نویسنده: دکتر ارشاد اخلاص[۱]
درآمد
صرفنظر از تعریفهایی که تاکنون از مفهوم تعصب ارایه شده است، در تعریف عملیاتیتر، گونهای از جهتگیری روانی- اجتماعی است؛ جهتگیری که سخن از کنش تند زبانی و رفتاری فرد دارندهی آن در در برابر «دیگری» دارد. تعصب، گرچه به لحاظ سیاسی در زمانهای دور سازندهی دولتها و گروههای اجتماعی- سیاسی بوده است، مگر امروزه به لحاظ رفتار انسانی امر نکوهیده است. زیرا شبیه فاشیسم امری است ناپسند و فاقد ارزش اخلاقی در جامعهی متکثر انسانی.
متعصب نیز به کسی گفته میشود که این تعصب را بر «دیگری» روا میدارد. فرد متعصب همیشه «خود» را میبیند و بهبودی و بهروزی «خود» را نهتنها در نادیدهگرفتن «دیگری» یا «دیگران»، بلکه در حذف آن/ آنها میبیند. متعصب برای رسیدن به هدف خود سه استراتژی را به کار میگیرد: «راهبرد ادغام»، «راهبرد حذف» و «راهبرد برچسبزنی.» این سه راهبرد، چنان بههم پیوستهاند و یکدیگر را تقویت میکنند که حاصل کارکرد آنها تعصب را نظاممند و روشمند میسازد.
اکنون با این مقدمه، تلاش میشود دو مفهوم تعصب و متعصب را بررسی نموده و آن دو مفهوم را از غیرخودشان جدا نماییم تا توانسته باشیم از یکسو کار تعصبآمیز را از کار غیرمتعصبآمیز جدا نماییم و از سوی دیگر، متعصب را از غیرمتعصب تمیز دهیم تا داوریهای سیاسی و اخلاقی درستی نموده، عدالت و انصاف را رعایت کرده باشیم.
- تعصب چیست: شاخصها
برای آنچه تعصب نامیده میشود، میتوان چهار شاخص را به مثابهی نمود واقعی آن باز شناخت: ۱) برتریخواهی، که حقبهجانبی پدید میآورد؛ ۲) انتقادناپذیری و دگم که خشکاندیشی و عدم اعتدال را در داوری سبب میشود؛ ۳) احساسات شدید که امکان عدم بازنگری استدلالها و مسخشدن را سبب میشود؛ و ۴) سیاست حذف که خشونت کلامی و رفتاری را در برابر «دیگری» به وجود میآورد.
برتریخواهی، رفتاری است ناشی از عقاید پوچ و واهی مبنی بر اینکه گروه خودی شما از گروههای اجتماعی غیرخودی برتر اند و از اینرو حق دارند در امور دیگران مداخله نمایند، در حالی که عکس آن صادق نیست. یعنی، اگر فرد متعصب بیاید و برای شما تعیین تکلیف نماید؛ برای نمونه بگوید که زنان و دختران شما نباید درس بخوانند، این را حق خود میداند. ولی اگر شما بگویید که زنان و دختران شما درس بخوانند، رگ غیرتشان به جوش میآید و آن را جزو مسایل خانوادگی خود میشمارند. این حقبهجانبی که ناشی از حس برتریخواهی است که زمینهی گفتوشنود و به تبع آن سازش را در جامعه از انسان میگیرد.
انتقادناپذیری نیز که ویژگی و نمود واقعی تعصب است و با برتریخواهی و حقبهجانبی مرتبط است، سبب میشود تا انعطافپذیری را که ویژهی زندگی است، از انسانها بگیرد. همهی انسانها بنابر ماهیت خود (که انسان هستند و خدا نیستند) کاستیهایی دارند که نیاز به نقد و بررسی دارند تا بتوان آن کاستیها را بر طرف نموده، به کمال انسان کمک نماید. زمانیکه فردی انتقادها را بر خود وارد ندانست، نقصها و کوتاهیهای خود را نمیبیند و در نتیجه، امکان تعدیل نگاه او وجود ندارد. برای نمونه، زمانی که پشتونهای افغانستان گفته شود که چرا پشتونیستها علیه سایر اقوام ستم روا میدارند، میگویند چنین چیزی وجود ندارد. در حقیقت آنها نمیتوانند مساله را ببینند. اگر گفته شود که بخیشی از اقوام در بیرون از مرزهای کشور حضور دارند، اگر بخواهیم هویت قومی را اعتبار بدهیم، به همان اندازه که ادعای آن سوی دیورند برای پشتونها پذیرفتنی است، ادعا تا اصفهان هم میتواند برای تاجیکان پذیرفتنی باشد، آن را نمیپذیرند، در حالی که درستی و نادرستی این دو همساناند. پس دگماندیشی، اعتدال را از انسان میگیرد و آن را با زیست واقعی بیگانه میسازد.
