نویسنده: دکتر ارشاد اخلاص[۱]
مقدمه
کابل؛ آن شهر زییا، پس بیستسال حضور نیروهای خارجی (۲۰۰۱- ۲۰۲۱م) به دست گروه واپسگرای طالبان افتاد. آمریکا و غرب در ۲۰ سال گذشته تلاش کرده بودند تا افغانستان را در دولتسازی، البته با مدل آمریکایی آن یاری رسانیده و این کشور را یک دولت لیبرالدموکرات سازند؛ غافل از اینکه چنین چیزی با فشار و در کوتاهمدت ممکن نبود. به هررو، آنچه اتفاق افتاد، یک فروپاشی بود؛ فروپاشی با وسعت و ژرفنای کممانند در تاریخ اخیر افغانستان. اینکه این سقوط چرا و چگونه افتاد، کارشناسان از چشماندازهای گوناگونی به آن نگریسته و آن را به بررسی گرفتهاند. من میکوشم تا تاثیراتی که این فروپاشی بر زندگی فردی و جمعی مردم در عرصههای سیاست، فرهنگ، اجتماع و اقتصاد داشته است را به گونهی فشرده به بررسی بگیرم. این نوشته در پی یافتن پاسخ این پرسش است که فروپاشی نظام جمهوری در کابل، چه تاثیراتی بر زندگی مردم در افغانستان داشته است؟
- تاثیر روانی
یکی از تاثیراتی که فروپاشی نظام کشور برای مردم افغنستان در پی داشته است، تاثیرات روانی شدید است. چه آنهایی که در داخل کشورند و چه آنهایی که در بیرون از کشور به سر میبرند، از فشار روانی رنج میبرند:۱) احساس تنهایی ناشی از نبود دوستان و خانواده؛ ۲) فشار اقتصادی برای ادامهی زندگی بسامان؛ ۳) تفاوتهای فرهنگی در خارج، به دلیل ارزشهای متفاوت فرهنگی و در داخل، به دلیل اعمال مهندسی ارزشهای فرهنگی و اجتماعی؛ ۴) ازدستدادن کارهای ارزشمند که بالایشان برنامهریزی صورت گرفته بود؛ ۵) ناامیدی از آینده؛ ۶) حس بیارزشی؛ ۷) برهمخوردن خورد و خوراک؛ و ۸) آشفتگی در کارها و مختلشدن برنامهها، همهچیزی را میسازند که ما از آن به عنوان فشار روانی یاد مینماییم. این فشار روانی فقط یک دلیل اصلی و چند دلیل جانبی دارد که دلیل اصلی آن فروپاشی نظام و تغییر رژیم بوده و دلایل فرعی آن کارکرد گروه طالبان در این دوسال است. گزارشهای زیادی وجود دارد که نشان میدهد، جدایی میان زن و شوهر در میان کسانی که خارج رفتهاند روزبهروز در حال افزایش است. افزونبرآن، هم در داخل افغانستان و هم در خارج از کشور، گواه خودکشیهای ناشی از فشار روانی در میان مردم هستیم.
- تاثیر اقتصادی
یکی دیگر از تاثیراتی که سقوط کابل برای مردم به ارمغان آورد، ورشکستگی اقتصادی است. چند شاخص آن موضوع را بهتر نشان میدهد: بربنیاد برخی گزارشها، ۱) نزدیک به هزار نهاد کمکرسان پس از فروپاشی نظام کارهای خود را تعطیل کردهاند؛ ۲)کمکهای بینالمللی در مقایسه با دورهی جمهوری کاهش یافته و بسیاریها کارهای خود را از دست دادند؛ ۳) سرمایهگذاریهای بینالمللی کاهش یافته است؛ ۴) بسیاری از نسل باکیفیت (نیروی انسانی) افغانستان این کشور را ترک کردند. زمانیکه این چهار مساله را کنار هم بچینید، از ترکیب آنها چیزی به وجود میآید به نام «بحران اقتصادی ناشی تغییر نظام.» از آنجایی که تجارت کاهش یافت، نهادها بینالمللی کمکهای خود را کاهش داده یا قطع کردند، نسل با کیفیت فرار کرد، نهادهای خصوصی یکی پی دیگر سقوط کردند، افغانستان آسیبپذیر شد و بیکاری و فقر افزایش یافت؛ تا جایی که بربنیادآمارها، امروزه ۹۰ درصد مردم افغانستان به لحاظ اقتصادی در فقر به سر میبرند و این یکی دیگر از تاثیرات اقتصادی سقوط نظام جمهوری در افغانستان بود.
