زندگی احمدشاه مسعود را بهعنوان یک فرماندهی نظامی و یک سیاستمدار در چند مرحله میتوان دستهبندی کرد: در دورهی نخست یک جهادی بود و خیلی با جهادیهای دیگر آن دوران تفاوتی نداشت. این دوره تا سقوط حکومت خلق و پرچم ادامه یافت و با سقوط حکومت خلق و پرچم، قدرت به دست گروههای جهادی افتاد که احمدشاه مسعود یکی از فرماندهان جهادی شریک قدرت بود.
احمدشاه مسعود از این دوره به بعد بهعنوان یک شخصیت سیاسی در حکومت برهانالدین ربانی مطرح شد، زیرا در این حکومت موقف سیاسی وزارت دفاع را داشت. دورهی دوم زندگی سیاسی و نظامی احمدشاه مسعود با جنگهای داخلی بین گروههای مجاهدین (که روزگاری در همسویی باهم با حکومت خلق و پرچم و روسها میجنگیدند) آغاز شد. اما این گروههای جهادی در جنگ در برابر هم پیروز نشدند و همچنان درگیر جنگ ماندند و به گفتوگویی نیز دست نیافتند، تا اینکه طالبان بهعنوان یک گروه جهادی تندرو وارد میدان شدند و همهی گروههای جهادی را از کابل بیرون راندند.
دورهی سوم زندگی احمدشاه مسعود بهعنوان یک فرماندهی مقاومتگر و یک سیاستمدار برجسته با رویکارآمدن طالبان شروع شد. در این دوره بسیاری از رهبران جهادی از افغانستان فرار کردند و خارج رفتند، اما احمدشاه مسعود در پنجشیر ماند و بخشی از افغانستان را که شامل پنجشیر، بخشهای کاپیسا، تخار و… میشدند در اختیار داشت. مسعود در این دروه، اعلام مقاومت کرد و بهعنوان یک سیاستمدار خبره با کشورهای جهان وارد گفتوگو شد و به کشور فرانسه رفت و سخنرانی کرد که سخنرانی و شخصیتش مورد استقبال جامعهی جهانی قرار گرفت. مهمتر از همه بهخوبی توانست چهرهی طالبان را بهعنوان یک گروه تندرو افشا کند و خطر طالبان را به جامعهی جهانی گوشزد کرد.
آنچه را احمدشاه مسعود آن زمان دربارهی طالبان گفته بود، به واقعیت پیوست. طالبان بودای بامیان را شکستاندند. با القاعده و سایر گروههای تندرو در حملات تروریستی در کشورهای جهان شرکت کردند. از اسامه بن لادن حمایت کردند. در همکاری با القاعده بر برجهای دو قلو در امریکا حمله کردند.
اما پرسش این است چرا احمدشاه مسعود با طالبان کنار نیامد؟ درحالیکه طالبان ادعای جهاد و تحقق حکومت اسلامی داشتند و احمدشاه مسعود نیز جهاد خود را مشخصا در برابر روسها نه، پیشتر از آمدن روسها حتا از آخر حکومت ظاهر و آغاز حکومت داوود شروع کرده بود. احمدشاه مسعود از دورهایکه جهاد را آغاز کرد و تا به وجودآمدن طالبان از نظر اندیشه و فکر سیاسی تغییر کرده بود، زیرا در این مدت درگیر معضل و مشکلات افغانستان بود و میخواست معضلهای افغانستان واقعبینانه باید حل شوند. شاید در آغاز جهاد و تا سقوط حکومت خلق و پرچم فکر میکرد که معضل افغانستان با اسلام و حکومت اسلامی حل میشود. اما وقتیکه با گروههای جهادی وارد کابل شد که همهی این گروههای جهادی یکی بیشتر از دیگری سنگ اسلام و اسلامپرستی را به سینه میزدند، نهتنها مشکل افغانستان را حل نتوانستند، بلکه خود گروههای جهادی، معضلی بر معضلهای افغانستان شدند.
احمدشاه مسعود تا آخر پایبند اسلام ماند؛ پس چرا با طالبان وارد تعامل نشد؟ درحالیکه طالبان حنفی بودند و احمدشاه مسعود نیز حنفیمذهب بود. اما واقعیت این استکه احمدشاه مسعود بنابر درگیرییکه با مشکلات افغانستان و دقتیکه برای حل این مشکلات داشت، متوجهِ خاستگاه معضلهای اساسی افغانستان شده بود که این معضلها قومی و زبانی بودند، زیرا یک قوم میخواست سلطهی قومی خود را به گونههای متفاوت و زیر نام سلطنت نادر و ظاهر زیر نام جمهوریت داوود، زیر نام کمونیسم ترکی، حفیظ و نجیب و زیر نام امارت اسلامی طالبان بر اقوام تاجیک، هزاره و اوزبیک افغانستان تحمیل کند و زبان و رسم و رواج قبیلهای و بدوی خود را در افغانستان گسترش بدهد.