سومین شاخص تعصب، احساسات شدید است. احساسات شدید و غیرمنطقی سبب میشودکه امکان بازنگری در عقاید وجود نداشته باشد و متعصب استدلالهای خود را درست و منطقی و مبتنی بر خرد و عقل پنداشته، در حالی که استدلالهای دیگران را دور از خرد و عقل سلیم ارزیابی نماید. این مساله ناشی از این است که احساسات اگر به سویی متمایل شود و از حالت اعتدال بیرون بیاید، نیروی داوری را مختل میسازد. در آنصورت، فرد به سمت الیناسیون حرکت میکند که همان از خودبیگانگی است. از خودبیگانگی در این نوشتار یعنی اینکه به جای فرد کسانی دیگری تصمیم گرفتهاند، در حالی که این فرد فکر میکند این فکر و تصمیم از خودش است. برای نمونه، اگر یک ملا را بگوییم، آنچه تو میگویی از خودت نیست، در نتیجه صاحب هیچ دانشی نیستی، آن ملا میگوید، نه همه از خود من هستند و دانش واقعی هم همین است. یا اگر به یک پشتونوال/پشتونیست گفته شود که این همه عقاید و باورهای تو برای بنیانگذاران پشتونوالی استراتژی بودند، در حالی که اکنون برای شما عقلانیت به شمار میآیند[۲]، هرگز چنین چیزی را باور نخواهند کرد. این در تعریف دقیق کلمه چیزی جز مسخشدگی نیست.
حذف، آخرین و خطرناکترین شاخص تعصب است. حذف خشونتی است کلامی و رفتاری که خودیها بر غیرخودیها روا میدارند. در سیاست حذف، یا دقیقتر در استراتژی حذف، تلاش میشود کسانی که مانند ما نیستند را از اجتماع، سیاست، آموزش، بهداشت و یا هرچیزی که به آن ها امکان بقا بدهد، کنار بزنیم و اجازه ندهیم تا از امکانات هممانند بهره ببرند. برای نمونه، پشتونوالها غیرپشتونها را از قدرت حذف کردند؛ زنان را از کار و آموزش حذف کردند؛ شیعهها را از قوانین مدنی حذف کردند و… این یعنی تعریف حق ویژه برای خود و گرفتن حقوق دیگران به بهانهی اینکه آنها به اندازهی شما حق ندارند.
- متعصب کیست: شاخصها
متعصب را نیز میتوان بر مبنای چهار شاخص تعریف کرد: ۱) به کثرتگرایی باور ندارد، که این سبب عدم تساهل و مدارا در کنش کلامی و رفتاری او میشود؛ ۲) انتقادناپذیر است، از اینرو که نمیتواند آگاهی خود را افزایش دهد. یا به تعبیر دیگر، برای او عقیده مهمتر از حقیقت است؛ ۳) احساسات شدید وابستگی دارد، که آن را در برابر دیگری مدافع و غیرتی میسازد؛ ۴) عامل اصلی واگرایی است، که زمینهی همگرایی اجتماعی و سازش متقابل را میگیرد. چون سازش نتیجهی داد و گرفت و تعدیل باورهاست و فرد متعصب به جای پذیرش، حذف را سرلوحهی عمل قرار داده است.
