نویسنده: خدایار خردمند
زمانیکه یورش شوروی سابق تا کنارههای آبهای گرم سایه انداخته بود، آمریکا در پی تهیهی برنامه و استراتیژی سیاسی-نظامی خود در کشورهای خاورمیانه و آسیای مرکزی برآمد. در این میان برنامههای زیادی پیشکش شد عنوانی مراکز تصمیمگیری در آمریکا که یکی مقالهی زلمی خلیلزاد بود که در ۷ اکتبر ۱۹۹۶ در واشنگتنپست زیر نام «افغانستان؛ زمان مداخله بار دیگر فرا رسیده» بود.
در این مقاله تصریح شده بود که اگر آمریکا میخواهد پایگاهی مانند عربستان سعودی داشته باشد که مشروعیتاش را از دین بگیرد و نیروی جنگنده و ارزان و همچنین مشروع در سطح جهان داشته باشد، کنارآمدن با اقتدار قومی پشتونها در افغانستان است. در این سازوکار، آمریکا نیرویی را در اختیار داشت که مشروعیتاش را از دین میگرفت و در راستای منافع آمریکا گام برمیداشت و از سویی هم که کشور سنتی مانند افغانستان هر جنگ و ایستادگی را که از آدرس دین باشد، میپذیرند و در آن راستا جانفشانی و قربانی بیدریغ میدهند. برای این باید آمریکا در افغانستان از اقتدار قومی پشتون ها حمایت کند و در برابر آن، نظام بهوجودآمده از این افکار؛ منافع آمریکا را تامین کند و منحیث یک نیروی غیرمستقیم که دیگر آمریکا در سطح جهان از آن ناحیه زیرسوال نرود، بدون ایجاد حساسیتهای دینی، سیاستهای آمریکایی را دنبال و نهادینه کنند. این طرح که بعدا فربه شد و موارد کلانتر در آن داخل گردید، برای آمریکایی ها مورد پسند واقع شد و آنها بدین منظور تنظیمهای جهادی افغانستان را در پاکستان حمایت کردند، آموزش دادند و در برابر شوروی ایستاد کردند. سرمایههای که کشورهای عربی به منظور جهاد به افغانستان سرازیر میکردند جمع امکانات آمریکایی و آموزشهای سازمان استخباراتی پاکستان، شوروی را ناگزیر به خروج ساخت. در این میان چیزی که برنامهی آمریکا را به چالش کشید، هوشیاری سیاسی برهانالدین ربانی و ایستادگیهای نظامی مسعود و وقتشناسی آنها بود. آنها خود را مدیون احسان آمریکا نمیدانستند و قدرت ناگهان به غیرپشتونها رسید که نه برای کشورهای عربی و پاکستان قابل تحمل بود و نه برای آمریکاییها. بعداً ارتباط جبههی مقاومت با ایران، هندوستان و روسیه برقرار شد و همکاری آنها در برقراری صلح در تاجیکستان بیشتر از پیش آمریکاییها را نگران ساخت. بلافاصله و بعد از ناکامی حکمتیار و شرکایش به دنبال پدیدآوردن طالبان افتادند. گرچند با دوراندیشی سیاسی و برنامهریزی دوراندیشانه و دقیق آمریکا و کشورهای همپیمانش مدارس زیادی را در پاکستان ایجاد کردند که بعدا تعداد این مدارس در پاکستان به شصتهزار مدرسه میرسید و اینها سربازان جنگی ایدیولوژیک و ارزانی را در اختیار اهداف آمریکا میگذاشتند.
