نویسنده: دکترصابر میرزاد
انسان هرگاهیکه در پهنهی روزگار تصمیمِ حرکت بهسوی موفقیت بر زمان، تاریخ و جامعهاش را در سر اتخاذ مینماید و زمانیکه ارادهی ظاهرشدن به حوزهی سیاست و یا اجتماع علمی را دارد، باید پیش از آن بفهمد ماهیت تاریخ زمانهاش (یکی از مهمات زندگی او) چیست و چگونه بوده است، فرهنگ و سیاست جاری آن به چه رنگ و رمقی جریان داشته است.
آیا تاریخ با شکوهی داشتهاست؟ و یا تاریخی داشته که خالی از اهمیتهای مدنی و فرهنگی بوده است؟ آیا کسی و یا جریانی در مقطهای از زمان به تاریخ و ارزشهای تاریخی ـ فرهنگی-اجتماعی او آسیب وارد نموده است؟ چهقدر آسیبشناسی تاریخی داشته؟ آیا تاریخاش به چه میزان بر ساز و کار اجتماع و جامعهی کنونیاش نقش و نما داشته است؟
چه چیزی در برشی از زمان سبب برهمخوردن جریان سیال تاریخ شکوهمندش شده و نیز اگر آن بنبست تا اکنون وجود دارد، چیست؟ آیا این انسانِ هدفمند، نگاه عمیقی و هضم درستی از قصهی تاریخ خویش داشته است؟ این پرسشها اساسیترین مسایلیاند که یک شخص باورمند به عمق منیت خود و اهمیت نقش خویش در امر چگونه هدایتنمودن کاروان تاریخ زمانش، باید حل کرده و از آن مطابق تواناییهای خویش و ظرفیتهای عصری که درآن زیست مینماید، همچون گزارهای بهکار گیرد و با اصالت و ماهیت شخصیت خود محلول نموده و از آن استفادهی اعظمی بکند.
کسیکه از جریان حرکت نوسانی و پاندولی تاریخ گذشته و معاصر خود ادراک ژرف و مسوولانهای نداشته باشد و نداند آبی را که در روح و روان او، در مفاهیم ابعاد جامعه و شخصیتاش حل و هضم گردیده، از کدام چشمهِ خروشان و زرین آمده است؛ پس باید در مورد این شخص و اینگونه جامعه افسوس خورد و در زمان و مقاطع عمل، امیدی هم بر همچو اشخاصی و جامعهای نداشت.
نگاه مارکس در خصوص تاریخ، با توجه به نقش او در قرن پردغدغه و سرنوشتساز نیمهی دوم نوزده، نگاه رندانهای است. او میگوید: «اگر انسان در جسم خود فانی است، در عمل تاریخی خود باقی است.» باید با تایید سخن مارکس نوشت که تاریخ چیزی نیست جز مجموعهی اعمال چشمگیر انسانهای بزرگ در برابر اجتماع و گاه در برابر نابرابریها. تاریخ گذشتهی انسان، معرف و کلید رمز زمان حال اوست. به قول سروش: «تاریخ، علمِ شدنِ انسان است.» شناخت تاریخ انسان یعنی شناخت روند تکامل انسان و شدن انسان است. بنابراین، کسیکه تاریخ خود را میداند دانش و آگاهی او کامل است و کسیکه علم مکمل داشته باشد شخصیت او در جامعه مفید و پرستیدنیست.
تا آنجا که من میدانم هیچ مرد بزرگی نسبت به تاریخ خود و عملکرد تیمها و گروههای دخیل در یک قضیهی حاد در عمق قرون و اعصار، بیخبر و بینظر نمیماند و چه بسا که در مورد آن تصمیمهایی نیز خواهد گرفت.
درد تاریخی برای یک انسانِ متعهد و راستین، دردیست که تا لحظهی مرگ مداوا نمیشود؛ مگر اینکه بدیلِ آنرا چه در حوزهی سیاست، فرهنگ.
در مقطع اجرا بپردازد؛ اما با عمل قهرمانانه و بدیلپردازی مردانه و مداوای روشمندانه. بهعبارت دیگر، دیگر بر کسی که از مطالعهی جریانهای گذشتهی تاریخ خویش حالت دردناکی مستولی میشود و آنچه را که از کندوکاو تاریخی خود برمیتابد، زخم و دریغ و افسوس باشد؛ لاجرم، تصمیم آیندهی او و بخشی از کارکرد بزرگ فردایش ترمیم این زخم و خلا خواهد بود و انسانِ جوانمرد از راه بلند انسانیت و مردمیت وارد قضیه خواهد شد و بهطور اخص با اعمال خردمندانه و دلیرانه معجزه خواهد آفرید و این خلای تاریخی را با کارنامههای رنگینِ خود صیقل خواهد داد و در مقام بانی از ارزشها نمایندگی خواهد کرد.