نخستین شاخصی که فرد متعصب را از غیرمتعصب جدا میسازد، کثرتگرایی است. فرد متعصب به کثرتگرایی باور ندارد و ادغامگرایی را در مقایسه با کثرتگرایی منطقیتر میداند. متعصب همیشه میکوشد باورهای خود را بر دیگران تحمیل و سایرین را در هویت خود ادغام نماید. این سیاست سلطهگری و عدم مدرا با عقاید و باورهای دیگران، زمینه را برای برخورد و خشونت فیزیکی فراهم میسازد. زیرا، در دیگران زمینهی مقاومت، اعتراض و واکنش را فراهم ساخته و آنها را به رویدستگیری «سیاست ایستادگی» تشویق مینماید. در نتیجه، تبعیض به یکی از ویژگیهای اصلی فرد متعصب درمیآید. برای نمونه، من طالبان را گروهی میدانم که تبعیض سیستمایک چندبعدی (قومی، جنسیتی، دینی، مذهبی و..) و نیز چندلایهای (طبقاتی، علمی، فرهنگی و…) را بر مردم روا میدارند. تبعیض طالبان با مهر فراگیری که فلسفه شرق همیشه آن را در سیاست و اجتماع تجویز مینماید، سازگاری نداشته و در تناقض آشکار است[۳]. این گروه جز «خود»، «دیگران» را نمیپذیرند و علیه آنها تبعیض روا میدارند.
انتقادناپذیری، دومین شاخص متعصب است. فرد متعصب نهتنها انتقاد را قبول نداشته و آن را ابزار و راهی برای اصلاح و بهبود ارزیابی نمینماید، بلکه انتقاد را تخریب و نابودی خود نیز تفسیر مینماید. یک فرد متعصب چون خشکاندیش و انعطافناپذیر است، نه تحول جزیی را قبول دارد (اصلاحات) و نه تحول بنیادین را (انقلاب). زیرا، هردو تحول را نوآوری و بدعت دانسته و بدون دلیل رد مینماید. جالب است کسانی که اندیشهی اصلاحطلبانه و یا انقلابی داشته باشند، در اندیشهی فرد متعصب واجبالقتل نیز هستند. برای نمونه، پشتونهای طالب نسبت به انتقادهای وارده از سوی نیروها و گروههای داخلی و بینالمللی بیاعتنا بوده به سبکسری، حکم به قتل منتقدین داخلی دادهاند. یکی از مقامهای بلندپایهی طالبان گفت که «کسانی که از امارت اسلامی انتقاد میکنند، یاغی بوده و واجب القتل هستند.» از همینرو روزانه دهها منتقد و روشنفکر و فعال مدنی توسط این گروه، گرفتار، زندانی، شکنجه و کشته میشوند. این یعنی اینکه متعصب نهتنها به تغییر باورمند نیست، بلکه دستور قتل کسانی را میدهد که خواهان تغییر هستند.
احساسات شدید در وابستگی به عقیدهی خاص، سومین شاخص متعصب است. فرد متعصب خِرد انتقادی خود را تعطیل نموده و کاملا بردهی احساسات متمایل به عقیدهی ویژه است. تمایل به این معنا که هرچیزی را از دید عقیدهی خاص ارزیابی مینماید و در برابر آن بسیار غیرتی است. منظور از غیرتیبودن یعنی این که متعصب به آن عقیده نگاه ناموسی دارد. متعصب فکر میکند که خدا آن را آفریده است، تا پاسبان و حافظ آن عقیده بوده و در صورت عدم اقدام آن فرد، عقیده نابود میشود؛ انگار آن عقیده با حضور این فرد زنده است و به حضور خود ادامه میدهد. این غیرتیبودن زمانی درست فهمیده میشود که جایگاه ناموس در پشتونیسم مورد بررسی قرار گیرد. همانگونه نمیتوان در بارهی زن یک پشتون اظهار نظر کرد و این اظهار نظر میتواند چنان غیرت آن را برانگیزد که جان نظردهنده را بگیرد، همانگونه عقیده و موضوع خاص هم کاملا در حیطهی ناموس قرار میگیرد و رگ غیرت پشتون را به جوش آورده، امکان نابودی نظردهنده را افزایش میدهد. برای نمونه، به رغم اینکه طالبان در برابر زنان و مادران ما تصمیمگیری میکنند[۴]، ما نمیتوانیم در بارهی زنان آنها حرف زنیم، حتا گرفتن نام زن شان سبب به جوشآمدن رگ غیرت شان میشود. این یعنی حکمروایی احساسات بر زندگی و تعطیل خِرَد.
