نویسنده: دکتر پارسا
تلقی عمومی آن است که استقلال افغانستان بعد از کنفرانس «میسوری» بین هیئت نمایندگی امانالله خان و نمایندگان بریتانیا در سال ۱۹۲۰ (به تعقیب آتش بس ماه آگست ۱۹۱۹) فراهم آمده است؛ چرا که افغانستان به عنوان یک کشور مستقل در این مذاکرات ظاهر شده است. اما در ورای این رفتار استقلالنما واقعاً افغانستان به استقلال واقعی دست یافته است؟ یا وارد مرحلهی نوینی از استعمار گردیده است؟
قبل از پرداختن به این مساله لازم است متوجه این حقیقت باشیم که اصولاً نوع و نحوهی استعمار بریتانیا در افغانستان با آنچه در سرزمین هند و سایر ممالک دیگر جریان داشت، متفاوت بوده است. بدین معنا که حضور بریتانیا در افغانستان همواره به صورت غیرمستقیم تعقیب میشده و آنان این سرزمین را توسط عمال و دستنشاندگان خود با نیت تامین اهداف استراتژیک منطقهایشان که دورنگهداشتن رقیب استعماری روسیه از خطوط هندوستان بود، کنترل و مدیریت میکرده است. موید این ادعا به کنترلگرفتن روابط خارجهی افغانستان بهصورت مستقیم میباشد؛ همان بخشی که افغانستان برای بریتانیا معنا مییافته است. جذبهی سایر امور افغانستان برای بریتانیا به پیمانهای نبوده است که آن کشور را وادار سازد تا زحمت و هزینهی حضور گسترده در این سرزمین را بر خود متقبل سازد. بیشترین تلاش بریتانیا برای حضور و تسلط بر این منطقه محدودهی کابل بوده است؛ جهت تعیین دستنشانده درآن، دستنشاندگانی که با دول همسایه همپیمان نشوند و زمینهی حضورآنان را درعقبهی حیات خلوت بریتانیا فراهم نسازند. فقر مطلق ساکنان افغانستان و وضعیت فرهنگی حاکم بر آن هم چشمانداز اقتصادی پرجذبهای را برای بریتانیا در این منطقه ترسیم نمیکرد که تا به فکر تصدی امور تجاری افغانستان برآیند. حداقل نیازمندیهای وارداتی افغانستان ناگزیر از قلمرو بریتانیا در هندوستان تامین میشد که افغانستان محصور در خشکی گزینهای جز آن نداشت.
با توجه به این حقایق استقلال افغانستان را باید در دو مقوله تعقیب نمود:
رهایی دربار کابل از زیر سلطهی استعمار انگلیس و ختم مداخلات بریتانیا در برقراری روابط آزاد افغانستان با دول جهان.
حالا باید دیده شود بعد از مذاکرات مربوط به استقلال افغانستان با بریتانیا دو هدف مذکور تعقیب و تامین شده است یا خیر؟
در مذاکرات میسوری و شبیه آن هر وعدهای را که بریتانیاییها برای ارایهی خدمات و کمک به افغانستان تعهد میسپردند با درنظرداشت حفظ رابطهی استعماری صورت میگرفت و در ازای آنها انحصارات تجاری و تضمینهای دیپلماتیک را مدنظر داشتند. مفاد مباحث کنفرانسهای مذکور نشانگر این واقعیت است که علیرغم به دستگرفتن اسمی کنترل امور خارجه، وابستگی افغانستان به بریتانیا در ابعاد مختلف همچنان تداوم یافته است و رویدادها و واقعیات پس از آن نشان میدهد که عملاً استقلال سیاسی و اقتصادی از مکتوبات روی کاغذ فراتر نرفته است. بخش مهمی از این وابستگی به ماهیت روابط قدرت و ساختار سیاسی و اقتصادی درهمتنیدهی دوران استعمار بر میگردد. بریتانیا با وقوف بر این حقیقت، نبرد جدی علیه استقلالطلبان راه نینداخت و به سهولت به پای میز مذاکره حاضر شد و برای تسکین افکار عامه استقلال افغانستان را اسماً تایید نموده؛ حال آنکه به خوبی میدانست وابستگی افغانستان به بریتانیا با پذیرش رسمی آن زایل نخواهد شد و دوامدار باقی خواهد ماند. در عمل نیز تاریخ گواه است که استقلال اعم از اقتصادی و سیاسی اتفاق نیفتاد و افغانها پیروان بیچون و چرای سیاستهای امپریالیستی بریتانیا باقی ماندند. بدین تفصیل که وزارتخانههای دولتی و پروژههای آموزشی بزرگ به مشاوران هند بریتانیایی و کمکهای مالی بریتانیا به صورت مطلق وابسته ماندند. تجارت نیز علیرغم تلاش وافر جهت تماس با مراکز تجاری خارج از قلمرو بریتانیا، همچنان به هند بریتانیایی محدود ماند. مهمتر از همه اینکه بریتانیا گذرگاههای تجاری مهم و درآمدهای مالیاتی آن را به خود اختصاص داد. نیروی کار ارزان افغانی هم گزینهای جز رجوع به بازار کار هند بریتانیایی نداشت.
