نویسنده: یعقوب یسنا
توجه کنیم زور و عدالت چیست؟ زور واقعیت طبیعی است، یعنی دو شیر باهم میجنگند، آن که قوی و تنومند است، زور میشود. دو مرد میجنگند، طبعا قویتر پیروز میشود. در این صورت، زور واقعیت طبیعی است و طبیعت به زور امتیاز میدهد. یعنی آن که زور میشود، امتیاز به دست میآورد. مثلا دو شیر نر که نبرد میکنند، طبعا برای قلمرو و تسلط بر گله میجنگند. پشت هر جنگی، واقعیتی نهفته است. شیر پیروز قلمرو و گله را تصرف میکند و شیر شکستهخورده همهچه را از دست میدهد، تنها در حاشیه زندگی میکند.
عدالت در طبیعت وجود ندارد، عدالت امری اجتماعی و تاسیسی است. عدالت بهعنوان امر اجتماعی و تاسیسی، زور را در جامعهی انسانی به قدرت جمعی تبدیل میکند که قدرت در این صورت، چارچوب مشروع دارد. زیرا قدرت در هویت دولت و حکومت، باید جدا و مستقل از منفعت افراد یا افراد زورمند عمل کند.
درصورتیکه حق و عدالت طبیعی نیست، این پرسش پیش میآید برابری چیست؟ آیا انسانها برابر به دنیا میآیند؟ یا پیش از اینکه به دنیا بیاییم و همینکه نطفهی ما شکل میگیرد، وارد مناسبات نابرابر نشدهایم؟ پس کسانیکه عدالت و برابری را طبیعی میدانند، در این صورت مبنای نظریشان چیست؟ درحالیکه در طبیعت عدالت و برابریای وجود ندارد، اگر بحث از عدالت و برابری مطرح میشود، بحث اجتماعی و سیاسی در مناسبات بشری است.
بنابراین بحث دربارهی عدالت و برابری بایستی بر اساس مناسبات اجتماعی و سیاسی در جامعههای بشری باشد. زیرا مناسبات طبیعی استوار بر عدالت و برابری نیست. اصولا طبیعت بستر و مناسبتی برای تنازع بقا است. اینکه ادعا میشود ما برابر به دنیا میآییم، این ادعا چه در طبیعت و چه در اجتماع دقیق نیست، مثلا نطفهی کسیکه پدرش وزیر است و مادرش رییس با نطفهی کسیکه پدرش دستمزدکار است و یک روز در هفته کار دارد و شش روز کار ندارد، مادرش بیکار در خانه است و مادر تغذیهی حداقل بخور و نمیر را دارد، چگونه با نطفهی آن پدر وزیر و مادر رییس برابر است؟ نطفه از مادر تغذیه میکند. این دو کودک وقتی به دنیا میآیند، نابرابر به دنیا میآیند؛ یکی در آسایش و دیگری دچار مشکل تغذیه. بنابراین سخن از برابری چه در وضعیت طبیعی و چه در وضعیت اجتماعی دقیق نیست. در طبیعت نه، اما در اجتماع میتوان از خدمات اجتماعی نسبتا عمومی برای افراد جامعه سخن گفت.
من آنچه را دربارهی زور و عدالت در این یادداشت مطرح میکنم بر اساس دیدگاه سوفیستها استکه برای نخستینبار بحث «انسان چیست؟» را مطرح کردند و دربارهی سرشت و خصلتهای انسان از جمله قدرت، عدالت، جامعه، حقیقت، حق، برابری، آزادی و… ابراز نظر کردند. سوفیستها شکاک بودند و میگفتند حقیقت مطلقی وجود ندارد، قدرت (چه در شکل طبیعی آن که زور باشد و چه قدرتِ مشروع در ساختار جامعه، دولت، حکومت و… باشد) چیستی حقیقت را تعیین و مشخص میکند. مثلا من میگویم حقیقت معنای افغان این است، اما قدرت میگوید حقیقت معنای افغان این است، سخن قدرت دربارهی افغان حقیقت پنداشته میشود نه سخن من. وقتی سخن من دربارهی چیستی افغان حقیقت پنداشته خواهد شد و اعتبار گفتمانی پیدا خواهد که در مناسبات قدرت مطرح شود و پشتوانهی سیاسی و اجتماعی و نظامی داشته باشد.
بنابر گفتهی پروتاگوراس یکی از نخستین سوفیستها «انسان معیار همه چیز است.» منظور از انسان اینجا کلیت جامعهی انسانی در نهاد دولت، حکومت، اجتماع و سایر نهادها است. بنابراین بیرون از مناسبات و فکر انسان عدالت، قانون، اخلاق، حقیقت، برابری و سایر مفاهیم بشری وجود ندارند. این موارد همه در مناسبات انسانی و اجتماعی معنا دارند؛ یعنی طبیعی نیستند.
در این صورت رسیدن به موفقیت سیاسی و اجتماعی دنبال کردن حقیقت نیست، زیرا حقیقتی وجود ندارد، مگر اینکه حقیقت را همان معیارهای درنظر بگیریم که بهعنوان اعتقاد و رسم و رواج در جامعهای اعتبار دارد. بنابراین اگر بخواهیم به موفقیت برسیم بایستی دنبال همین مصلحتهای اجتماعی باشیم. اگر کسی اعتقادات، رسوم و رواجها و مصلحتهای اجتماعی را به چالش میکشد و میگوید اینها حقیقت نیستند، آن فرد خود را دچار خطر کرده است و او به موفقیت (که رسیدن به قدرت است) نمیرسد.