احمدشاه مسعود متوجهِ این سلطهی قومی و زبانی در افغانستان شده بود و قبول کرده بود که این سلطه در قدرت، نظام سیاسی و فرهنگ از معضلهای اساسی افغانستان است. اگرنه احمدشاه مسعود بهعنوان یک جهادی حنفیمذهب میتوانست با طالبان که خود را یک گروه جهادی و حنفیمذهب معرفی میکردند، تعامل و گفتوگو کند. اما احمدشاه مسعود وارد تعامل با گروه طالبان نشد، بلکه وارد تعامل و گفتوگو با گروههای جهادی شد که تا رویکارآمدن طالبان باهم درگیر بودند. زیرا احمدشاه مسعود دانسته بود که طالبان یک گروه قومی استند، تاجیک و هیچ قومی را در قدرت شریک خود نمیدانند، بلکه طالبان میخواهند سرزمین اقوام تاجیک، هزاره و اوزبیک را تصرف کنند و سلطهی قومی خود را تحمیل کنند. بنابراین، احمدشاه مسعود درک کرده بود با وصف هرگونه اختلاف با گروههای جهادی هزاره و اوزبیک میتوان با این گروهها کنار آمد، زیرا منافع این گروهها مشترک است و گروه قومی طالبان در پی این استکه همهی این گروهها را از صحنه خارج کنند تا تاجیک، هزاره و اوزبیک به رعیت حکومت قومی طالبان تبدیل شوند و سلطنت قومی قوم پشتون این بار زیر نام امارت اسلامی ادامه یابد.
احمدشاه مسعود در این دروه، سیاستمداری بود واقعبین و واقعنگر که معضل افغانستان را بنابر واقعیتِ معضل قومی و سلطهی یک قوم بر اقوام دیگر افغانستان میدید. بر این اساس با درک هرگونه خطری، مقاومت در برابر طالبان را انتخاب کرد. هدف مقاومت احمدشاه مسعود فقط مقاومت در برابر یک گروه تندروی مذهبی نبود، بلکه مقاومت در برابر یک گروه تندروی قومی بود که طبق شرایط و وضعیت لباس سلطنت، جمهوریت، کمونیسم و اسلام را میپوشید، اما هدف این گروه قومی در هر صورتی، سلطهی قومی بر اقوام غیرپشتون افغانستان بود. مقاومت احمدشاه مسعود در این دوره به صورت مشخص مقاومت در برابر سلطهی قومی گروه طالبان بود.
واقعیت این استکه افغانستان با رویکارآمدن دوبارهی طالبان در این دوره با همان مشکل روبهرو استکه در دورهی مقاومت احمدشاه مسعود روبهرو بود. زیرا طالبان تغییری نکردهاند؛ مانند دورهی قبل آموزش و شغل زنان را ممنوع کردند، در پی حذف زبان فارسی برآمدند، به تجاوز و تصرف سرزمینهای تاجیک، هزاره و اوزبیک پرداختند و افراد قوم پشتون را از پاکستان برای اکثریتسازی قوم پشتون در افغانستان در مناطق تاجیکنشین، اوزبیکنشین و هزارهنشین جابهجا کردند.
بر این اساس متوجه میشویم که درک و شناخت احمدشاه مسعود از طالبان درست بوده است، اگرچه در آن موقع طالبان تجربه نشده بودند و کمتر شناخته میشدند و تصور بر این بود که گروه طالبان یک گروه جهادی و مذهبی استند، اما احمدشاه مسعود پیشاپیش این گروه را شناخته بود که یک گروه قومی سلطهطلب استند و قصد مشارکت سیاسی در قدرت و تشکیل حکومت و دولت را براساس انتخابات با مردم افغانستان بهویژه مردم تاجیک، هزاره و اوزبیک ندارند.
بنابراین، رجعت به دیدگاه سیاسی و مقاومت احمدشاه مسعود در برابر طالبان ضروری است. احمدشاه مسعود طالبان را معضل و مشکلی برای افغانستان و جهان میدانست. امروز نیز طالبان معضلی برای افغانستان، کشورهای منطقه و جهان است. تنها مردم افغانستان نه، کشورهای منطقه و جهان نیز نیاز دارند به سیاست و مقاومت احمدشاه مسعود در برابر طالبان رجعت کنند و طالبان را تهدید و خطر برای خود بدانند.