ازینرو به بسیار سادگی نیروی طالبان را ایجاد و وارد میدان جنگ و سیاست در افغانستان کردند که خلیلزاد و حلقات قومگرای ظاهراً تکنوکرات پشت سر آن بودند و برای طالبان برنامه میدادند و خطسیر ترسیم میکردند. زمانیکه پروژهی طالب پس از پنجسال با مقاومت مردم غیرپشتون به بنبست رسید، طرح ۱۱ سپتامبر را ریختند و عاجل وارد افغانستان شدند و بدین بهانه طالبان را از مهلکه نجات دادند. نشست بن را طرحریزی کردند و قدرت را به یکی از اعضای سابق تنظیمهای جهادی و اعضای جدید طالبان (حامدکرزی) سپردند. در این میان از زمان کرزی تا اشرفغنی طالبان در گوانتانمو و بگرام و لوگر و پاکستان نفس راحت کشیدند و آموزشهای بیشتر نظامی و سیاسی دیدند.
نقاط ضعف و قوت خود را شناسایی کردند و طرح رویکارآوردن دوبارهی طالبان را در بیستسال حکومت کرزی و غنی به فراغت کشیدند و همهچیز را آماده کردند. چون برای آمریکاییها تامین منافع آنها مهم بود. اینکه از چه طریقی و توسط کدام گروه تامین میشد، مهم نبود. در جریان بیستسال افراد زیادی از اتحاد شمال یا اجیر شدند و یا اغفال شدند. مردم را مصروف دموکراسی، حقوق بشر و حقوق زن و… کردند و پروژههای زیر نام فعالیت مدنی و … را روی دست گرفتند و جوانان را با آن مصروف ساختند و اتحاد شمال را به نام تفنگسالار و جنگسالار در اذهان مردم و جوانان تا توانستند کوبیدند و خرد و خمیر کردند.
کسانی که در این برنامه با آمریکاییها همدست و اجیر شدند، آقایان امرالله صالح، یونس قانونی، بسمالله محمدی، عبدالله عبدالله، عبدالرشید دوستم، کریم خلیلی و عبدالرب رسول سیاف بودند و کسانی که اغفال شدند، قسیم فهیم، محمد محقق، اسماعیل خان، عطامحمد نور، احمدولی مسعود، احمدضیا مسعود و سیدمنصور نادری بودند. کسانی که زیر بار پروسهی اغفال و اجیرسازی نرفتند، مانند استاد برهانالدین ربانی، مصطفی کاظمی، جنرال داوود داوود، مولانا سیدخیل و… از بین برده شدند.
عبدالله عبدالله، امرالله صالح، محمد محقق، عبدالرشید دوستم و کریم خلیلی و بسمالله محمدی مستقیماً در برنامههای خلیلزاد شریک بودند و به امید اینکه پس از کنارزدن غنی و رویکارآمدن حکومت همهشمول با طالبان آنها یک طرف قضیه خواهند بود، مهر سکوت بر لبها زدند و سپس متوجه شدند که فریب خوردهاند، چارهای جز این نداشتند که به امید نخود سیاه آمریکا (حکومت همهشمول) خود را از انتقاد مردم و تاریخ برهانند و باز هم به وعدههای آمریکا دل ببندند. در این میان افراد دست دوم و چندم ایشان که گاهی حال و هوای رهبری به سرشان میزد نیز دنبالهرو و مبلغ افکار و خبط و غفلتهای ایشان بودند که حتا شامل جوانان دانشآموخته هم میشود.