بدون شک برحسب گفتهی ولتر که «تاریخ، خالی از جنایات و تیرهبختیهای بشر نیست.» اما این وجهی از سویهی ناخودآگاه و نفرینشدهی بشر است. نگرش من چیزی نیست که ولتر به آن تاکید میکند. من از تاریخ انسانیت بشر و آن اعمال انسانی بشر قدیم و میانه و جدید بحث میکنم، من از تاریخ مردانی سخن میگویم که فعالیتهای آنان بهمنظور شگوفاساختن دنیای انسانی چیره و پُررنگ بوده، نه برای تیرهبختی انسان. به انضمام این، باید توجه داشت که تاریخ بشر با تاریخ انسان فرق دارد. وقتی از تاریخ بشر صحبت بهمیان میآید، تمام اعمال زشت و زیبای بشر در برابر چشمهای باریکبینِ ما منقش میشوند، اما زمانیکه از تاریخ انسان تعریف بهمیان میآید جز با کارکرد نیک آدمهای بزرگ و اصالتمند، با چیز دیگری رودررو نیستیم. از نظر فرهنگی، بشر بهجای اسم بهکار میرود و انسان بهجای صفت، وقتی میگویند بشر، بیشتر بهوجودش توجه دارند مثل اینکه میگویند درخت، گیاه و …؛ اما وقتی میگویند انسان، هدفش به آن معنا نیست، بلکه هویت اخلاقی و ماهیت او است. بنابراین، من از تاریخ انسانیت سخن میگویم و نه از کارنامههای چنگیزها و خِمرهای سرخ.
منظور من در اینجا سخن کوتاهی در باب وجهی از وجوه شخصیت مسعود است. تاریخ کشور من مملو از فراز و فرودها و نوسانهای مثبت و منفی است؛ من از تاریخ خراسانی که در دل آریانا بهوجود آمد و با دستهای بلند آریاییان نجیب جاری شد سخن میگویم. چنانکه احمدشاه مسعود، همیشه میگفت: «من از کشوری نمایندگی میکنم که تاریخ واقعی آن ننگین نیست. من از خاکی با تاریخ ششهزارسالهاش نمایندگی میکنم.» این جملهها در ذات خود دارای معانی بلند و فلسفهی عمیقی است و همچنان مستلزم بحث و فحصِ دامنهدار.
این گمان که مسعود مطالعات عمیقی در خصوص تاریخ و بهویژه تاریخ خودش داشت، حقیقتی است که بلاتعلل باید پذیرفت. مسعود، دانشِ استفاده از تاریخ را خوب بلد بوده و به علم آن نیز اهمیت زیادی قایل بود. ادعای مبتنی بر تاریخگرایی مسعود مسالهی قابل بحث است. او زمانیکه در اتحادیهی بزرگ اروپا با قامت استوار و دلِ پر از احساس ایستاد و دست بلند نمود؛ همانگونه که در نشستهای پیدرپیاش با سیاستهای روشن و جوابهای دانشمندانه و روشنگرانه با گروههای مختلف رهبری جامعهی اروپا داشت، نمایانگرِ اعتقاد عمیقش بر توانایی دانش سیاسی-فرهنگی-تاریخی او میباشد. بارها نویسندگان بزرگ منطقه از نقطه نظر روانشناسی سیاسی در پای شناخت ابعاد شخصیت مسعود نشسته و قلمفرسایی کردهاند و آنچه را که تا حال از روی کارکردهای او استنباد نمودهاند این است که مسعود شخصیت آگاه و خلاقی بوده است. مقدمهای را که در آغاز در خصوص اهمیت تاریخ ناظر بهتاثیرگذاری عمیق آن بر اشخاص بزرگ در طول دههها و اعصار، پیشکش نمودم، مراد از آن این بود که مسعود را از سلولهای پرخم و پیچ تاریخ کشورش هم باید جستوجو کرد تا باشد با فرآوردههایی که نصیبمان میگردد، مخاطبان مشتاقاش را قانع ساخت.
