نویسنده: شایسته فروغ
مقدمه
امروزه به دلیل نقش ارزشمند و تاثیرگذاری که زن در سلامت روانی خانواده و اجتماع بازی میکند، میبایست کوشش شود تا زن بتواند جایگاه اصلی خویش را در خانواده و اجتماع پیرامون خویش بیابد و به بالندگی، رشد و پویایی دست یابد. زیرا، فضادادن به زن در اجتماع سبب رشد فکری و آرامش روانی خانوادهها مخصوصا کودکان که اعضای اصلی و مهم آن به حساب میآیند، میشود. زن ارتباط مستقیم با کودکان در خانوادهها دارند و هرآنچه در درون خویش دارند میتوانند به صورت مستقیم و غیرمستقیم به آنها انتقال دهند. نتایج و پژوهشها نشان داده است زنانی که به جایگاه اصلی خویش دست یافتهاند، توانستهاند فرزندان سازگارتر، دارای سکون بیشتر و روان آرامتری تربیت کنند. در این نوشتار نقش زنان را در دو ساحت اجتماعی، یکی خانواده و دیگری اجتماع بررسی مینماییم.
زنان و خانواده
امنیت روانی اجتماع وابسته به امنیت روانی خانواده است. زنان در خانواده نقش مرکزی انتقال احساسات، عواطف، ادراکات، انرژی، باورها، آداب و رسوم را به دیگر اعضای خانواده دارند. بدین ترتیب عدم امنیت روانی زنان میتواند تاثیر ژرف بر مردان و کودکان خانواده داشته باشد. نادیدهگرفتهشدن زنان به او حس حقارت، عدم امنیت در خانواده، حس طردشدن از طرف خانواده، حس نیازمندبودن، حس بیثمری، حس عدم رضایت از وضع موجوده، تنهایی، اضافیبودن و عدم عشق به خود را انتقال میدهد که تمام این احساسات به صورت فرسایشی بر روان زن تاثیر عمیق میگذارد و از آنجایی که زن در خانواده به صورت مستقیم با دیگر اعضای خانواده در ارتباط مستقیم است میتواند تمام این انرژیها را (خواه مثبت، خواه منفی) به دیگر اعضای خانواده مخصوصا کودکان انتقال دهند. بدین ترتیب، ما به مرور زمان خانوادههای آسیبدیدهی روانی خواهیم داشت.
از آنجایی که روان انسان ریشهی عمیق در هستی آن دارد، سرچشمهی بیشتر بیماریها به مسایل روانی در گذشتهی آنها برمیگردد. چون این بیماری به صورت خاموش در بدن رخنه کرده و به صورت مستقیم بر رشتههای عصبی آنها تاثیر میگذارد. زنان در برخورد با دیگر اعضای خانواده، مانند پدر و برادر خویش، حس نیازمندبودن، وابستگی و بارِدوشبودن را احساس میکنند که به حس عدم استقلال در آنها میانجامد. عدم استقلال یک زن در خانواده و دایما نیازمندبودن او به همسر و یا برادر، زن را سرخورده میسازد. این وضع تاجایی پیش میرود که زنان به مرور زمان دیگر به خود عشق نمیورزند و حس ارزشمندی، کارایی و شایستگی را از دست میدهند. در نتیجه، زن بدون حس ارزشمندی و لیاقت نمیتواند کودکان ارزشمند تربیت کند. به کودکان عشق نمیورزد و با آنها رفتار مناسب ندارد.
زنان و اجتماع
گرچه زن سرمایهی اجتماعی است، مگر در ادوار تاریخ همواره به عنوان جنس دوم و مخالف مطرح گردیده و همواره آن را مقابل مردان به عنوان جنس ضعیف و وابسته به مرد مطرح کردهاند. درحالی که هیچ جنس مخالفی وجود ندارد. ما در دنیای دوگانهی بههم پیوسته زندگی میکنیم: شب و روز، سرد و گرم، تاریکی و روشنی، زن و مرد؛ هردو در کنار هم مکمل همدیگر هستند و عدم وجود هریک نقضی در امور جهان پدید خواهد آورد. پس قراردادن زن به عنوان جنس مخالف مرد، نادرست است. زیرا، این دو، سازندهی خانواده و اجتماع هستند و در کنار هم به ادامهی نسل انسان در این سیاره کمک مینمایند.
امروزه با توجه به تحولات اخیر که در کشور ما رخ داده است، ما شاهد طردشدن تدریجی زنان از صحنهی اجتماع هستیم که زنان را در منزل گوشهگیر و منزوی ساخته است. این عمل بدون درنظر داشت نتایج آن، توجهی به پیامدهای خطرناک این طردشدن صورت نمیگیرد. پیامدی که میتواند در آیندهی نزدیک دامنگیر کل جامعه شده و جامعه را در مسیر نزولی پیشرفت یا به تعبیر دقیقتر توسعهنیافتگی قرار میدهد.
نتیجه
در نتیجه میتوان گفت، زنان به مثابهی نیمی از پیکر جامعه، حقوق اساسی همطراز بامرد دارند و هیچ مرجعی حق و صلاحیت این را ندارد که آنها را از حضور در اجتماع باز دارد. زیرا، صرف نظر از پیامدهای اخلاقی و حقوقی آن، نادیدهگرفتن زن در خانواده و اجتماع زمینه را برای افزایش خشونت افزایش میدهد. چون که زن در حقیقت انتقالدهندهی احساسات به کودکانی بوده است که امروزه به عوان زنان و مردان در جامعه حضور دارند. از آنجا که رفتارهای انسان ریشه در گذشتهی آنها، به ویژه دورهی کودکی آنها دارد، حضور پرقدرت زنان و تواناییهای ذهنی برآمده از اعتماد به نفس در آنها، زمینهی همگرایی و سازندگی را در اجتماع فراهم ساخته و پویایی و بالندگی را در جامعه ممکن میسازد.