از سویی دیگر، ریشه و صورت مسالهی وابستگی افغانستان به بریتانیا که حاکمان وابسته به آن کشور محسوب میشدند، لاینحل باقی ماند و پرداخت معاش به حاکمان پشتونتبار افغانستان که از جنگ اول افغان-انگلیس از سوی بریتانیا معمول گردیده بود، بعد از اعلام استقلال هم تداوم یافت و فقط عنوان آن به وامهای بدون بهره تغییر یافت و در کنار کمکهای بلاعوض مادی مانند ماشینآلات تداوم یافت. هرچند هدف از پرداخت اعانهها، کمک به اقتصاد افغانستان تلقی میگردید ولی نتیجهی آن همان تداوم حاکمیت خاندان حاکم و وابستگی و تکیه کامل بر بریتانیا بود. این حقیقت مبین میزان استقلال و آزادی عمل برای دولتمردان مستقر در کابل است که حیات مالی و رفاهی خود را مدیون بیگانهها بودند. برای درک میزان وابستگی که اعانههای بلاعوض به دربار به بار میآورد، توجه به این نکته ضروری است که از زمان شکلگیری جغرافیای سیاسی افغانستان حاکمان پشتونتبار مسلط بر این کشور و سیاست آن به عنوان منبع تامین معاش خود و قبیله نگریستهاند. به گواه تاریخ احمدشاه ابدالی از این سرزمین به عنوان پناهگاه تابستانی و تجدید قوا جهت تاراج هند استفاده کرده و با اقتدار بریتانیا بر هند و عدم توانایی جهت تداوم حملات به سوی هند حکام مذکور به عنوان دستنشاندهی بریتانیا در این حوزهی سیاسی عمل کرده و در کنار دریافت اعانه از سوی استعمار با بستن مالیات سنگین بر مردم فقیر این سرزمین، کمبودات معاش خویش را با سرنیزه تامین کردهاند. وابستگی و دستورپذیری حکام پشتونتبار افغانستان به بیگانگان، معلول زرق و برق کیسههای زری بوده است که برای این گروه همواره وسوسهبرانگیز بوده و عامل اصلی دخالت بیگانگان در کشور از گذشته تاکنون که در قالب بستههای ۴۰ ملیون دالری ادامه دارد، قلمداد شده است. بیگانگان با آگاهی کاملی که از تمایلات مال دوستی پشتونتبارها و سرسپردگیشان به خارجیها داشته، همواره به حاکمیت این گروه بر افغانستان روی خوش نشان دادهاند و از بقای حاکمیتشان حمایت کردهاند.
شاهد این ادعا کاهش و قطع حمایت بریتانیا از نهادهای دولتی در زمان حاکمیت نهماههی حبیبالله کلکانی بود. اما با اعادهی سلطهی پشتونها در کابل و با حاکمیت نادرخان، سلطنت او با اعانههای بریتانیا سرپا ایستاد گردید و چون اسلاف خود همچنان مدیون اعانهی بریتانیا باقی ماند.
نکتهی مهم در داد و ستد اعانههای مورد بحث آن است که اینگونه کمکها هیچگونه تغییری در وضعیت زندگی مردم عادی و بهبودی آن ایجاد نکرده بود. این واقعیت نشان میدهد که اعانههای استعماری برای راضینگهداشتن حاکمان بوده است و آنها نیز هیچ تعهدی در قبال مردم و ارایهی خدمات به آنها نداشتهاند. وابستگی به کمکهای خارجی در دورههای بعدی همچنان ادامه یافت. حتا دامن حکام کمونیست را نیز گرفت. آنان تا زمانیکه روسیه به کمکهای خود ادامه میدادند حاکمیتشان را در مقابل مجاهدین وابسته به غرب حفظ کردند. نظام جمهوری زیر سلطهی پشتونها که با مدد غرب در افغانستان استقرار یافته بود نیز نتوانست زیرساختهای کاهش از وابستگی به خارج را تاسیس و یا تقویت کنند. چرا که انگیزهای جز بهرهبرداری شخصی از خوان گستردهی کمکهای بینالمللی در سر نمیپروراندند؛ در نتیجه فرصت طلایی تاریخی را با هوسهای شخصی زایل ساختند. حاکمیت فعلی طالبان نیز تفاوتی با حکام قبلی ندارند و وابستگیشان به استعمار همچنان مشهود است، چنانچه در فقدان کمکهای هفتهوار غرب سقوط آنها قطعی و حتمی است.
در مجموع آنچه مطرح شد وابستگی اقتصادی افغانستان به کمکهای دول استعماری را نشان میدهد که یک حقیقت آشکار است و تاکنون تداوم یافته است. علت اینکه این وابستگی خاتمه نیافته به ضعف مدیریت حکام مستقر در کابل و انگیزههای آن از حکومتگری و نگاهشان به مقولهی قدرت است که جنبهی شخصی و قومی داشته و ناشی از فقدان حس میهندوستی در آنهاست. لذا تدابیر جدی و لازمه جهت خروج تدریجی از وابستگی اقتصادی به خارج را به خرج نداده و مسایل جنبی و حاشیهای مانند بسط حاکمیت قوم پشتون، زبان پشتون ومسالهی پشتونستان بزرگ آنها را به خود مشغول داشته است.
نکتهی دیگر که باید به آن توجه نمود رابطهی اقتصاد و سیاست است. تا زمانیکه اقتصاد تقویت نگردد و مستقل نشود، استقلال سیاسی معنای واقعی نخواهد داشت. به عبارتی با وابستگی اقتصادی به خارج و عدم استقلال مالی، استقلال واقعی معنا نداشته و توهمی بیش به حساب نمیآید.