نویسنده: دکتر نیروانا مهرآیین[۱]
درآمد
نشست بن آلمان در دسامبر ۲۰۰۱، حاصل تلاش مشترک قدرتهای جهان، منطقه و افغانستانِ بحرانزده بود. این نشست به منظور شکلدادن به یک ساختار سیاسی کارآمد رویکار آمد و از جریانهای سیاسی، بازیگران ملی، منطقهای و جهانی دعوت شد تا برای آیندهی سیاسی افغانستان تصمیم بگیرند. حاصل آن نشست، رویکارآمدن نظام جمهوری با محتوای لیبرالدموکراسی غربی بود که افغانستان در ۲۰ سال گذشته آن را تجربه کرد. در این نشست دو مورد قابل تامل است: یکی «قومیشدن سیاست» و دیگری «نادیدهگرفتن طالبان.»
نشست دوحه در ۲۹ فیبروری ۲۰۲۰ نیز حاصل گفتوگوهای پنهان و آشکار گروه طالبان با دولت آمریکا بود که پس از چانهزنیهای زیاد به دست آمد. در این توفقنامه نیز دو مورد قابل تامل است: یکی «ایدیولوژیکشدن سیاست» در پهلوی قومیشدن آن و دوم برعکس نشست بن، «نادیدهگرفتن دولت رسمی افغانستان.»
بن سرنوشت سیاسی افغانستان را برای ۲۰ سال تعیین کرد و اما دوحه مشخص نیست که سرنوشت این کشور را تا چه زمانی مشخص میکند. میان این دو نشست شباهتها و تفاوتهایی وجود دارد که ما را وا میدارد تا در بارهی آن اندیشه نموده و و دست به مقایسهی شباهتها و تفاوتهای آن دو بزنیم. دلیل گزینش این نوشتار و مقایسهی دو نشست اثرگذار، پیامدهایی است که نهتنها بر سرنوشت سیاسی افغانستان، بلکه بر سرنوشت اقتصادی و اجتماعی مردم افغانستان نیز برجا گذاشتند.
۱. تفاوتهای نشست بن و توافقنامهی دوحه
نشست بن آلمان سه تفاوت اصلی با توافقنامهی دوحه دارد: تفاوت در بازیگران، مشروعیت و آگاهی. تفاوت در بازیگران سبب شد تا نشست دوحه را «دوجانبهی نامتقارن» و نشست بن را «چندجانبهی نامتقارن» بدانیم. مشروعیت نیز این دو نشست را از همدیگر متفاوت میسازد. نشست بن ظاهرا از مشروعیت جهانی، منطقهای و ملی برخوردار بود. در حالیکه توافقنامهی دوحه اصلا مشروعیت داخلی، منطقهای و جهانی نداشت. آگاهی، سومین عامل تفاوت میان این دو است. آگاهی از روند و نتایج نزد مردم و بازیگران در هرسطحی، در نشست اول اندک، اما در نشست دوم، به اندازهی کافی وجود داشت.
۱.۱ تعداد بازیگران
نخستین تفاوت این دو نشست این است که تعداد بازیگران در بن و دوحه از همدیگر تفاوت داشتند. در بن بازیگران زیادی وجود داشت که در سه سطح جهانی، منطقهای و ملی قابل دستهبندی هستند. در سطح ملی، جریانهای سیاسی جهادی و غیرجهادی، نمایندگان دولت رسمی افغانستان، گروه رم و روشنفکران افغانستانی حضور داشتند. در سطح منطقهای، کشورهای درگیر در مسایل افغانستان، به شمول پاکستان نیز حضور داشتند. در سطح جهانی، آمریکا و کشورهای مهم اروپایی از اشتراککنندگان مهم این نشست به شمار میآمدند. قانونی، رییس هیئت افغانستانی، شرکتکنندگان کنفرانس بن را «چهار گروه متفاوت از جناحهای داخل و خارج افغانستان، شاملِ جبههی متحد، با شرکت ۲۲ تن به ریاست خود او؛ هیئت روم با اشتراک ۱۶ تن به ریاست عبدالستار سیرت؛ مجلس پشاور، به ریاست حامد گیلانی؛ و مجلس قبرس، به ریاست همایون جریر» میداند. در این نشست هر گروه کوشش میکرد موضع خود را به مثابهی راه حل بحران افغانستان اعمال بکند که در نهایت، به ساخت نظام جمهوری ریاستی در قالب ارزشهای دموکراسی لیبرال موافقت صورت گرفت و بهرغم اختلافات پاکستان، تصمیم گرفته شد که طالبان در قدرت حضور نداشته باشند. از آنجاکه بازیگران زیادی حضور داشتند، میشود آن نشست را «چندجانبهگرایی نامتوازن» نام نهاد.