چهارمین شاخص، واگرایی است. واگرایی یعنی «سیاست برد-باخت.» زمانی که کسی خواهان برد صددرصدی «خود» به قمیت باخت صددرصدی «دیگری» باشد، آن سیاست، واگرایانه است. زیرا سیاست همگرایی با «رویکرد برد-برد» روی دست گرفته میشود که امکان سازش را میان نیروهای اجتماعی و یا سیاسی فراهم مینماید. در صورتی که فرد به دنبال سود هویتی و یا سیاسی صددرصدی باشد، معلومدار است که به دنبال زیان صددرصی دیگران هم هست. این موضوع سبب میشود که دیگران هم در چارچوب «سیاست ایستادگی»، سیاست مشابهی را روی دست گرفته و واگرایی جای خود را به همگرایی اجتماعی و سیاسی بدهد. برای نمونه، زمانی که به سیاست افغانستان در ۱۰۰ سال گذشته و حتی بیشتر از آن، نگاه شود، دیده میشود که یک گروه قومی به دنبال این هستند که در ساخت دولت، خودشان صددرصد سود برده ودیگران صددرصد زیان ببینند. افغانیکردن نام کشور، پول، پرچم، زبان و سایر ارزشهایی که ملت را تعریف میکنند، گویای چنین سیاست تعصبی است.
- راهبردهایی که نمود کنش تعصبآمیز هستند
راهبردهای اصلی کنشهای تعصبی، سه تا هستند که دو راهبرد آن به مثابهی راهبرد اصلی و یکتای آن به مثابهی راهبرد پشتبانِ دو راهبرد اصلی عمل میکند.
اولین سیاست تعصبی، «سیاست ادغام» است. ادغام به معنای مسخ سایر اقوام و بازتعریف هویت آن در چارچوب هویت قومی ویژهی موردانتظار دولتسازان قومی است. در این راهبرد، یک قوم تلاش میکند هویت قومی سایر اقوام را نایده گرفته و یک هویت قومی خاص را بر همگان اعمال نماید. در صورتی که اقوام دیگر چنین سیاست را نپذیرند، دسترسی آنان را به منابع دولتی محدود نموده و به زور آنها راوا میدارند تا هویت قومی را به عنوان هویت ملی بپذیرند. این مورد در ادبیات سیاسی تحت عنوان «دولتسازی امپریال»[۵] نام گرفته است. زیرا، یک قوم به دنبال برتری بر دیگران و ساخت دولت به شیوهی فرهنگی خودش است. نمونهی روشن آن، «دولتسازی افغانی»/پشتونی است که در تلاش است ارزشهای افغانی/پشتونی را بر سایرین تحمیل نموده، یک «دولت پشتونی» بسازد.
دومین سیاست تعصبی، «سیاست حذف» است. زمانی که سیاست ادغام نتیجه نداد، دولت امپریال تلاش میکند دیگران را از تعریف خود حذف نموده، از ساختار قدرت و ثروت آنها را حذف نماید. در این چارچوب، دو راه بیشتر وجود ندارد: یا هویت قومی و ارزشهای برآمده از آن به عنوان هویت ملی از سوی دیگران پذیرفته میشود یا آنانیکه این سیاست را نمیپذیرند، کلا از دسترسی به امکانات مادی و معنوی کشور حذف میشوند. این کل داستان نیست؛ گاهی «سیاست حذف» و «سیاست ادغام» همزمان دنبال میشوند تا نتیجهی بهتری بدهد.
