نویسنده: دکتر نورمحمد نورنیا
روشنگری، مبارزه و سیاستورزی در شعرهای استاد باختری، چنان برجستهاند که نگاه غالب به شعرهای او را نگریستن از این منظرها شکل دادهاست. سرودههایی از او یا بیتهایی از سرودههایش، امکان خوانشی عرفانشناسانه را زمینهسازی میکند.
ادبیات معاصر افغانستان، سالهای پیوسته و پیدرپی را زیر چنبرهی عرفان گذرانده. شاهد این مدعا، بازگشت گستردهی ادبیات و موسیقی افغانستان به مکتب هندی است. به ویژه بیدل، هم در آهنگهای استادان موسیقی افغانستان حضور دارد و هم اثرگذاریاش بر کار سرایشگری شاعران همزمان ما به روشنی مشهود است. همانقدری که سخن بیدل با شناسهی پیچیدگی معنایی و زبانی شناخته شده؛ به همان پیمانه دربرگیرندهی عجز است؛ گویا اوج عرفان را میتوان در خاکساریهای بیدل دید. ارچند، مقصد خیال او سخت بلند است؛ اما رسیدن به آن مقصد بلند، او را چون کمان ساخته است. انور بسمل، عشقری، شایق جمال، مستغنی، خلیلی و پژواک، شاعرانیاند که من در دفترهای شعرشان، شعرسرایی به روش بیدل را دیدهام.
استاد واصف باختری، از تسجیلکنندگان شعر نیمایی و سپید در افغانستان است. شعر نیمایی و سپید، تنها کوتاهی و بلند مصراع یا تهیشدن از عروض نیست؛ بلکه عوضشدن نگرش ادبی است. معرفتشناسی دنیای جدید و زیباییشناسی آن، در شعر نیمایی و سپید دنبال میشود. پس چطور میشود که شاعر نیماییسرا یا سپیدسرا، متاثر از عرفان باشد؟
عرفانهای نوظهور
عرفانشناسان در کنار عرفان سنتی، «عرفانهای نوظهور» را مطرح کردهاند. عرفانهای نوظهور، ریشه در عرفانهای شرقی دارند و با مبانی اومانیستی به وجود آمدهاند. تلاش راززدایی و استورهشکافی از رهاوردهای دنیای مدرن است و پیوسته جریان دارد. عرفانگرایان نوظهور میکوشند در جهان تهیشونده از معنویت حداقلهایی برای انسان، دستوپا کنند. عرفانهای هندویی، عرفان کابالایی یهودی، عرفان کوییلیویی، شمنیسم و… از عرفانهای مدرن است. تفاوت بارز عرفانهای معاصر/نوظهور که آنان را با اومانیسم مدرن نزدیک میکند؛ تهیشدگی آنان از امر قدسی است. میراثهایی از عرفانهای سنتی به عرفانهای جدید رسیده؛ اما این عرفانها، عرفانهای آیینی نیستند. مسایل «گناه، انساندوستی، طبیعتخواهی، ناچیزی انسان و میراییاش» بدون نسبتداشتن با امر قدسی، شناخت دیگرگون یافتهاند و بازتعریف شدهاند. در شعر شاعران گذشته و در سخنان عارفان هم، اومانیزم وجود داشته (به طور نمونه، وقتی حافظ میگوید: کسی را آزار مده، گناهی غیر از این، در شریعت ما نیست. ابوالحسن خرقانی گویا بر سرِ دروازهی خانهاش نوشته بوده: هرکسی به این خانه بیاید، نانش دهید و از نامش مپرسید)؛ اما در عرفانهای مدرن، سکولاریته فراگیر است.
از میعاد تا هرگز
شعرهای موجود در این دفتر، بیان نمادین و استورهای دارند و در دهههای چهل و پنجاه که سالهای فعالیت سیاسی شاعرند سروده شدهاند. ارچند عرفان و سیاست، مفاهیم پارادوکسیکالاند؛ اما جالب است که در لابهلای این شعرهای رزمآمیز، خاکساری عارفانهی استاد واصف نمود مییابد، چه برسد به شعرهای پسین او که بسیار عرفانگراتر شده است. میگوید:
به خاکساری از آن خوشدلم که جاه بلند؛
چو آفتاب، پدید آورد زوال مرا.
عرصهی سیاست، عرصهی سنجش و بده و بستان است؛ کمتر جایی برای خاکساری باقی نمیماند؛ اما استاد واصف باختری در دفتر شعری که وجه غالب فکری آن را رزم و ستیز شکل داده، پنجرهای کشوده به سمت وزش ثانیههای شرقی عرفان.
در بیتی از غزل نخست دفتر «از میعاد تا هرگز»، از شروربودن جهان یاد میکند:
هرکه او را زندگانی در جفاکاری گذشت؛
چون عقاب آخر به اوج آسمان خواهد رسید.
گویندهی این بیت، کسی است که در جهت خیرخواهی تلاش ورزیده؛ اما به نتیجهی مطلوب دست نیافته. حسرتبار از تکاپوی خویش، در بیهودگی تلاش خود، در گوشهای نشسته و از سرآمدشدن جفاکاران یادآوری کرده است. در واقع، عصر را عصر گناهکاران خوانده است.
در بیتی دیگر از همین غزل، خود را برگی ناچیز میشمارد:
نیست گیتی را ز مرگم باک، زیرا نخل را؛
گر بریزد برگی از آن، کی زیان خواهد رسید.
افتادن خود را بیمقدار، همچون افتادن برگی از شاخی دانسته که یادآور خاکساری عارفانه است.
در جایی دیگر از پارادوکسهایی که عارفان مشهور استفاده کرده، کار میگیرد:
از این چمن، ثمرم همچو سرو، بیثمریست؛
بگو به برق که آتش زند نهال مرا.
دقیقاً یادآورندهی متناقضنمای شعر سنایی غزنوی است. سنایی گفته:
برگِ بیبرگی نداری، لافِ درویشی مزن؛
رخ چو عیاران نداری، جان چو نامردان مکَن.
«دولتِ فقر» در شعر حافظ، «برگِ بیبرگی» در شعر سنایی و «ثمر بیثمری» در شعر واصف، سرمایهی دوریشان است. درویشان با آن که نادارند، بینیازند. با آنکه افتادهاند، به اوج پریدهاند و… . مصرع دوم بیت بالا از استاد واصف هم آرزوی به نیستی رسیدن دارد؛ میگوید: به صاعقه بگو که نهال مرا آتش بزند.
ابیات این دفتر که حاوی خاکساری عارفانهاند؛ فراواناند. فقط برای روشنشدن بیشتر بحث مطرحشده، چندبیت را در زیر، بدون تفسیر نقل میکنم و برای نمونههای بیشتر، خواننده را به دفتر شعر «از میعاد تا هرگز» ارجاع میدهم:
به غیر گوهر دانش که سرمدی باشد؛
جهان و هرچه در آن است، سستبنیان است.
***
به شهرستان هستی چیستم؟ آن گنج بادآور؛
که او را نیست هرگز جنگ بادآور.
***
چون شطی از شهود گذر کردی
دیدم که برکرانهی خونین رود شرق
خواندی نماز عشق
و آنگاه
از خویشتن به خویش سفر کردی
ای پاک، ای نجابت ناب، ای امید سبز!