مگر در توافقنامهی دوحه، موضوع به کلی متفاوت بود. به این معنا که بازیگران زیادی حضور نداشتند و به نحوی در معنای دقیق کلمه تنها آمریکا و طالبان حضور داشتند. قطر نقش میانجی بازی میکرد و فرستادگان جریانهای سیاسی و مدنی افغانستان، به شمول فرستادگان جمهوری افغانستان، به سه دلیل هیچکاره بودند: ۱) به دلیل گزینش برمبنای روابط به جای ضوابط توانایی دیپلوماتیک نداشتند؛ ۲) دولت افغانستان به آنها صلاحیت تصمیمگیری نداده بود؛ و ۳) آمریکا علاقهای به حضور نمایندگان افغانستان نداشت و صرفا برای کسب مشروعیت دیپلوماتیک میخواست حضور داشته باشند. در نهایت توافقنامهی دوحه میان آمریکا و طالبان امضا شد و در آنجا دولت رسمی و قانونی افغانستان نادیده گرفته شد؛ کاملا بر عکسِ نشست بن که طرف اصلی دولت رسمی و قانونی افغانستان بود. از اینرو، مادههایی که در توافقنامه درج شدند، هیچ ربطی به ساخت دولتسازی و ملتسازی نداشتند و بیشتر شبیه ترک مخاصمه و دادن تضمیننامه از سوی طالبان به آمریکا بود.
۱.۲ مشروعیت
نشست بن از مشروعیت در سه سطح ملی، منطقهای و جهانی برخوردار بود و عملا نمایندگان دولت افغانستان حضور داشتند. همه بازیگران متعهد بودند که برای ساخت دولت-ملت در افغانستان کمک کنند و این کار عملا تا حکومت غنی بیوقفه ادامه داشت. حتا تا سال سقوط کابل در سال ۲۰۲۱ هم، این کمکها پیوسته با میزان کمتری ادامه داشت. قدرتهای جهانی، قدرتهای منطقهای و هم جریانهای داخلی موافق بودند که افغانستان را باید به شیوهی مدرنی بازسازی نموده و یک هویت فراگیر ملی برای آن تعریف کرد. در عرصهی نظامی توافق صورت گرفت که به نیروهای امنیتی کمک صورت گیرد. در عرصهی سیاسی حمایتهای بینالمللی و دیپپلوماسی سازمانی و دولتی وجود داشت. در عرصهی اقتصادی افغانستان شاهد سیلی از سرمایهگذاری خارجی شد. دلیل آنهمه مشروعیتی بود که این نشست برای بازیگران در سه سطح تحلیل داشت.
مگر توافقنامهی دوحه از چنین مشرعیتی برخوردار نبود. نخست اینکه آمریکا با یک گروه شورشی وارد پیمان شد، نه دولت. دوم اینکه به لحاظ هویتی این گروه تروریستی جان و مال مردم را به خطر انداخته بودند. سوم اینکه این گروه تبعیض سیستماتیک چندبعدی و چندلایهای بر مردم افغانستان روا دیده بودند. چهارم اینکه عملا دولت رسمی افغاتستان نادیده گرفته شده بود. بنابراین، مشروعیت این دو برنامهی مهم از همدیگر تفاوت زیادی را نشان میدهد.