سومین سیاست تعصبی، «سیاست زبانی برجسبزنی» است. این راهبرد، تکمیلکنندهی «مثلث راهبردی ادغام-حذف- برجسبزنی است.» در حقیقت، این سیاست توان و ایستادگی رقبای پشتونیسم را از آنها میگیرد. این راهبرد، کارکرد دوگانه دارد: از یکسو برای کنش متعصابهی پشتونوالها مشروعیت ایجاد میکند و برای کنش ستمکارانه و برتریخواهانهی آنها حمایت سیاسی میخَرد. از سوی دیگر، هرگونه اقدام روشنگرانه و عدالتخواهانه را مشروعیتزدایی نموده و آن را خلاف ملتسازی میداند. زیرا، هرگونه اقدام اقوام دیگر را در راستای عدالت اجتماعی، انگ جاسوسی میزند.
پس، هرسه سیاست حذف، سیاست ادغام و سیاست زبانی برجسبزنی، با تعصب آشکار همراه هستند و مبارزه و ایستادگی در برابر آنها کاری است اخلاقی، عادلانه، منصفانه و انسانی.
نتیجه: چه کسی متعصب نیست؟
از بررسیهای موجود پیرامون دو مفهوم تعصب و متعصب، به این نتیجه دست یافتیم که تعصب با چهار شاخص تعریف میشود که مخرج مشترک همهی آنها دگماندیشی و رفتار تهاجمی علیه دیگران است. همچنان متعصب نیز با استفاده از چهار شاخص تعریف میشود که مخرج مشترکشان رویدستگرفتن سه راهبرد سیاسی به نامهای «سیاست حذف»، «سیاست ادغام» و «سیاست برجسبزنی» هستند.
در روشنایی مفهومهای تعصب و متعصب میتوانیم به تعریف فردی برسیم که متعصب نیست. یعنی هرکسی که علیه شاخصهای تعصب و متعصب بایستد و برای رهایی از سیاست سلطهگرایانه بکوشد و ناعادلانهبودن وضع موجود را نشان دهد، آن فرد متعصب نیست.
گرچه با استفاده از استراتژی برجسبزنی، پشتونوالها تلاش کردهاند آن فرد را متعصب معرفی کنند و از کنشهای سیاسی آن فرد مشروعیتزدایی کنند، از دید تیوریک و عملی، آن فرد سیاست را به مثابهی خیر اعلا در تعریف افلاتونی، ارستویی، کنفوسیوسی، منسیوسی و کانتی کلمه پذیرفته و روی دست گرفته است و سیاست را به مثابهی فضیلت در جامعه اعمال کرده است.
چند نمونه به روشنشدن این موضوع کمک میکند: فرد متعصب چون برتریخواه است، میخواهد خود را در قدرت ببیند و به آن نگاه ناموسی داشته باشد، در حالی که فردی که متعصب نیست، به حقوق شهروندی باور دارد و میگوید همگان (از اقوام، جنسیتها و مذاهب گوناگون) حق دارند در قدرت حضور داشته باشند. متعصب، قدرت را حق انحصاری خود میداند، در حالی که آن که متعصب نیست، قدرت را حق انحصاری خود ندانسته و هیچ تعریف انحصاری از آن نمیداشته باشد. افزون برآن، غیرمتعصب به دنیال نشاندادن این بیعدالتی و مبارزهی پیوسته برای رهایی از این بیعدالتی و ستم آشکار است.
بربنیاد مفهوم جدید از حق، فردی که متعصب نیست، میگوید که زنان مانند مردان حق دارند آموزش ببیند و کار کنند، در حالی که متعصب این را زایل ایمان دینی و غرور پشتونوالی خود میداند.
پس یکی از کارهای مهم و بایستهای که باید صورت گیرد، شناخت مرز روشن بین متعصب و غیرمتعصب است که امیدواریم این نوشته گام کوچکی در این زمینه برداشته باشد.
[۱] پژوهشگر فلسفه و سیاست
[۲] باری گرامشی گفته بود، آنچه برای طبقه حاکم استراتژی است، برای روشنفکران عقلانیت است.
[۳] به حکمت هند و چین و پارس مراجعه شود؛ به ویژه آیین ماهویسم
[۴] طالبان تصمیم میگیرند که زنان و دختران ما کجا بروند، چه بخورند، چه بپوشند، حتی آرایش کنند یا نکنند!
[۵] بنگرید به کتاب مردم، دولتها و هراس، نوشته بری بوزان