نویسنده: احمد کاوان
از روزیکه احمدشاه مسعود، قهرمان ملی کشور پا به صحنهی نظامیگری و عرصهی قدرت سیاسی در افغانستان نهاد، شخصیتی به آوازه و جاذبهی همسنگ او را نمیتوان در تاریخ معاصر نشان داد. او با ایستادگی و تسلیمناپذیری مثالزدنیاش در برابر نیروهای اشغالگر بیرونی و با صحنهگردانی شگفتیانگیزش به نماد آزادگی و دادخواهی مبدل گشت. او با «نه گفتن» و «خودسری» نه در برابر دشمنان قدرتمندش تمکین کرد و نه حریفی حریفانش بر او کارگر افتاد. او تا پایان راه خودش را رفت و از آرمان و اندیشههایش که آزادی و برابری بود، تا پای جان پاسداری کرد و «زیستن زیر چتر بردگی» و زیر سایهی بیعدالتی اجتماعی را ننگ دانست.
مهمترین عاملی که اورا زبانزد عام و خاص کرد «اعتماد به نفس» بیمانند و ایستادگی مثالزدنیاش بود.
«مردمآمیزی» او چنان بود که هرکسی در هر سنوسال و سویهای با او خودش را صمیمی و همدل میدید. گاهی با دوستان و همراهانش در بازیهای محلی شرکت میکرد. اهل شوخی و نکتهسنجی بود. به مشورت عام و خاص گوش میداد و تصمیمها و برنامههاش را با مردم شریک میکرد.
«سادهزیستی» و «سادهپوشی»اش تنگدستی را بر همسنگران و مردم عام تحملپذیر میکرد و همه او را از خود و عزیز خود میدانستند. برخلاف دیگران، او از انرژی سرشار و بیپایانی برخوردار بود. درنگ و توقفش ساعتی طول نمیکشید. روز و شب نمیشناخت؛ همیشه در حرکت بود و همیشه در تقلا. همهجا بود و از هر سو سر میکشید و به هرجا میشتافت و با حضور گرم و سنگینش دلهای همرزمانش را قوت و توانایی میبخشید.
طبع بیآرام وی به پیروزیهای کوچک اصلن قانع نمیشد و دایم به فکر کامیابیهای بزرگ و دستآوردهای کلان بود. وقتی خبر پیروزی در جنگی پخش میشد، تمامی همرزمان و همراهانش غرق خوشحالی و هیجان میشدند، اما او خونسرد و آرام به فکر آینده بود و سرگرم ترتیبات برنامهای جدید. همینگونه اگر شکست و ریختی در خطوط جبههها پیش میآمد ناامیدی و یاس آسان بر او چیره نمیگشت و برخلاف دیگران چنان با چابکی و چستی اوضاع را دوباره سر و سامان میداد که همه بُهتزده و حیران میماند.
به شدت اهل تواضع و فروتنی بود. تا جاییکه وقتی کسی از وی در جمعی لب به ستایش میگشود و از بزرگی و قهرمانیهای او به نیکی یاد میکرد، صورت پرابهتش رو به سرخی میگرایید و چشمان غوغاییاش به یکباره رو بر زمین میافتاد. وقتی هم فرصت یادکردن و شرحدادن دستآوردها و پیروزیهایش میسر میشد، همیشه عادت داشت از ضمیر «ما» کار بگیرد و «من» در زبانش ناپیدا و ناآشنا بود. پیروزیهایش را مدام لطف و عنایت خداوند میدانست و در عالم اسباب، مردم، یاران و همرزمانش را سبب موفقیتهایش میخواند و نقش محوری خودش را با شکستهنفسی تمام نادیده میگرفت.
به رغم همه نامآوریها و آوازهمندیهایش «اهل تبلیغات» نبود. فورمول سادهای داشت: هر وقت کارت را به درستی انجام دادی، مردمان زیادی اند که آن را تبلیغ کنند و در موردش بنویسند. از این نظر زندگی او درسی بزرگی به ما میدهد. او به ما میآموزد که مبارزه برای آزادی بیآوازهجویی و لفاظی هم ممکن است. او به ما میآموزد که هریک از ما میتوانیم چون او باشیم و مثل او در راه آزادی و حقطلبی و عدالتخواهی سهمی به اندازهی توان بگیریم و به نتیجهی کار خود باورمند باشیم.
زندگی او در نظر نسلهای آینده همانقدر پرمایه و با شکوه و بیهمتا خواهد بود که در نظر امروزیان است. او با زندگی سرشار از غرورآفرینی و افتخارآوری، قلندرانه بر بلندای تاریخ ایستاده است و به تمامی نسلها و عصرهای پس از خود درس ایستادگی و آزادگی میدهد. خدایش به او زیستنی ارزانی کرد که شایستهاش بود و مردنی که نشانهای حقانیت راه و رسم بیمثالش.
نامش جاوید و راه و رسمش پایدار!