نویسنده: دکتر صابر میرزاد
مدرنیسم در افغانستانِ آن زمان بهوسیلهی امانالله خان سعی شد پا بگیرد؛ اما در مورد اینکه چگونه باید فضای مدرنیزاسیون را در این کشور حاکم سازد، اساسا فکر و تدبیری صورت نگرفته بود. نه توجه به تغییر فضا و تفکر سیاسی به ارث رسیده از زمان عبدالرحمان خان، (پدربزرگ امانالله) صورت پذیرفته بود و نه هم اندیشهای به مولفههای مدرنیسم و مدرنیته. بهعبارت دیگر، امانالله خان میخواست مدرنیته را در کشورش جاگذاری کند و رنگ سنت و باورهای مذهبی را از این سر زمین گم سازد؛ اما او اصلاً بخشهای پایهای ارکان و مولفههای مدرنیسم را که بنیاد مدرنیتهاند، نمیخواست در افغانستان چیرگی یابد. امانالله خان نهتنها تلاشی در قسمت تغییر بینش و کنش دستاندرکاران حکومتِ به ارث رسیدهاش انجام نداد؛ بلکه خود شاه و نیروهای بشری حکومتش برخورد بیرحمانه و تشنجآمیز با مردم در اکثر نقاط کشور انجام میدادند. این درحالی بود که بیشترین مردم افغانستان آموخته بودند که در برابر سیستم و نظام عبدالرحمانی شکیبا باشند. هرچندگاهی، شخص شاه اندک سخن خوشی به مردم میگفت، آن وقت، مردم بیچاره سر و پا گم میکردند و شب و روز خود را عید میانگاشتند. کاملاً طبیعی است که در چنین فضای نابخردانهی سیاسی و فرهنگی به صحنه ظاهرشدن شخصیتی چون امیرحبیبالله کلکانی را که باورهایش از اسلام و ارزشهای ناب بومی میهنش مایه گرفته بود، نباید ناحق و بیمورد دانست.
ضعف ساختاری دولت مشروطهی امانی
امیرحبیبالله کلکانی در برابر تمامی زشتیهایی که در نظام پارادوکسیکال امانی وجود داشت و هرگونه بنیش و کارکردی که بر دل مردم زخم میزد، ایستاد و مسیر حرکت آن حلقهی دلباختهی فرنگ و مودزده را تغییر داد.
حکومت مشروطهی امانی کاملاً میانتهی، غیرمنطقی و دیکتاتوری محض بود. وجود صدراعظم و اختیارات قانونی این پست دولتی، یکی از الزامات حکومت مشروطه میباشد؛ اما جرئتی وجود نداشت به امانالله بفمهاند که این حکومت، نیازمند صدراعظمی با اختیارات قانونی است. میدانم اگر کسی چنین جرئتی میکرد و روی این گفتهی خود میایستاد، عاقبت آن زندان و یا مرگ بود. روزی به امانالله با زبان نرم و لطیف چنین چیزی گفته میشود و او با زبان تند و خشمگین، فریاد میزند: «فراموش کردهاید که من نواسهی امیرعبدالرحمان خان استم؟»
در حکومت مشروطه، قدرت پادشاه «مشروط» است، نه مطلق. در این نظام، شاه مقامی است تشریفاتی و فاقد اختیارات قانونی. وزرا نیز مسوول و پاسخگو به مردم و مجلس (عوام یا خواص) استند و مجلس نیز نهادی است که از طریق انتخابات روی کار میآید؛ اما در افغانستان، پادشاه شعار مشروطه را سر میدهد در حالیکه هیچ رکنی از ارکان مشروطیت در نظام امانی وجود نداشت و شاه هنوز بالای همان مرکب استبدادپیشهای سوار است که پدرکلانش با خواب و خیال ویژهی خود بر آن سوار بود.
امانالله بهجای بنیانگذاری درستِ نظام مشروطیت، به اعمار ناسیونالیسم قومی و ترویج بنیش نظام قبیلهای میکوشد. طرح نظامنامهی ناقلین در شمال را با توصیه و تاکید محمودطرزی، در دست گرفته و در مرحلهی اجرا میگذارد و در پی ایجاد نهادهای آموزشی زبان پشتو در سراسر کشور جهت چیرگی کامل این زبان بر تمامی نقاط افغانستان و افغانیزهسازی تمامی الگوها و هستههای فرهنگی و هویتی مردم بود.
منابع تاریخی گواه سنگینی مالیات کمرشکن رژیم امانی است. هنوز نجوای غمگنانهی هراتیان و شمالی بزرگ و مناطق مرکزی و شمال افغانستان، از بهر پرداختنِ مالیات بیش از حد به دولت اماناللهخان، در کوی و برزنِ تاریخ معاصر جاری است. هنوز در ضمن کتابهای تاریخی، خاطرات موسفیدان این مناطق تازه است از شیوهی گردآوری مالیات که اگر کسی محصولات ندارد، باید مال و مواشی بدهد و اگر آن را هم ندارد، باید بهمدت مشخصی حبس گردد و شما تصور کنید که این دستورها توسط مسوولان مالی فسادپیشهی حکومت اماناللهخان، با چه روشی در برابر مردم عمل میکردند و چه وضعی را در میان ملت فقیر و گرسنهی افغانستان ایجاد کردند.
