دربارهی این روز که از آن دو سال میگذرد در این چند روز پسین سخن بسیار گفته شد، اما پرسش ما این است از این روز بهعنوان یک واقعه و رویداد چه درس و پندی میتوان گرفت؟ بنابراین دیدگاه راسک بیشتر به پاسخ این پرسش یا به برجستهسازی اهمیت این پرسش میپردازد.
ما از جمع برداشتهاییکه در بارهی این روز ارایه شد، موافق به این برداشتیم که این روز را نباید سقوط حکومت قبلی و سقوط قدرت در افغانستان بنامیم، باید این روز را روز «معامله و تسلیمدهی حکومت و قدرت به طالبان» بنامیم. تاکید ما این است واقعیت و درست «معامله و تسلیمدهی» است.
معاملهی نخست و تسلیمدهی
چرا معاملهی نخست؟ آیا معاملهی دوم یا معاملههای دیگر در کار است؟ این معاملهی نخست را چه کسی یا چه کسانی انجام دادند؟ دربارهی معاملهی دوم و معاملههای بعدی در ادامهی این یادداشت اشاره میشود، اما فعلا به این میپردازیم که معاملهی نخست یا تسلیمدهی حکومت، قدرت و افغانستان را چه کسانی انجام دادند؟
معاملهی نخست بین حکومت آمریکا، غنی و حلقهاش با طالبان صورت گرفت. در این معامله، سناریوی نخست که سناریوی زلمی خلیلزاد به نمایندگی از آمریکا بود این بود که دو طرف پشتون و یک طرف ضعیف تاجیکها، هزارهها و اوزبیک باشند و صلحی با طالبان صورت بگیرد و قدرت از حکومت غنی انتقال کند. دو طرف پشتون طالبان و حلقهی غنی و کرزی و سایر سیاستمدارن پشتون در حکومت قبلی بود. اما غنی این سناریو را نمیخواست، زیرا میخواستکه حلقهی غنی و طالبان در محوریت غنی شریک قدرت شوند.
گزینهی سوم نیز به صورت احتمالی میتوانست در بین باشد. درصورتیکه مدیریت از دست خلیلزاد و غنی بیرون میشد، ممکن بود تاجیک، هزاره و اوزبیک اختیار سرزمینهای زندگی خود را در دست میگرفتند و در این صورت طالبان که پشتون بودند و این سه قوم باهم طرف جنگ و صلح با طالبان میشدند.
در گزینهی خلیلزاد به پشتونها بیشتر به طالبان و حلقهی کرزی اختیار داده میشد و غنی به گونهای در این بازی به حاشیه میرفت، بنابراین غنی گزینهی خود را عملی کرد و نگذاشت مرحله به گزینهی خلیلزاد برسد. غنی میتوانست با حمایت تاجیکها، اوزبیکها و هزارهها حکومت را حفظ کند، اما این کار را برای این نکرد که قدرت به دست مردم تاجیک، هزاره و اوزبیک نیفتد یا این اقوام طرف جنگ و صلح با طالب قرار نگیرد؛ بر این اساس غنی برای اینکه قدرت را کاملا به قوم پشتون بسپارد، با طالبان بیشتر با شاخهی حقانی وارد معامله شد و حکومت و افغانستان را تسلیم طالبان کرد. با این کار توانست سران سیاسی قوم تاجیک، هزاره و اوزبیک را غافلگیر و کاملا خلع سلاح و متواری کند.
معاملهی دوم و لابیگری
پس از اینکه غنی حکومت را با طالبان معامله کرد و حکومت و افغانستان را تسلیم داد، کرزی برای مشروعیتبخشی طالبان در کابل ماند. زیرا کرزی با حلقهی ملابرادر و قندهاریها ارتباط داشت. عبدالله نیز با حلقهی کرزی همسو بود. حلقهی غنی از افغانستان بیرون شد. غنی و حلقهی غنی برای این از افغانستان بیرون شدند که تسلیمدهی کاملا صورت بگیرد و مدعی قدرتی در وسط نماند.
اما حلقهی غنی در بیرون از افغانستان به مشروعیتبخشی و لابی برای طالبان را شروع کردند. غنی و حلقهی او، کرزی، حبیبه سراج، فاطمه گیلانی، دیوه پتنگ و… هیچگاهی نمیگویند حضور طالبان در افغانستان مشروع نیست، باید برانداخته شوند یا راهی دوم برای قدرت مشروع جست وجو شود، بلکه میگویند که طالبان قدرت را گرفتهاند و از خود در برابر حقوق زنان نرمش نشان دهند.
بنابراین سران سیاسی پشتون از غنی تا کرزی دنبال مشروعیتبخشی برای طالبان استند و میخواهند طالبان به رسمیت شناخته شوند. زیرا غنی و کرزی به این نظرند که طالبان یک مرحلهی گذار برای تحکیم سلطهی قومی قوم پشتون در افغانستان استند. فکر کردهاید این نظر چه معنا دارد؟ معنای این نظر این استکه سران سیاسی پشتون پس از به رسمیتشناخته شدن طالبان به افغانستان میآیند و در کنار هم حکومت میکنند و بهنوعی دست سران اقوام غیرپشتون در مشارکت قدرت از پشت بسته میشود.
