نویسنده: دکتر ارسلان مبارز
درآمد
با چشماندازی به تاریخ کشورها به سادگی متوجه میشویم که منازعه، کشمکش، فقر، ناامنی و بیثباتی از دشوارهای میباشد که روزگاری همه جوامع بشری با آنان دست و پنجه نرم کردهاند. هیچکشوری از بدوتاسیس، از نعمات امنیت و رفاه برخوردار نبوده، بلکه فراز و فرودها و چالشهای گوناگون در هرکشوری وجود داشته است. از سوی دیگر، هیچ کشوری را نمیتوان سراغ داشت که از یک قوم و یک نژاد تشکیل شده باشد. حدود ۲۰۰ کشوری که در دنیا وجود دارند، هرکدام در بطن خویش دهها و شاید صدها نژاد وکیشهای گوناگون را جا دادهاند.
اما ملتها و دولتهای توسعهیافته و مترقی، بعد از دههها و حتا قرنها منازعه و درگیری به این نتیجه رسیدند که هیچ گروه قومی یا نژادی نمیتواند گروه قومی یا نژادی دیگری را از صفحهی روزگار حذف نماید. بناءً، حل اختلافات و دگراندیشیها به غیر از جنگ راه بدیل نیز دارد. دقیقا، مسیر بدیل همان مذاکره و گفتوگو است. ملتها راه دوم را در دستور کارشان قرار دادند و بالای تفاوتها و اختلافات از رهگذر گفتوشنود سازش کردند. سرانجام توانستند با تحمل همدیگرپذیری و احترام متقابل بر نابسامانیهای درونی خویش فایقآیند. اما افغانستان علیرغم اینکه یک کشور تاریخی میباشد و بخشی از تمدن بشری در این جغرافیا رقم خورده است و اکثریت مطلق را مسلمانان و پیروان یک دین وکیش تشکیل میدهد، نتوانستند زندگی باهمی و کشوری را سروسامان دهند و از مرزهای قومی، سمتی و مذهبی عبور کنند و ملت واحدی با ارزشهای اسلامی-انسانی را بنیان گذارد. علت این ناکامی چیست؟ چه بایدکرد تا از بحران چندسده بسوی آیندهی درخشان سیر نماییم؟ اگر کشورهای متمدن را الگو فرض نماییم، ممکن عوامل فراوانی در توسعه و رشد آنان نقش بازی کرده باشند، اما تمرکز بر فراگیری علم و دانش و تامین عدالت اجتماعی از مهمترین مسایل بوده است. دولتها با توجه به این دو مهم توانستند تعلقات خاطر را نسبت به مسایل قومی، نژادی و مذهبی کاهش داده و ارزشهای مشترک ملی را تحکیم ببخشند.
۱. فراگیری علم و دانش
پیدایش علم و دانش با خلقت انسان برابری میکند و همواره بشر در صدد آن بوده که بفهمد و درک نماید. علم و دانش در زندگی انسان دارای جایگاه ویژهای است. نقش علم در زندگی انسان این است که راه سعادت، تکامل و راه ساختن را به انسان میآموزد. از جانب دیگر توجه و تمرکز بشر به علم و دانش مهمترین دلیل پیروزی آنان علیه نابسامانیها و منازعات مستمر بوده است. تنها علم است که انسان را متحول و معتدل میکند. با نگاهی به سیرتاریخی بشریت درمیابیم، به هر میزانی که انسانها با سلاح علم و دانش مجهز میشدند، تصمیمات و کنشها عقلانیتر و بهتری اتخاذ مینمودند. علم درک و فهم انسان را نسبت به پدیدهها و تحولات عمیقتر میگرداند. از سویی هم به هراندازهای که از سطح سواد بهتر برخوردار باشیم، تعاملپذیرتر و منعطفتر خواهیم بود. بنابراین، کسب علم و دانش یکی از مسیرهای مهم است که یک جامعه را بسوی دگرگونی و تحول مثبت سوق میدهد. در افغانستان نیز در صورتی میتوانیم برحساسیتهای قومی، سمتی، مذهبی و نژادی چیره شویم که مردم پلههای روشنگری را طی نمایند. در دوران جمهوریت برای نخستینبار بسترهای خودشکوفایی و علمآموزی بهگونهی همگانی و عمومی فراهم گردید، اما دیری نپایید. گروه ارتجاعی طالبان که خود از فیض علم و دانش بیبهره اند، زنان را از حقوق اسلامی و انسانیشان محروم و این فرصت ارزشمند و سرنوشتساز را بر دیگران نیز محدود نمودهاند.
۲. تامین عدالت اجتماعی
عدالت اجتماعی عبارت است از تعادل و تساوی بین همه افراد اجتماع در مقام استفاده از مزایا و لوازم زندگی. به عبارت دیگر، عدالت اجتماعی عبارت است از برقراری وضعی که همه افزاد یک اجتماع بتوانند از لوازم و اسباب آسایش و رفاه بهگونهی یکسان برخودار بوده و قوانین اعم از حقوقی و جزایی دربارهی همهی آنها بدون هیچگونه تبعیض اجرا گردد. اما در افغانستان عدم رعایت عدالت اجتماعی یکی از دردهای تاریخی وکهنهی مردم افغانستان شمرده میشود. حافظهی تاریخی کشور مملو از بیعدالتیهای عامدانه و جورهای جابرانه میباشد. کشورهای توسعهیافته مسالهی مهم دیگری را که مورد توجه وتطبیق قرار دادند، تامین عدالت اجتماعی بوده است. تمکین به عدالت اجتماعی بسترهای آشتی و عطوفت را در میان جامعه فراهم میسازد. با تسهیل عدالت اجتماعی روحیهی برادری و وطنداری پربارتر و پیدایش احساس مشترک سریعتر خواهند شد. اما با رویکارآمدن گروه واپسگرای طالبان به حدی به دهل بیعدالتی وخودکامگی کوبیدهاند که شگافهای قومی، مذهبی و زبانی بهگونهی بیسابقه عمیق گردیده است.
نتیجه
عدم توجه حاکمان افغانستان در امور فراگیری علم و دانش و تامین عدالت اجتماعی از معضلات کلیدی و تاریخی این کشوربوده است. سیاستهای مغرضانه و قبیلهای ریشه در عمق تاریخ افغانستان دارد. برخوردهای دوگانه در سدههای متمادی عامل اساسی پررنگ نگاهداشتن تفاوتهای اتنیکی دانسته میشود. طرز تفکر قبیلهای و سنتی باعث گردیده است که همواره زنان از حقوق اساسیشان که تحصیل یکی از آنان میباشد محروم باشند. این محرومیت بنیان تاریخی دارد. از سویی دیگر، مفهوم عدالت اجتماعی نهتنها لحاظ نگردیده است، بلکه در چارچوب نظام فکری و سیاسی امرای افغانستان منطوق بوده است. بادرنظرداشت مطالبی که ارایه گردید، واضح است که فراگیری علم و دانش و عدالت اجتماعی یگانه راه خلاصی از باطلاق کنونی است. اما گروه متحجر طالبان حق تحصیل را از زنان گرفتهاند. همچنان، اندک تمایلی برای نامبردن از عدالت اجتماعی در کشور وجود ندارد. یک بخشی از یک قبیله سرنوشت یک کشور را قبضه نموده است و اکثریت مطلق از همه مزایا و فرصتها محروماند. ادامهی این روند نهتنها عقبگرد افغانستان را تضمین نمودهاست، بلکه گروه طالبان را نیز با سرنشیبی غیرمترقبه مواجه خواهد نمود.