بهنظر من، حکومت امانالله از نظر شکل و محتوا بیشتر به یک پارادوکس میماند تا حکومت مشروطه و از طرف دیگر، اماناللهخان در قسمت اصلاحات فکری و معنوی جامعه نیز سفر به دشت ترکیدهی ترکستان میکرده؛ نوآوری و مدرنیزاسیون او نیز به اندازهی همان نظام مشروطهاش، خندهآور است. اماناللهخان آنقدر سطحینگر بوده که برداشت وی از مدرنیته، ظواهر مدرنیته است و نه اصل و نهان آن. شما فکر کنید که وی، چه اندازه شتابزده حرکت میکند و نیز به چه میزان افراط و افتضاح بهبار میآورد. مثلاً، او همیشه قیچی در دست داشته و میدیده لباس چه کسی بلند است تا ببُرّد و ریش کدام مولوی و یا پیرمردی دراز است تا قیچیاش نماید. او اراده داشته زنها و دختران جوان تا بالای زانو عریان باشند و بدون چادر با سر و یخن لُچ گشتوگذار کنند. روزی شماری از زنان را که عریان میگشته، برایشان تاکید کرده که اگر شوهرانشان با شکل پوشش آنها مخالفت کردند، به شاه بگویند تا شوهرانشان را به گلوله بندد. این چنین تفکر با این نحو عملکرد از کسی ساخته است که قطعاً باورمند به استبداد و ظلم باشد. به ویژه وقتی امانالله از اروپا بر میگردد در یک جامعهی معتقد و پابند سنت، بهصورت مستقیم با باورها و ارزشهای بومی مردم خویش به مقابله برمیخیزد.
گذشته از مسالهی حقانیت اسلام و یا مسیحیت، بدون اینکه گاهی فکر کرده باشد همان اروپا چند قرن را سپری کرده است تا از نظر اجتماعی و فرهنگی، به اروپای قرن بیست برسد؛ سعی میکند جامعه افغانستان را مطابق به چیزی سازد که در ذهنش نقش بسته است. اسلام برای او ارزشی ندارد. ارزشهای فرهنگی و اجتماعی خاص مردم افغانستان از دید وی، پوچ است و اینگونه همه چیز را به سخره میگیرد. از یکسو نیز به معاملات و جاهای فروختهشدهی پدربزرگ (خط دیورند)، خط تایید میکشد و بار دیگر آنها را به رسمیت میشناسد.
خیزش امیرحبیبالله کلکانی و حمایتهای مردمی
امیرحبیبالله کلکانی در برابر این طرز دید و این عملکردها برمیخیزد. او با وجود سواد اندک و تجربهی کم، مجبور میشود با امانالله مقابله کند و او را مجبور به ترک قدرت و این همه عملکرد زشت سازد. امیرحبیبالله کلکانی با باورمندی راسخ و محکم دینی خویش و با تاکید بر ارزشها و از خودگذری پابهپای ملت و مردم، میایستد و قدرت را در دست میگیرد. بهقول استاد خلیل الله خلیلی که در جای میگوید:
«من قدرت را برای آن نگرفتهام که به پدرم کرته و ایزار بخرم.» نهتنها این، او عفو همه اسیران جنگی را صادر میکند، از روی پاکدلی و صمیمیت، همه مالیات سنگین بر مردم را برطرف میسازد. همچنان، به خانوادهی شاه پیشین کمک میکند تا با حرمت و احترام تمام برگردد. زمانیکه نادرخان با او جنگ داشت، فامیل نادر، زن و فرزندش بهشمول زن شاه محمودخان در ارگ و در نزد حبیبالله بود. حبیبالله خوبترین پذیرایی را از آنها کرد و به جرم دشمنی نادرخان به آنها ستم نکرد؛ اما وقتی نادرخان به قدرت رسید، پدر و پسر خوردسال امیر حبیبالله را کشت. حبیب الله، شاه محمود را رییس تنظیمه جنوبی ساخت. او رفت و به نادرخان پیوست و اما فامیل او نزد حبیبالله، هیچ صدمهای ندید. وقتی حبیبالله کابل را ترک میکرد و قوای نادرخان مسلط میشد، فامیل نادرخان، صفورا، نزد حبیبالله بود و اما او را برای نجات خود، گروگان نگرفت. این بزرگواریها از هرکسی ساخته نیست. نهتنها این، بلکه امیرحبیبالله کلکانی تا پایان عمر اندکش، صدها عملکرد عیارانهی دیگر شبیه اینها انجام داده است. برعکس باور بعضیها، خیزش امیرحبیبالله کلکانی بسیار منطقی و بهجا بوده است.
او خودخواه و خودبزرگبین نبود. او بهتنهایی برنمیخیزد؛ اکثر مردم افغانستان در آن زمان دست به شورش و طغیان در برابر عملکردهای نابخردانهی امانالله زده بودند. علمای بزرگ کشور که پیشوایان دینی مردم اند، امیرحبیبالله را به این کار فرا خواندند، تشویق و حمایت کردند. شخصیتهای مطرح و بزرگان دینی کشور همچون بزرگجان مجددی، شمسالحق مجددی، مولوی قلعه بلند پیرتکاب، مولوی محمد رفیق جمالآغهای، مولاناشاه محمد فرزهای، مولانا جانعلی خازهای، مولانا شمسالدین سرای خواجهای و دیگران که اگر همهی آن نامها را از کتابهای تاریخ گردبیاوریم، فهرستی میشود بلندبالا. امیرحبیبالله کلکانی برخاست تا خواستهای انسانی و اسلامی را رهبری و مدیریت کند. تجربهی ۱۹۲۹م که در افغانستان آن زمان اتفاق افتاد، در هرجایی با این شرایط اگر میبود، امکان اتفاق افتادنش هزارم درصد بود و باید اتفاق میافتاد و از این حیث گذشته از غرضها و خاطرخواهیها، همه باید به امیرحبیبالله شهید حق بدهیم و او را بهعنوان شاه مشروع و برحق بپذیریم.