از این میان چند نفر از ژنرالهای ماشینی بیتجربه بهشمول امرالله صالح و بسمالله خان و حفیظ منصور که بعداً به پروسهی حکومت همهشمول آمریکاییها دل بسته بودند، در کنار احمد مسعود پرتاب شدند که شماری از آنها پذیرفته نشدند و این سه نفر به دلیل وابستگیهای سمتی در کنار احمد مسعود جای پا پیدا کردند و اوضاع را از نزدیک به رصد نشستند. در این میان امرالله صالح که مستقیماً با آمریکاییها در این پروژه همکار است، از سیر تا پیاز قضایای جبههی مقاومت را به آمریکایی ها و شرکای آنها (طالبها) افشا میکند و مانند مار آستین به پیش میرود. چون برای امرالله صالح در میان مردم پنجشیر هیچ جای پا نمانده و در جریان خلعسلاح اتحاد شمال و به ویژه پنجشیر با قسیم فهیم، بسمالله محمدی و عتیقالله بریالی حتا تانکها و اسلحهی تخریبشده و بهجامانده از دوران روسها را به آمریکاییها تحویل دادند و باقی را هم غیرمستقیم کورکی دادند و آمریکاییها نابود کردند. اینها البته دستکیهای مانند قدمشاه شهیم، زلمی مجددی و… در بدخشان داشتند و در شمالی مانند حاحی الماس زاهد و صدها چاپلوس دیگر که جز به پول و بادیگارد و رسمیات، به چیز دیگری نمیاندیشیدند. اینگونه آمریکاییها، پاکستانیها و شرکای ایشان مطمین شدند که در شمال چیزی باقی نمانده است. همچنان در همین جریان تصمیم گرفتند که عقب جبههی شمال و مقاومت را تسخیر کنند؛ برای همین به همکاری بسمالله محمدی، زلمی مجددی، ذکریا سودا، میرعبدالواحد که قومندان سرحدی و سپس رییس ارکان لوای قلاتک در بهارک بدخشان بود، تصمیم به ایجاد گروه طالبان در بدخشان گرفتند که که آقای لطیف پدرام ۱۲ سال پیش از تسلیمدهی کشور به طالبان در یک نشست در کابل برای جوانان گفته بود که طالب اینبار از شمال میآیند و در صدد تسخیر پشت جبههی مقاومت است؛ ولی کسی در آن وقت جدی نگرفت و حتا بسیاریها نیشخند هم زدند بر این اظهارات او.
هدف آمریکا داشتن نیروی سنتیای بودکه با استفاده از دین اذهان مردم را رهبری کند و در بعد سیاسی قدم به قدم با آمریکا به پیش برود. هدف تنها طالبان نیست. بلکه حفظ اقتدار پشتونها با گروههای تروریستی است که داعش و حزبالتحریر هم شامل آن میشود و همچنان گروههای تروریستی کشورهای همسایه. بدین منظور آمریکاییها به ارزش هشتاد میلیارد دالر امکانات نظامی را برای طالبان واگذار کرد و خود ظاهراً از افغانستان بیرون شد. امرالله صالح، سرور دانش و غنی هم مقدار پولی را که برای آنها اختصاص داده بودند، میان هم تقسیم کردند و هرکدام متواری شدند.
دلیل کشتار گروهی چریکهای مقاومتی چیست؟
وقتی فرمانده ملک دره با هفتاد نفر خود در پنجشیر کشته شد، وقتی فرمانده عبدالحمید مجاهد با ۶۰ نفر خود در شیوهی بدخشان کشته شد، وقتی فرمانده اکمل امیر با افراد خود در سالنگ کشته شدند، همه توسط طیارههای بیسرنششین آمریکا کشته شدند. اینها در همین عملیات خود بیش از دو هفته از درهها متر به متر ساحه را برای آنها تنگ ساختند و وقتی که در یک نقطه جمع شدند، توسط بیسرنشینهای آمریکایی نابود گردیدند. آمریکاییها گامبهگام با طالبان همکار استند و برای آنها مشورههای نظامی و امکانات نظامی و مالی میدهند. این سفربریهای نظامی طالبان در پنجشیر، اندراب، خوست و فرنگ و بدخشان به میلیونها دالر خرج برمیدارد که از سوی آمریکاییها پرداخت میشود. دلیل بیاتفاقی مولوی صفیالله صمیم در بدخشان آگاهی او از رابطهی آمریکا با طالبان بود و بنابر همین آگاهی در خاکسپاری فرمانده سیدبحرالدین و فرمانده عبدالحمید مجاهد تلویحا به مولوی امانالدین گفت که ما پوز منصورها را به زمین زدیم و باز هم میزنیم که منظور او منصور هاشمی یکی از قاتلین مردم در زمان حکومت ترکی و امین و مولوی امانالدین منصور که در بدخشان او را منصور هاشمی دوم میدانند، بود. بنابراین، مولوی صفیالله صمیم را بلافاصله با همکارانش با انتحاری از بین بردند. پس از آن به تاریخ ۲۳ اسد سال جاری، فرمانده طاهر را با شماری از افرادش در سر دوزخ درهی شهرستان شهدای ولایت بدخشان کشتند.