- تاثیر سیاسی
از دید سیاسی، سقوط نظام چهار تاثیر اصلی و چندین تاثیر فرعی در پی داشته است. تاثیرات اصلی آن: ۱) کاهش قدرت سیاسی و نظامی سه قوم غیرپشتون (تاجیک، اوزبیک و هزاره)؛ ۲) تمرکز بیشتر قدرت؛ ۳) اسلامیزهکردن و مهندسیکردن جامعه در چارچوب پشتونیسم؛ و ۴) شکلگیری جریانهای جدید میباشند.
زمانیکه به افغانستان دوسال پس از سقوط توجه شود، دیده میشود که اقوام غیرپشتون قدرت خود را از دست داده و به گونهی رسمی به حاشیه رفتند. حتا توان حضور در افغانستان را ندارند و شهامت شکلدادن به جبههی ضدطالب و رویارویی با این گروه واپسگرا را نداند. به جز «جبههی مقاومت ملی» و «جبههی آزادی»، بقیه همه به نشست و برخاستها و دادن اعلامیهها بسنده کردهاند. این موضوع به خوبی نشان میدهد که این سه قوم بزرگ توان همگرایی را از دست دادهاند؛ بدتر از آن اینکه رهبران سنتی این گروههای قومی اعتماد مردم را نیز از دست دادهاند. مردم از خود میپرسند، در صورت مبارزه و پیروزی علیه طالب، چه کسی وزیر، وکیل و رییسجمهور خواهد بود، من یا پسر دوستم یا پسر عطا و یا…
دومین تاثیر سیاسی، تمرکز بیشتر قدرت سیاسی به دست یک گروه است. دولت جمهوری فاشسیت، الیگارش و استبدادی بود؛ مگر گروه طالبان فاشیست، شوونیست و توتالیتر استند. تمرکز دولت جمهری بر قدرت سیاسی بود؛ مگر این گروه به دنبال اغام و یکپارچهسازی کامل زندگی مردم در چارچوب پشتونیسم هستند. از اینرو، این گروه به مراتب خطر ناکتر از آن دولت پیشین است. کسانی که تفاوت دولت استبدادی را با دولت توتالیتر میدانند، به خوبی میتوانند این دو نمونه را مقایسه نموده و از خطرات هریک آگاه شوند.
سومین تاثیر سیاسی فروپاشی نظام و سپس قدرتگیری گروه طالبان، اسلامیزهکردن جامعه و طرد زن از اجتماع و آموزش است. پیش از این، دولت غنی اگر کثرتگرایی را برنمیتابید، حداقل اقدام به تهدید نظامی نمیکرد یا نمیتوانست بکند، یا اگر میکرد نتیجه نمیگرفت. در حالیکه این گروه مخالفان عقیدتی خود را گرفتار، زندانی، شکنجه و میکشند. پس کشتار بیرویه و مبارزه با تفاوتهای فرهنگی، دینی، مذهبی و جنسیتی، یکی از کارهای طالبان است که ناشی از سقوط کابل و به تبع آن، قدرتیابی این گروه میشود.