معاملهی سوم و گروگانگیری دوجانبهی زنان از طرف طالبان و آمریکا و به رسمیتشناختن طالبان
از روزیکه طالبان قدرت و حکومت را از آمریکا و غنی تسلیم شدهاند، مرحله به مرحله زنان را از آموزش، شغل دولتی و شغلهای آزاد ممنوع کردهاند و حکومت آمریکا سکوت کرده و هفتهوار به طالبان پول فرستاده است. چرا طالبان مرحله به مرحله بر زندگی زنان محدودیت وضع میکنند و حقوق بشری زنان را به گروگان میگیرند؟
این کار را بنابر مشورهی لابیگران خود انجام میدهند. زیرا مشورهی لابیگران طالبان به طالبان این استکه شما حقوق زنان را به گروگان بگیرید تا این موضوع در سطح جهان برجسته شود و سرانجام با کشورهای جهان بر سر آزادی نسبی حقوق زنان برای بهرسمیتشناختهشدنتان توسط کشورها معامله کنید. فعلا طالبان پیهم فشار را بر زنان بیشتر میکنند و لابیگران طالبان طوری برجستهسازی میکنند که معضل و مشکل طالبان و افغانستان فقط حقوق و مشکلات زنان استند و از طرف دیگر بهصورت نمایشی برخی از این لابیگران با سران طالبان دربارهی حقوق زنان دیدار میکنند و میگویند مشکل شما همین حقوق زنان است، اگر این مشکل رفع شود شما مشکلی دیگر ندارید و جهان نیز بهانهای برای به رسمیت شناختن شما ندارد. به دیدار نمایشی محبوبه سراج و ذبیحالله مجاهد حتما توجه کردهاید.
حکومت آمریکا پس از سکوت طولانیمدت دربارهی مشکلات افغانستان و حمایت پولی هفتهوار از طالبان چند روز پیش، توسط وزیر خارجهی خود اعلام کرد تا طالبان دربارهی حقوق زنان افغانستان نرمشی نشان ندهند، با طالبان تعاملی صورت نمیگیرد. این سخن وزیر خارجهی آمریکا چه معنا دارد؟ معنای سخن وزیر خارجهی آمریکا به این معنا استکه حکومت آمریکا در گروگانگیری حقوق زنان افغانستان با طالبان شریک است و میخواهد به بهانهای حقوق زنان، معاملهای دیگر را با طالبان انجام دهد و امارت گروه طالبان را به رسمیت بشناسد.
درحالیکه مشکل و معضل زنان و گروگانگیری حقوق بشری زنان افغانستان توسط طالبان یک بخشی از معضل و مشکل افغانستان است. طوریکه اشاره شد گروگانگیری حقوق زنان افغانستان توسط طالبان مهندسیشده و سازماندهیشده بنابر مشورهی لابیگران آنها صورت میگیرد. اما معضل و مشکل اساسی افغانستان دموکرسی، مشارکت اقوام در سیاست و قدرت، پشتونیزه کردن قومی و فرهنگی کشور، حقوق شهروندی، آزادیهای مذهبی و مدنی و… استند.
مردم تاجیک، هزاره، اوزبیک و سران سیاسی این اقوام چه پندی باید از ۱۵ آگست بگیرند؟
متاسفانه ما همیشه انگشت انتقاد را به سوی سران قوم پشتون نشانه میگیریم، اما توجه نمیکنیم در قبال سرنوشت و حق تعیین سرنوشت خود چه مسوولیتی داریم؟ آیا مسوولیت خود را بهدرستی انجام دادهایم؟ امروز سران قومی ما که بنابر معاملهی قومی غنی و کرزی از کشور متواری شدند، تا به چگونگی متواری شدن خود توجه کنند و برای رفع آن راهحلی بجونید، باهم درگیرند و به یکدیگر خود میتازند که رهبر منم و تاج و تخت از من است.
ما از اینها میپرسیم: فکر کردهاید که رهبری بایستی برای خود بستر اجتماعی، فرهنگی و جغرافیایی داشته باشد و برای تاج و تخت نیز سرزمین و مردم نیاز است؟ فعلا شما هیچکدام این موارد را ندارید و شهزادههای فراریِ بی تاج و تخت و بی سرزمین اید. کمی از توهم و از خودشیفتگی خود پایین بیایید و از معاملهی ۱۵ آگست درس، پند و عبرت بگیرید.
۱۵ آگست هم برای مردم غیرپشتون و هم برای سران این اقوام باید درس و عبرتی باشد؛ اینکه سرنوشت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتا حق حیات آنها درخطر است. در سیاست حق مشارکت ندارند، در مناسبات اجتماعی حق حضور ندارند، زبان شان حذف میشود، سرزمین شان به پشتونهای پاکستان داده میشود و در محلهای زندگیشان جابهجاییهای قومی صورت میگیرند و روزانه بنام تاجیک، هزاره و اوزبیک کشته میشوند و حق حیات شان گرفته میشود.
در این صورت چه میتوانند انجام دهند؟ آنچه میتوانند انجام دهند که از سیال و شریکی و درگیریهای قشلاقی و محلی و… بگذرند، درگیریهای گذشته را فراموش کنند و برای حق تعیین سرنوشت و وحدت سیاسی جمع شوند. درصورتیکه بتوانند وحدت سیاسیای را شکل بدهند، میتوانند بر مناسبات داخلی در افغانستان تاثیر بگذارند و برای حق تعیین سرنوشت خود در افغانستان نقش داشته باشند. آنگاه با هم برای رهبری و گرفتن تاج و تخت رقابت دموکراتیک کنند.