اصل گپ این است که از میان این گروههای کشته شده هرکدام که با امرالله صالح یا افراد امرالله صالح تماس گرفته اند، او به آنها گفته که شما جایی که در آخرین لحظه به آنجا پناه میبرید، آن را مشخص کنید تا هنگامی که محاصره میشوید ما توسط چرخبالها شما را به تاجیکستان انتقال دهیم و زمانیکه موقعیت آنها مشخص میشود پس از چندی در همانجا محاصره و از بین برده میشوند ولی چرخبالی به سراغشان نمیآید. از اینجا معلوم میشود که امرالله صالح در شکار اعضای جبههی مقاومت و دیگر جبهاتی که با او تماس گرفته اند، دست دارد. او این آخرین پایگاهها را برای طالبان افشا میکند و این جرقههای امید را خاموش میکند. چرا؟ چون که او هنوز جز پروژهی بزرگ آمریکا است. کسانی دیگری که نامهای مقاومتگران را به طالبان افشا میکنند، لیست بدخشانیهایشان شامل مولوی ذبیحالله عتیق که با مولوی امانالدین ارتباط دارد، بازمحمد احمدی و امانالله نسیم با مولوی شمسالدین دادستان کل طالبان ارتباط دارد، قدمشاه شهیم با قاری فصیحالدین ارتباط دارد و هرکدام در بدل حفظ جایدادهای غیرمنقول خود و غیر از این که پول نقده باج میدهند، افراد مقاومتی و مکانهای آنها را به طالبان افشا میکنند.
آمریکاییها این همه سرمایهها را ندادندکه طالبان نابود شوند، آنها جبههی مقاومت و شورای مقاومت و جبههی آزادی را در همین تار خام بسته کردهاند تا طالبان خود را مستحکم و ماندگار بسازند. آمریکا چه گفته یک قوهی بالفعل ایدیولوژیک را با هفتادهزار سرباز با تجربه کنار گذاشته و از اهداف پراکنده و نامنسجم این جبهات حمایت کند؟ در حالیکه در برنامهی این جبهات اهداف و منافع استراتژیک آمریکا تعریف نشده است؟ آمریکا منبع صدور ناامنی و تروریسم را به کشورهای ایران، هند، روسیه، چین و … نساخته است که آن را بشکند و به دست چند نفر بیبرنامه و پولپرستِ خویشخوران بدهد که پیش از این امتحان خویش را نزد آنها دادهاند. برنامهی آمریکا بسیار عمیقتر از چیزی است که اینها فکر میکنند. با این ترفند دوسال است که ایران، روسیه، چین و هند را فریب دادهاند و برای تحکیم پایههای اقتدار طالبان در افغانستان فرصت خریدهاند. همین الان مشاورین و متخصیین آمریکایی در کابل و قندهار در کنار طالبان حضور دارند و پا به پای طالبان راه میروند. همه مساله را سر پاکستان انداختن یک نوع رد پا گمکردن است که در بیستسال گذشته صالح و رفقایش این کار را میکردند.
وظیفه خانگی امرالله صالح خدشهدارکردن جبههی مردمی و برحق احمد مسعود بود و است و در کنار آن خاموشساختن جرقههای مقاومت با ترفندهای استخباراتی آمریکا است. شما ببینید در طول دوسال، جبهه و وجاهت احمد مسعود را نقش برآب کرده و افراد زیادی را از کنار او دور کرده است. اکنون احمد مسعود به نام قاتل فرزندان مردم شهرت یافته و مردم میگویندکه این بچهی بیتجربه و خام همه فرزندان مردم را از اثر بیبرنامگی و بیتجربگی به کشتارگاه فرستاد و خود غرق سفرهای خارجی و عیش و نوش در تاجیکستان است.