۱.۳ آگاهی
سومین تفاوت میان نشست بن و توافقنامهی دوحه، میزان آگاهی بازیگران در هر سه سطح داخلی، منطقهای و جهانی و نیز مردم افغانستان است. در نشست بن، آگاهی چندانی وجود نداشت و مردم افغانستان و حتا بازیگران بینالمللی از روند و نتایج این نشست آگاهی چندانی نداشتند. مگر در توافقنامهی دوحه، با توجه به تحولاتی که در عرصهی فناوری ارتباطی صورت گرفته است، همه یا اغلب مردم افغانستان و جهان روند را زیر نظر داشتند و نتایج را تا اندازهای میدانستند. با اینهمه، تعهد به ساخت دولت-ملت در آن هنگام بیشتر از این زمان بود. جریانهای مخالف دولت به رغم توانمندیهای مالی و بسیج نیروهای خودشان، مانع شکلگیری گفتوگوی آمریکا و طالبان نشدند. در پهلوی آن این بازیگران داخلی نتوانستند بر دولت فشار بیاورند تا موضع خود را تعدیل نماید. در نتیجه، افغانستان به سمت بحران سیاسی و فروپاشی پیش رفت. نیروهای مدنی نیز هرگز قابل مقایسه با دورهی نشست بن نبودند. هزاران روشنفکر و تحصیلکرده جهتگیری داشت و روند را ناکام ارزیابی میکرد. برخی به سیاستهای آمریکا پرداخته، آنها را عامل بحران میدانستند، برخی بر کارکردهای غنی و برخی دیگر چنددستگی سیاسی را عامل بحران و عدم همگرایی می دانستند. با آنهم از دست این نیروهای مدنی، همانند نیروهای سیاسی، چیزی برنیامد و توافقنامهی دوحه بهرغم مخالفتهای داخلی امضا شد و در نتیجهی آن آمریکا از کشور بیرون شد و افغانستان به دست طالبان افتاد.
۲. شباهتهای نشست بن و توافقنامهی دوحه
افزون بر سه تفاوت مهم میان نشست بن توافقنامهی دوحه، سه شباهت جدی نیز میان این دو نشست به چشم میخورد. قومیشدن سیاست، عدم حضور بازیگران درگیر و افراطگرایی در سیاستورزی، شباهت مهم میان این دو نشست را تعریف میکنند.
۲.۱ قومیشدن سیاست
زمانیکه به بازیگران، فرایند، ساختار و گونهی تعامل میان طرفهای درگیر در هردو نشست توجه شود، دیده میشود که قومیت عامل مهمی در سیاستورزی هردو نشست است. در نشست بن، قدرت به گونهی قومی تقسیم شد؛ تاجیکها عمدتا نهادهای مهم دولتی را به دست آورند؛ ضمن آنکه در ساختار جمهوری نقش کلیدی را به رییسجمهور داده بودند. گرچه آهسته آهسته وزنه تغییر خورد و تاجیکان از صحنهی سیاست حذف شدند. از دید بسیاری، همین علت اصلی بحران سیاسی افغانستان در ۲۰ سال گذشته شد. دو استراتژی برای این کار وجود داشت: کرزی «سیاست حذف فیزیکی» را دنبال کرد و مهمترین چهرههای غیرپشتون را از میان برداشت. غنی «سیاست ترورِ شخصیتی» را دنبال کرد و رهبران غیرپشتون را در چشم مردم خوار و ذلیل ساخت.