وقتیکه در وادیهای پربار زبان و ادبیات شکوهمند فارسی گام مینهیم، همانند وجوه دیگرش، چون عرفان، فلسفه و عشق پیوسته با بخش بزرگی از ادبیات و شعر یعنی حماسه که نقش چیرهای در ادبیات زرین فارسی دارد، برمیخوریم و بر دل بهخطرسپردنها، دلیریها و جانبازیهای هوشنگها، بومسلمها، جمشیدها، فریدونها، اسفندیارها و رستمها انگشت حیرت به دندان میبریم و به آنها افتخار میکنیم. بیشک اینها بخش طلایی تاریخ سترگ ماست. اصلاً چگونه شد که مسعود چنین فداکار و جانباز بار آمد؟ آیا ایستادگی مسعود در زیر دهها چرخبال و هوا پیماهای جنگی ارتش بزرگ جهانی کمونیسم با پای پیاده بدون علت بود؟ آیا داستان بزرگ و بینظیر دلاوری و مردانگیهای رستم و اسفندیار با زبان شیرین فارسی و هنرنمایی جانگداز فردوسی در شاهنامه برای مسعودِ خلاق و زیباشناس، بیتاثیر بوده است؟ ابداً چنین نیست. مسعود را تاریخ آنچنانی او مسعود ساخت. پدیدارهای تاریخی، جامعه و فرهنگ مسعود آنقدر عظیم و آموزندهاند که هزارانسال دیگر هم میتوانیم شاهد مسعودهایی بوده باشیم که از دل این تاریخ زنده و زنندهی حماسی فارسی و شهنامهای خواهند قدافراخت و سپری در برابر متجاوزان فرهنگستیز و شیادان اغواگر خواهند شد.
این سخن فرحبخش گوستاو لوبن، جامعهشناس فرانسه در اوایل قرن بیستم را که گفت: «تاریخ یک ملت مانند گلزاری است که مردان هنرمند و حساس، گلهای زیبای آن ملت میباشند.» وقتی در جامعهی خودمان تطبیق دهیم ناظر به آن گلهای مثمر تاریخ خویش، کاملاً با دید مشابهی روبهرو میشویم و میبینیم که هیچ کاستی در این کلمهها وجود ندارد. مسعود را تاثیر آنهمه گلهای زیبای خراسانی از جمله بومسلمها و یعقوبها است که چنین شجاع، جوانمرد، فداکار و انساندوست بار آوردهاند. او میدانست که جریان و جهت سیلآسای تاریخ را با دانستن اصول و شاخصههای ناب شخصیتهای آن و با دانستن علم آن میتوان تغییر داد. بناءً نخستین سرنمون و متغییر آموزههای مسعود همین بود. او نه تنها از تاریخ سرزمین خویش که از تاریخ جهات دیگر جهان نیز بیخبر نبود. او بهقول یارانش، همیشه تاریخ مطالعه میکرد و میانهی خوبی با آن داشت. بدین سبب میتوان گفت او از رمز و رازهای پیروزی اسکندرها، سزارها، کوروشها و ناپلیونها آموخته بود که چگونه باید حرکت کند تا نه شرمندهی تاریخ باشد و نه بازندهی پیکار و نبرد.
چون مسعود از هر وجه تاریخ خویش آگاهی مسوولانه داشت و رسالت انسانی خود را و آنچه را که این متغییر بر دوش او گذاشته بود خوب میدانست، بدین وسیله میفهمید چه بکند. او باور داشت جهان پندارش خالی از دانش و درس تاریخ هیچگاه کامل نخواهد بود. او میفهمید که در چنین برههای از تاریخ، کاروان از پایافتادهی نبرد را در برابر بزرگترین جریان هدفمند و با ایدیولوژی کمونیسم چطور باید مدیریت نماید. او میدانست مسوولیت انسانی او چیست، بههمین علت اشخاصی که روزی در کنار او میجنگیدند و بعد در برابر او دست به تعرض زدند، هیچگاه برای نابودی آنها از وسیلههایی چون ترور و دهشت استفاده نکرد و هیچگاهی پس از پیروزی انقلاب نیز نخواست در جامعهی خود چون رُبسپیرها، حکومت رعب و وحشت برپا کند. با وجودیکه صلاحیت و توان تطبیقِ هر آلترناتیفی را داشت. چرا این کار را نکرد؟ چون تنها به صلاحیت اخلاقی خود پناه میبرد و از این نحله به جامعهاش مینگریست.
مسعود زبان تاریخ را میفهمید، با طبیعتِ سختگیر تاریخ بلدیت داشت و از قضاوت آن سخت میهراسید.