پروژهی تروریسم آمریکا درازمدت است و به این زودیها دست از سر این نیروی ارزان و کمدردسر برنمیدارد. ولی آقای عبدالرشید دوستم باکمال وقاحت میگوید که آمریکا اگر به ما اجازه دهد ما آمریکاییها را از افغانستان بیرون میکنیم. این همان سخنی است که در بیستسال گذشته پیوسته از کرزی و غنی و اتمر اجازه میخواست که بگذارند تا او طالبان را از افغانستان ریشهکن کند؛ ولی دیدید که زمانی فرصت برایش مهیا شد از کشور فرار کرد. دوستمی که خود را مارشال میخواند و در یک معاملهی سیاسی رتبهی مارشالی را به او دادند تا خاموش شود. شما در کجای دنیا دیدیدکه مارشالی از کشورش فرار کرده باشد و پشت به سنگر و مردمش کرده باشد؟ رتبهی مارشالی به کسی داده میشودکه یک جنگ خارجی را برده باشد یا حملهی بیرونی را دفع کرده باشد، ولی این مارشال خودخوانده پس از یک حملهی بیرونی خودش از کشور و از سنگر فرار کرد.
حالا بیاییم سر اصل مطلب، آمریکا با طالب (اقتدار قومی پشتونها) در افغانستان عمق استراتیژیک دارد و حتا بحث الحاق مناطق قبایلی آنسوی خط دیورند در افغانستان بزرگ مطرح است و اکثریتسازی پشتونها روی دست است. آمریکاییها برای پشتونها اقتدار سیاسی میدهند و از نظام آنها حمایت میکنند و در مقابل طالبان با تولید گروههای تروریستی کشورهای رقیب و دشمن آمریکا را درگیر میکنند. هماکنون ۱۵ هزار مدرسه در افغانستان ایجاد شده و این پروژه به شدت رو به صعود است و مراکز مغزشویی و تربیهی انتحاری به کمک مالی آمریکا رو به رشد است و شاید چندسال بعد لشکر تازهدم تروریسم به بالای یک میلیون برسد که همه ایدیولوژیک و انتحاری خواهند بود. این همه در حالیست که آمریکا ۵۰ سال است که احساسات دینی اکثریت مسلمانان را با خود دارد و آن را در جهت اهداف و برنامههای خود تیوریزه کرده و به کار میبندد.
چه باید کرد؟
راه و چاره این است که غیرافغانها در افغانستان باید روایتی خلق کنند که در آن منافع کشورهای رقیب آمریکا و همپیمانانش درنظر گرفته شود و همگام با منافع آنها حرکت کنند تا مورد حمایت آنها قرار گیرند. اگر این استراتژی طرح و رویکار گرفته نشود و برنامهی درست و درازمدت در این راستا تدوین نشود، همه در کام پشتونیسم و آمریکا فرو خواهند رفت و نابود خواهند شد. چون آمریکا و همدستانش اکنون در میانهی پروژهی خود رسیدهاند و بر این استند تا از این پروژه بهرهبرداری را آغاز کنند و در این حالت ناممکن است که زحمات و مصارف گزاف چهلسالهی خود را رها کنند و بیایند از کسانی حمایت کنند که هیچ برنامهای برای تامین منافع مردم خود و سیاستهای آمریکا ندارند. این یک امر محال است.
خلق روایت، تعریف استراتژی و بیمهی منافع کشورهای رقیب آمریکا در آن یگانه راه برای ایستادن و ماندن است. در غیر این گروهها از سوی آمریکا و همپیمانانش طرد شدهاند و روسیه و همپیمانانش نیز آنها را به دلیل نداشتن استراتیژی و برنامهی مدون و تعریفشده تحویل نمیگیرند و اینها که اکنون برای حفظ جایدادهای خود به طالبان باج میدهند، روزی برسد که آن جایدادها را هم از دست بدهند.