در توافقنامهی دوحه نیز سیاست قومی بود، زیرا پشتونها بازیگران کلیدی بودند و تفکر قومی بر تفکر ملی غلبه داشت. کافیست به دو فرد مهم این نشست توجه شود: زلمی خلیلزاد، نمایندهی آمریکا و ملا برادر، نمایندهی طالبان؛ هردو پشتون و برادر هم هستند. جز عبدالسلام حنفی، که اوزبیک بود، همه طالبان درجه یک این نشست پشتون بودند. سیاست پشتونوالی گروه طالبان و خلیلزاد توافقنامهی دوحه را به سیاست قومی مسیر داد. نتایج آن اشغال بیش از ۹۰ درصد نهادهای قدرت به دست پشتونها بود. امروزه اگر به افغانستان نگاه شود، سیاست طالبان به شدت قومی بوده و میتوان گفت، تقریبا همه ادرات مهم قدرت توسط پشتونها اداره میشود و غیرپشتونها تنها نقش نمادین دارند.
۲.۲ عدم حضور بازیگرِ درگیر
در نشست بن بهرغم کوششهای پاکستان، طالبان نتوانستند حضور بیابند. خودبرتربینی آمریکایی آنها را به مثابهی گروه شکستخورده قلمداد کرد و برگشت آنها را ناممکن ارزیابی کرد. وحید مژده این موضوع را یکی از اشتباهات استراتژیک آمریکا دانست. زمانی که به شرایط موجود در اواخر سدهی بیستم و اوایل سدهی بیستویکم توجه نمایید، متوجه خواهید شد که از دید قدرت و توانایی نظامی گروه طالبان به مراتب از دولت موجود قدرت بیشتری در اختیار داشتند؛ حتا به لحاظ جغرافیایی نیز اگر بخواهیم بررسی نماییم، این گروه جغرافیای بیشتری در اختیار خود داشتند، مگر آمریکا آنها را نادیده گرفت و از آنها در این نشست به عنوان گروه درگیر دعوت نکرد. عدم حضور یک بازیگر خشن در قدرت سیاسی در کنار ایدهی «وعدهی پایان رنج مسلمان» از سوی خدا، سبب شد که گروه طالبان عقده گرفته و پس از درگیرشدن آمریکا در عراق در سال ۲۰۰۳، دوباره به انسجام نیروهای خود همت گماریده و دولت افغانستان و متحدان غربی آن را به چالش جدی امنیتی روبهرو بسازند.
این اشتباه در نشست دوحه نیز تکرار شد. از همینرو برخی تحلیلگران میگویند، آمریکا هم در نشست بن و هم در توافقنامهی دوحه، نیت خوبی نداشته و یکطرف را نگه داشته است تا در زمان مناسب آن را جابهجا نماید. از این دید، طالبان آگاهانه بیرون از قدرت نگه داشته شدند تا آمریکا در زمان مناسب آنها را روی صحنه آورده و پای کشورهای منطقه را به جنگ با آنها کشانیده و این کشورها را در افغانستان زمینگیر نماید. در توافقنامهی دوحه، آمریکا دولت رسمی افغانستان را کنار گذاشت و وارد گفتوگوی دوجانبه با طالبان شد تا بتواند بر اهداف خود که همانا درگیرکردن رقیبان منطقهای اوست، دست یابد. عدم حضور دولت افغانستان و نیز بازیگران سیاسی و مدنی در این توافقنامه، میتواند پیامد نشست بن را تکرار نموده و افغانستان را وارد درگیریهای بینگروهی و بینقومی نماید.
۲.۳ افراطگرایی در سیاست
افراطگرایی در سیاست، سومین وجه مشترک نشست بن و توافقنامهی دوحه است. در نشست بن، نخست بدون توجه به واقعیتهای عینی جامعه، الگوی خاصی از نظام سیاسی توسط غرب روی دست گرفته شد و با مدل آمریکایی دولتسازی تلاش کردند برخی ارزشهای غربی را در جامعه از بالا اعمال نمایند و افغانستان را به سمت دموکراسی لیبرال مسیر دهند. به سخن بهتر، چارچوب دولتسازی آمریکایی لیبرالی بود که هراقدامی را از آن دید مورد بررسی و ارزیابی قرار میداد. در حالی که افغانستان یک کشور سنتی بود و اولویتهای زندگی مردم این کشور با الویتهای جهان لیبرال زمین تا آسمان فاصله داشت.
