نویسنده: دکتر نورمحمد نورنیا
حرکت به سمت باسوادشدن و در روشنی قرارگرفتن انسانها، فرآیندی طولانی دارد و میباییست که تلاش در جهت تقویت آن و برداشتن موانع از سر راه آن، به صورت مستمر جریان یابد. متاسفانه شرایط کشوری ما عکس این را نشان میدهد. همیشه انقطاعهایی در کار جهش بهسوی آموزش وجود داشته؛ از تحولات سیاسی تا محدویتهای اجتماعی و عوامل فرهنگی در این گسستهای تعلیمی و تحصیلی دست داشتهاند.
در پنجاه سال گذشته، افغانستان شاهد تحولات سیاسی متعددی بوده که هرکدام در واقع، قطعشدن سیستم آموزشی را به همراه داشته است. فرصتهایی هم که ایجاد شده، تلاشهای مطلوبی که باید صورت میگرفته، نگرفته و گسستها، نظام آموزشی را تضعیف کردهاند.
آموزش، سوگمندانه در افغانستان به مساله بدل نشده و تصوری درست از نیازسنجی آن در نگاه انسان افغانستانی پدید نیامده است. بعد از دورهی اول امارت اسلامی، آموزشگاههای سوادآموزی در محلها و خانهها برگزار میشدند؛ اما صورتِ قصهخانه را به خود گرفته بودند. در دوران کرزی که ما تحصیلکردگان آن دوره و دورهی بعدش هستیم، با موانع بازدارندهی جدی روبهرو بودهایم. دورهی پسین حکومتداری هم آنچنان همهچیز به ریشخند گرفته شده بود که عدهای بیشرمانه به فریب مردم آستین بلند کرده بودند و هرچه از خارج و داخل به دستشان میرسید به جیب میزدند و شماری دیگر که بیرون این بازیها قرار داشتند؛ دلسردی در زمینههای مختلف آنان را فراگرفته بود. توقف کنونی، حاصل آن حرکتهای رو به نشیب است.
محدودیتهای اجتماعی و فرهنگی، کلانترین ضربه بر پیکر آموزش در کشور را وارد کرده است. خانوادهها که نمونههای کوچکتری از جوامعاند؛ یا در باسوادشدن فرزندانشان بیاعتنا بودهاند و یا با فرزندانشان به مخالفت برخاستهاند. قربانی اینجفا، بیشتر زنان بودهاند (ارچند تعلیم و تحصیل مردان هم مشکلات خودش را دارد). عرفهای ناپسند اجتماعی که اینروزها دوباره در قالب آموزههای دینی، جانی تازه یافتهاند؛ مانعی برون از خانواده در برابر آموزش بوده/است. صاحبان منبر در دورههای گوناگون، با دراختیارگرفتن ارادهی مردم، جلو باسوادشدن را گرفتهاند. بیشتر جوانان تحصیلکرده مجبور میشدند که دور از خانواده در شهرهای کلان بروند و کسب دانش کنند. زنان و مردانی که از طبقهی متوسط بودهاند، اگر شخصاً تلاش نمیکردند و از حلقهی کوچک محلی سر باز نمیزدند، همرنگ جماعت باقی میماندند.
در میان دانشگاههای کشور که با نگاهِ ارزشمدارانهی نهادهای علمی و عقلانی به آنان نگریسته میشد، بنیادگرایی و گروههای متحجر زیادی لانه کرده بودند. سانسور از صنف درسی آغاز میشد تا سطوح بالاتر. دانشجویان دختر و پسر در اینسانسور نقش داشتند. باید بر سخنان همکلاسیها، استادان و تصمیمهای نهاد دانشکده و دانشگاه کنترل میداشتند.
این گروهها با استفاده از تصورات کوتاهنگرِ شماری، به داخل خانههای خوردهباسواد وارد شد و کلاف را بیشتر سردرگم کرد. دیگر، آنیکه اندیشهاش به درد جامعهی کنونی نمیخورد و مانع حرکتهای فکری و انسانی محسوب میشد؛ کتوشلوار میپوشید و کراوات میزد. در اینصورت، لایهای خوشبینانه بر صورت موانع کشیده شد که باعث کوتاهقامتشدن دانشورزی گردید.
از این دسته، متاسفانه در کشور خیلی زیاد بودند/هستند. اهل دانشگاه و مکتب که با لباس رسمی آن نهادها، در اساس مشکل دارند؛ اما بر خود فشار آورده که آن جامه را بر تن کند تا بتواند در بخشهایی دیگر مطابق نیات خود به پیش برود. برنامههای بزرگی به نام «خودشناسی»، «مولاناپژوهی»، «معرفتشناسی» و… برگزار شدند تا جوانان را دوباره تا پستوی خانهی عقبگرایی بکشانند و وضعیت طوری شود که دیگر لب نتوانی جنباند و با یکی سخن گفت.
اینها چه کسانی هستند، جز مردمان افغانستان؟ و تا زمانیکه خود مردم، به این عقلانیت نرسند که از خود بپرسند: چرا جلو تعلیم و تحصیل (به ویژه در زنان) گرفته شود؟ وضع همینگونه باقی میماند. منظور از وضع، نگرشی است که نسبت به باسوادشدن در میان همسرزمینان ما وجود دارد. وگرنه شکی در این نیست که گروه طالبان، مکاتب دختران را امروز یا فردا در طی معاملهای میگشاید؛ اما مساله در همینجا ختم نمیشود. نسلی دیگر به میان خواهد آمد که آنان، خودشان مانع روشنگری خواهند بود.