریشه و عوامل شکلدهندهی هر چهار گروه، مادر و پدر بیسوادی هستند که به دلیل نبود آموزش کافی و به تبع آن نداشتن کار و توان اقتصادی، نتوانستهاند فرزندان خود را تربیت سالم نمایند.
در این میان مادر نقش کلیدیتری دارد. اگر مادری باسواد، آموزشدیده و صاحب کار باشد، کودکی پرورش نخواهد دادکه در آینده تروریست شود. یعنی: ۱) چون مادر انسان آموزشدیده است، فرزند خود را به مکتب و علم مدرن تشویق خواهد کرد. ۲) چون صاحب کار است احتمالا فرزند زیادی نخواهد زایید و در نتیجه کودک عقدهی حقارت ناشی از کمبود محبت نخواهد داشت (تا نیاز به دیدهشدن و تایید اجتماعی داشته باشد و برای جبران آن دست به تفنگ ببرد.) زیرا مادر فرصت کافی و آگاهی لازم برای تربیت کودک و دادن مهر مادرانه به او را خواهد داشت. ۳) چون مادرِ باسواد است و مسوولیت انسانی خود را میداند، کودک خود را دزد، رهزن، آدمکش یا بیادب تربیت نخواهد کرد. از همه گذشته، ۴) چون مادر یک زن است، کودک خود را علیه خود تربیت نخواهد کرد تا در آینده حقوق انسانی مادر خود را زیر پا نماید. اگر مادران آگاه و باسواد شوند، طالبان از بازتولید بازخواهند ماند.
نتیجه
دلیل اینکه طالبان زنان و دختران را به آموزش و کار اجازه نمیدهند، ریشه در تفکر قبیلهای زنستیزانهی آنان دارد. مگر از دید عملی سه دلیل را میتوان برای ممانعت زنان از سوی طالبان ذکر کرد:
- زنان تفکر قبلیهای مردسالار را به چالش میکشند که این موضوع برای پشتونوالی پذیرفتنی نیست؛
- اجازهی ورود زنان به کار و آموزش، احتمالا مخالفت جنگجویان طالبان را در پی خواهند داشت که به نفع طالبان نیست، زیرا به واگرایی راس هرم قدرت با قاعدهی آن هرم قدرت میانجامد؛ و
- زنان در صورت آموزش و آگاهی از نقش انسانی خودشان، کودکی پرورش نمیدهند که علیه خودشان موضوع بگیرد. یا به سخن دیگر، کودکی مانند طالب پرورش نخواهند داد تا همهروزه آنها را توهین و تحقیر نموده، خوار شمرده و از جامعه برهاند.
پس، توقعداشتن از گروه واپسگرای طالبان مبنی بر ورود زنان به آموزش و کار، سادهلوحانه است و برای رهایی از ستمگری جنسیتی آنان باید ابزارهای دیگری را روی دست گرفت.
[۱] پژوهشگر فلسفه و سیاست