توافقنامهی دوحه نیز افراط را وارد سیاست کرد. به این معنی که اگر دموکراسی لیبرال محتوا و روش حکومتداری پذیرفتنی در نشست بن بود، در توافقنامهی دوحه قرائت خاصی از اسلام، یعنی امارت اسلامی که سیاست و دیانت را عین هم میدانند، مورد توافق قرار گرفت. به عبارت دیگر، برای آمریکا نوعیت نظام افغانستان از اعتبار افتاد، زیرا سیاست آمریکا در افغانستان مانند پیش ملتسازی و دولتسازی نبود، بلکه میخواست از تحقیر بیشتر مانند تحقیری که در جنگ ویتنام متقبل شد، جلوگیری نماید. از اینرو به خواست طالبان مبنی بر خروج و نوعیت نظام سیاسی تن داد و این گروه را از یک گروه تروریستی به یک گروه سیاسی رقیب دولت رسمی افغانستان تبدیل نمود.
حال از آنجا که بخشی از مردم افغانستان مدرن شدهاند و یا با تفکر مدرن و زندگی مدرن آشنایی یافتند، واقعیتهای زندگی مردم اسلام افراطی طالبانی را برنمیتابند و در نتیجه، جنگ سنت و تجدد همچنان پابرجاست. اگر پیامد نشست بن جنگ سنت با تجدد بود، پیامد نشست دوحه جنگ تجدد با سنت است. این یعنی بازتولید منازعه و درگیری میان گفتمانهای سیاسی- تباری رقیب.
نتیجه
از بررسیهای موجود و مقایسهی نشست بن آلمان و توافقنامهی دوحهی قطر چنین برداشت میشود که سه ناهمانندی و سه همانندی مهم میان نشست بن و توافقنامهی دوحه وجود دارد. سه همانندی عبارتاند از: قومیشدن سیاست، عدم حضور بازیگرِ درگیر و افراطگرایی در سیاستورزی.
تقسیم قومی قدرت در بن و اشغال کرسیهای مهم تا ۷۰ درصد و اشغال کرسیهای مهم در قدرت تا ۹۸ درصد در شرایط موجود یکی از این شباهتها است.
شباهت دوم، عدم حضور بازیگر قدرتمند درگیر در منازعه است. طالبان در نشست بن و دولت جمهوری در توافقنامهی دوحه به عنوان طرف سیاسی حضور نداشتند. در نتیجه، نادیدهگرفتن یکی از بازیگرانِ درگیر پیامدهایی دارد. پیامد نادیدهگرفتن در بن، بازسازی دوبارهی طالبان و انتقام از آمریکا و دولت افغانستان بود که منجر به کشتهشدن نزدیک به ۱۰۰ هزار نیروی امنیتی و مرگ ۱۰۰ ها هزارتن غیر نظامی دیگر و در نهایت فروپاشی نظام بود. پیامد توافقنامهی دوحه، بازگشت بازیگران غیرپشتون و به چالشکشیدن اقتدار پشتونها خواهد بود.
شباهت سوم، افراطگرایی در سیاست است. هم لیبرالدموکراسی با واقعیتهای عینی افغانستان فاصله داشت و هم اسلامگرایی سیاسی طالبان. نه آن سازگار با جامعه سنتی بود و نه این همسو با ارزشهای متکثر جامعه افغانستان. پس در یک کلام: همانگونه که نظام جمهوری با ارزشهای بومی بیگانه بود و فروپاشید، امارت طالبانی نیز چون با ارزشهای جامعه بیگانه است، فروخواهد پاشید.
[۱] پژوهشگر فلسفه و سیاست