نویسنده: سینا راشدی
یکدستسازی، جزو تاریخ بشر محسوب میشود. این پدیدهی نامیمون، تاریخ طولانی دارد. اواخر قرون وسطا، جنگهای مذهبی-فرقهای، نمادی از تصفیهسازی بودند. رهبری کشیشها، نقش کلیدی در این فرایند بازی میکردند. مردم به رهبری کشیشها، همدیگر را میکشتند، سپس توجیه میکردند. به باور آنان، حذف مخالفان عقیدتی، پاسداری از ایمان وحقیقت محسوب میشد. قدامت این مفهوم به جنگ داخلی انگلیس در ۱۶۴۸ – ۱۶۵۰ هم بر میگردد. میانهروان در مجلس، از سوی ارتش پاکسازی شدند. این مفهوم را گاهی با استالینیسم هم پیوند میزنند. پروژهی حذف رقیبان سیاسی رهبران کوریای شمالی در دههی پنجاه میلادی، بخشی از جریانهای تاریخی را نیز نشان میدهد. فرانسهایها در دههی چهل و ترکها هم در ۲۰۱۶ این فرایند را تجربه کردند. با گذر زمان، افرادی در اروپا ظهور کردند که حذف رقیبان سیاسی را غیرمنطقی و غیرعقلانی خواندند. سرانجام، این ایده از مرزهای اروپا خارج شد، به امریکا رفت و سپس به آسیا هم سرایت کرد. حالا در جهان امروز، یکدستسازی در سطوح مختلف، منطقی به نظر نمیرسد.
جامعه به مثابهی کل، حق دارد در اتخاذ تصامیم بزرگ سهیم باشد. دخیلنبودن طیفهای مختلف جامعه در فرایند حکومتداری، عقلانی نیست. دولتها مکلفاند به اصالت و حقانیت شهروندان ارزش قایل شوند. سرکشی از حقوق دیگران، ناشی از حس ستم و سرکوب است. نظامهای سیاسی بربنیاد آموزههای معاصر، حق ندارند از هر ابزار ممکن، رقیبان را کنار بزنند. در حکومتهای مشروع و مردمی، مرزهای آزادی تعریف مشخص دارد. با آنکه حتا لیبرالها آزادی را «مطلق» نمیدانند، اما باید آزادی، عدالت و برادری خط سرخ هر نظام باشد. بقای رژیمهای مردمی، مبتنی بر تامین آزادی شهروندان است.
طالبان بهعنوان نظام حاکم، با موارد فوق سر سازش ندارند. سیاست این گروه، رقیبزدایی است. رقیبان در هر سطحی که باشد، بخشیده نمیشوند. مدارا با عقاید مخالف، با منطق طالبان همخوانی ندارد. مخالفان سیاسی و ایدیولوژی در آرمانشهر طالبان جای ندارند. به هر قیمتیکه شود، رقیبان از صحنه حذف میشوند. از تکنیکهای هدفمند جهت شناسایی و سرکوب استفاده میکنند. رقیبزدایی با خشونت و بیخشونت اعمال میشود. رویکرد ایدیولوژی طالبانیسم در یکدستسازی توام با خشونت است. اکثرا از این روش استفاده صورت میگیرد. گزارشهای زیاد از بازداشت و تهدید، حبس و حتا کشتن افراد غیرخودی منتشر شده است. سازمانهای حقوقبشری و مشخصا سازمان ملل همیشه در این خصوص ابزار نگرانی میکنند. طالبان هم نهتنها انکار، بلکه آن را توطیه میخوانند.
جوامع شرقی و غربی، با تضاد منافع مواجه است. این بخش عمدهای وضعیت حاکم در جهان ماست. از این وضعیت چشمپوشی کرده نمیتوانیم. افغانستان کنونی، با این کُد دولتداری مخالف است. نظام موجود با انحصار امتیاز قدرت، به تضاد منافع باور ندارد. با عقاید مخالف کنار نمیآید. یکسره دستگاه سخت و نرم را در مسیر تصفیه قرار دادهاند. از رویکارآمدن مجدد تا حال، به دنبال حذف در حرکت استند. عمدهترین دلیل اتخاذ چنین سیاست، حفظ وضع موجود و بقای نظام است. با آنکه میدانند استمرار نظامداری، با این روش ممکن نیست، اما این مسیر نادرست را برگزیدند.
طالبان توهم در اختیارداشتن افکار عامه را دارند. به این دلیل، خود حقپنداری را تبلیغ میکنند. مدعیاند که ثبات دایمی را تامین کردند. گاهی هم در هراساند و از عدم تداوم دولتداری اعتراض میکنند. ترس این گروه، بیمبنا نیست. چون ابزارهای اعمال قدرت در برابر نسلیکه دودهه آزاد و منتقد تربیت شدند، خردمندانه نیست. فرض بنیادین این است که بیثباتی بیشتر شده و ناهنجاری بیداد میکند. این عمل صریح و دقیق است. عامل اصلی، تنها طالبان است که با «غیرخودیها» نمیسازند. صدای اعتراض در هرگوشهی این سرزمین سرکوب میشود. رسانهها به شدت تحت مدیریت اند. کاربران رسانههای اجتماعی، پیگیری و بازداشت میشوند. فضای اجتماعی را به سبک کوریای شمالی آماده کردند. رقیبان سیاسی ناگزیر به ترک کشور شدند. نهتنها در داخل، حتا گاهی در خارج از قلمرو افغانستان، تهدید میشوند. فعالیتهای مدنی و تنظیمهای سیاسی، متوقف شدند. ایدهپردازان و کنشگران خاموش اند. فعالیت سازمانهای غیردولتی به شدت زیرنظر است. این نمونههای معدود از فضای خفقانآور در افغانستان به شماری میروند.
با اینحال، طالبان به عدالت و آزادی باور ندارند. قدرت را غصب کردند و در پی محکمکاری پایههای آن استند. به تساهل ارزش نمیدهند. یکدستسازی، شاخص اصلی دولتداری محسوب میشود. بازگشت به اخلاق در محور فعالیتهای سیاسی را نمیپذیرند. زندگی در چنین شرایط ساده نیست. پایههای اخلاق و گفتمان روشنفکری شکسته و متاسفانه ترمیم نخواهند شد. این نابسامانیها، باید خاتمه یابند. طالبان مکلف اند تا با رقیبان بسازند. زمینه فعالیتهای سیاسی-مدنی را مساعد سازند. با گزینش چنین پالیسی، عمر دولتداری طالبان، کوتاهتر خواهد شد.