به نظر گرگیاس سوفیست، معرفت بشری بیشتر زبانورزانه است و اعتقادات بر اساس زبانورزی، بلاغت، اقناع و توجیه صورت میگیرد. مهم این استکه طرف چگونه افرادی را متقاعد میکند که او بر حق است و برای خود پیرو جمع میکند. ترامپ امروز در آمریکا همین کار را میکند و از سایر فرصتهای سوفیستی برای تبلیغ خود استفاده میکند.
بر اساس دیدگاه سوفیستی در طبیعت حق با زور است. آیا در جامعه و مناسبات بشری نیز حق و عدالت به نفع زور و قدرت است؟ از آنجاییکه حق و عدالت از تاسیسات اجتماعی و انسانی برای تشکیل جامعه و دولت است، در این صورت نمیتوان تاکید کرد حق و عدالت به نفع زور است، زیرا زور در مناسبات اجتماعی مدیریت میشود و تبدیل به قدرت جمعی میگردد. اما در این صورت نیز حق و عدالت در اختیار قدرت است و قدرت بهعنوان حکومت، دولت و سایر نهادها استکه مشخص میکند حق و عدالت چیست. مثلا قدرت میگوید خدا وجود دارد، اما فردی میگوید خدا وجود ندارد. اینجا حق با این فرد نیست، حق با قدرت است و اینکه قدرت میگوید خدا وجود دارد، این حق است؛ بنابراین قدرت فردی را که منکر وجود خدا شده، مجازات میکند. آیا با مجازات فرد منکر خدا عدالت تامین شده است؟ از آنجاییکه قدرت میگوید عدالت چیست، آرای عدالت تامین شده است. زیرا عدالتی بیرون از مناسبات انسانی (که قدرت نیز شامل این مناسبات میشود) وجود ندارد.
از نظر سوفیستها در هر صورت، حق و عدالت چه در طبیعت و چه در مناسبات اجتماعی همسو با زور و قدرت است. از آنجاییکه برداشت از اخلاق، عدالت، حقیقت و… نسبی است از یک جامعه تا جامعهای دیگر تفاوت میکند. بنابراین قدرت در جامعههای متفاوت، برداشتهای متفاوت از حق و عدالت ارایه میکند. مثلا قدرت در اروپا به کسی که بگوید خدا وجود ندارد، کاری ندارد؛ چرا؟ برای اینکه برداشت قدرت از حقیقتِ خدا در آن جامعه تا برداشت قدرت از حقیقتِ خدا در افغانستان فرق دارد. اینجاستکه برداشت از حق و عدالت از یک جامعه تا جامعهای دیگر بنابر دیدگاه قدرت فرق میکند. مثلا زن و مردی بیرون از قرارداد ازدواج اگر در افغانستان سکس میکنند، قدرت حکم میکند عدالت این استکه سنگسار شوند، اما در اروپا اگر این ارتباط رخ دهد، قدرت حکم نمیکند که سنگسار شوند.
بر این اساس میتوانیم بگویم حقیقت، عدالت و… برساختههای انسانی و اجتماعی استند و نمیتوان از کشف حقیقت سخن گفت؛ بایستی از چگونگی شکلگیری حقیقت سخن بگوییم و اینکه چگونه با قدرت ارتباط دارد و چگونه قدرت توجیه میکند عدالت همان استکه قدرت میگوید و این عدالتِ قدرت استوار بر برساختهی حقیقتی استکه قدرت آن را بهعنوان اعتقاد و باور عرضه میکند و رواج میدهد.
بنابر تاسیسی بودن حقیقت و عدالت نهادها در کشورهای مدرن تلاش میکنند که برداشت از حقیقت و عدالت کاملا در اختیار قدرت نباشد و حقیقت و عدالت در برابر قدرت به نفع افراد بتواند تفسیر شود. اما در کشورهای مانند افغانستان از یکطرف ما در وضعیت طبیعی قرار داریم، هنوز بحث قدرت در ساختار مشروعیت مدرن نهاد دولت مطرح نیست و از طرف دیگر برداشت از قدرت در جامعهی افغانستان بسیار سنتی و بدوی استکه نمونهی شکلگیری چنین قدرت بدویای قدرت طالبان است.
قدرت طالبان قدرت اجتماعی و جمعی بنابر برداشت مدرن از قدرت نیست، بلکه همان زور طبیعی گلهای استکه شماری از افراد نر گرد هم آمدهاند، به صورت گلهای قدرت و اختیار جامعه را تصرف کردهاند، افراد این گله هر روز بر زنان تجاوز میکنند و از زور گلهای خود سوءاستفاده میکنند که بنابر استفاده از زور، دهها فیلم پورن افراد این گروه در رسانهها اجتماعی دست به دست میشوند. اما از اینکه زور دارند، حتا عدالت مورد نظر قدرت خود را بر افراد گروه خود تطبیق نمیکنند. در امارت طالبان حقیقت و عدالت به نفع زور است. زیرا طالبان به مفهوم مدرن، قدرت را بهعنوان نهاد اجتماعی و سیاسی در اختیار ندارند، بلکه طبق وضعیت طبیعی سلطه و زور دارند.