چهارمین تاثیر سیاسی، شکلگیری جریانهای گوناگون سیاسی و مدنی در خارج از افغانستان است که توسط برخی از چهرههای جدید سیاسی، علمی و فرهنگی رویکار آمدهاند. گرچه بدبینیهایی بر این جریانها به دلیل ایجادشدن آنها در خارج از افغانستان و امکان گرفتن پول از برخی نهادهای بیرونی وجود دارد، ولی من شخصا خوشبین هستم.
- تاثیر اجتماعی- فرهنگی
چهارمین تاثیر فروپاشی نظام در کابل، تاثیر فرهنگی- اجتماعی است. البته فروپاشی کابل به لحاظ اجتماعی هم تاثیر مثبت به جا گذاشته است و هم تاثیر منفی. تاثیر منفی آن: ۱)کنارزدن خانمها از آموش و کار؛ ۲) یکدستسازی اجتماعی؛ ۳) از بین رفتن نهادهای مدنی و فرهنگی؛ ۴) فروپاشی خانوادهها در میان مهاجران؛ ۵) فروپاشی الگوهای توسعهی اجتماعی؛ ۶) محدودیت بر رسانهها؛ ۷) اسلامیزهکردن علم؛ ۸) قبیلهسالاری (پشتونیسم)؛ ۹) برگشت نهادهای سنتی و تقدم سنت بر خرد مدرن است.
مگر در کنار آن موارد، ما گواه تاثیرات مثبت فروپاشی نیز بودهایم: ۱) افزایش تجارب مهاجران در عرصههای گوناگون زندگی؛ ۲) تقویت حستعلق به میهن یا به سخن دیگر، میهندوستی؛ ۳) افزایش کیفیت نیروی انسانی میان آنهایی که به خارج رفتند، به دلیل حضور در دانشگاهها و مراکز علمی؛ ۴) ایجاد نهادهای بسیار خوب و سازنده در عرصهی ادبیات و فرهنگ (مانند خانهی مولانا و…)؛ ۵) جهتگیریهای مدنی قدرتمند، به دلیل افزایش آگاهی از شرایط افغانستان و جهان؛ و ۶) در نهایت، تعدیل نگاه افغانستان از افراط و تفریط به سوی بومیگرایی در علم و هنر.
نتیجه
فروپاشی نظام پیشین در کابل، چهارگونه تاثیر بر مردم داشته است که هرکدام از این تاثیرات، شاخصها و نمودهای خود را دارد. ما در این دوسالِ پسا سقوط، گواه نمونههای زیادی از تاثیرات روانی در میان مردم هستیم. تاثیرات اجتماعی آن را لمس میکنیم و عملا تاثیرات اقتصادی آن تا سالهای سال دستوپاگیر ما خواهد بود.
از اینها که بگذریم، ما در عرصهی سیاسی گواه به حاشیهراندن هویتهای دیگر از قدرت سیاسی بودهایم که واکنش چندانی در عرصهی عمل در پینداشته است. انتظار میرفت که اقوام دیگر جبهات خود را علیه گروه طالبان سازماندهی نمایند، مگر تاکنون چنین نشده است. با آنهم برخی خوشبینیها در میان نسل جوانتر به چشم میخورد، مگر بازهم به دلیل نبود امکانات و بودجهی لازم وکافی، گمان نمیرود که در کوتاهمدت به نتیجهی جالبتوجهی دست یابیم.
حال بر مبارزان (سیاستمداران، اندیشمندان، روشنفکران و فعالان مدنی) ماست تا تصمیم بگیرند که این وضع آشفته و غیرانسانی ادامه یابد، یا که همت گمارند و تصمیم بگیرند کشور را از این وضع نابسامان نجات دهند. این میدان آزمون تعهد و ایمان است. میدانی برای براندازی نظام غیرانسانی و جاهلانهی سدهی بیستویکم که به ساحت باورهای ما، زبان ما و حتا خانوادهی ما بیحرمتی روا میدارد.
[۱] پژوهشگر فلسفه و سیاست