نویسنده: سینا راشدی
از افلاطون تا جهان آرمانی لیبرالیسم، به سعادت جامعه تاکید میکنند. تامسمور فیلسوف انگلیس هم به جامعهی کامل و آرامش همیشگی توجه جدی دارد. فارابی در جهان اسلام، شالودهی اندیشهی آرمانی را ریخت. او در قلمرو فلسفه، «بهترین جامعه» را پیشنهاد میکند. به باور فارابی: «رهبری یک جامعه به دست حکیم فرزانه باشد تا بتواند در زمینهی تامین سعادت در جهان آشفته، متعهدانه عمل کند.» رهبریکه توان سر و ساماندادن جامعه را نداشته باشد، رستگاری به میان نمیآید.
تامسمور پس از افلاطون، معروفترین نظریهپرداز جامعهی آرمانی است. او در کتاب Utopia خود مینویسد: «شماری از افراد مثل زنبورهای نر از زحمت دیگران سود میجویند. اینها خون رعایای خویش را با بالابردن میزان اجاره بها میمکند. در امور دیگر چنان ولخرجی میکنند که خود را به تباهی میکشند. اینها همیشه تعدادی از افراد بیکار و ولگرد را در اطراف خود جمع میکنند که هرگز راه و رسم گذران زندگی خویش را نیاموختهاند و وقتی اربابانشان از دنیا بروند یا خودشان بیمار شوند، فورا اخراج میشوند.» در جهان معاصر، آرمانشهر از عمدهترین آرزوهای بشر محسوب میشود. در صورت تامین این مشغلهی ذهنی، حکومتکنندگان و حکومتشوند، به بالاترین درجهی کمال میرسند. در این مفهوم، جنسیت مطرح نیست. آنچهکه خط سرخ قلمدارد میشود، تنها نیکبختی است. رسیدن به چنین نیکبختی، مکلفیت حکومتکنندگان پنداشته میشود.
گذشته از مفهوم مدینهی فاضله؛ وضعیت زنان در آرمانشهر طالبان چگونه است؟ پاسخ صریح و منفی است. چیستی این مفهوم با اصالت طالبان در تناقض قرار دارد. این گروه، به سعادت جامعه فکر نمیکنند. ساماندهی جامعه به سمت پویایی و توسعه، از توان این جریان خارج است. حکیمان فرزانه هم در میان آنان به عنوان مدیران ارشد وجود ندارد. آرمانشهر طالبان، ویرانشهر زنان است. این گروه با زنان کنار آمده نمیتوانند. دور نخست امارت طالبانی، زنان را با وضع قیودات، سرکوب کردند. دور دوم هم این چالش جنسیتی با جدیت ادامه دارد.
طالبان قبل از به قدرت رسیدن، شهر را غیراسلامی تصور میکردند. زمین و زمان از عینک اینها، منحرفشده بودند. با رویکارآمدنشان، به اسلامیسازی مصروف شدند. با توهمیکه در ذهن دارند، مدعی اند که اسلام را دوباره نهادینه میکنند. این گروه که به شدت سرمست انحصار قدرت اند، موقفگیریهایشان ظاهرا اسلامی است. در حالیکه واقعیت امر چیزی دیگریست. تمرکز بر حفظ وضع موجود، برجستهترین ماموریتشان خوانده میشود. در قلمرو حاکمیت موجود، زنان بیشتر از هر کتلهای دیگر، متضرر شدند. یک مجموعهی سازمانیافته، به لانهی این پروانهها هجوم آوردند تا سرکوبشان کنند.
زنان افغانستان از دورهی امانی تا حزب دموکراتیک خلق، از مجاهدین تا طالبان محور تنشهای سیاسی بودند. حقوق و آزادیهای این جمعیت عظیم، ربط مستقیم به نظام سیاسی داشت. تاریخ افغانستان، تاریخ پرآشوب و ستم علیه زنان است. باتوجه به مقتضیات زمان، یگانه دورهای که بیشترین آسیب را به زنان وارد کرد، نظام سیاسی طالبان است. در این دوره، اذیتهای مبتنی بر خشونت گسترش یافت. زندگی خصوصی و رسمی زنان دچار تحول شد. تجمع و پوشش، آموزش و کار، آزادی بیان و سفر با محدودیتهای فراوان مواجه شدند.
اصطلاح شیانگاری در فلسفه و روانشناسی جزو ایدیولوژی طالبان است. Objectification یا شیانگاری چگونگی مواجهه و رفتار با دیگران را نشان میدهد. نگاه حاکمان افغانستان به زنان، شیانگارانه است. باتوجه به فشارها و مطالبات جامعه جهانی، بر زنان محدودیت وضع میکنند تا امتیاز بگیرند. بدون توجه به حقوق اولیه، دایرهی زندگی آنان را محدود میکنند. زنان در اندیشهی سیاسی سران طالبان، شی به شماری میروند. غیاب زنان از فضای عمومی و بازتولید محیط مردانه، تبعیض نظاممند را نشان میدهد. مقولهی فضای ناامن در عصر طالبانی، بار دیگر بر سرنوشت زنان، سایه افنگنده است. زنان از خیابانهای افغانستان، تصویر ریسکآمیز دارند. این تصویر دلهرهآور، با زندگی زنان پیوند ناگسستنی دارد.
زنان در مدینهی فاضله طالبان، به نحوی آپارتاید جنسیتی است. مطابق این مفهوم، نظام سیاسی حاکم بهشکل ساختارمند، مردها را نسبت به زنان ترجیح میدهد. براساس کنوانسیون آپارتاید، این عمل «اقدامات غیرانسانی» است. به قول پیتر مارسدن، این گروه از میان تاریکی در صحنهی سیاست افغانستان ظاهر شدند و با تمدن معاصر آشنایی ندارند. نویسنده در کتاب طالبان؛ جنگ، مذهب و نظم نوین در افغانستان میافزاید که قرائت بدوی از دین، زندگی زنان را محدودتر ساخته است. به باور مارسدن، مواضع عقیدتی طالبان، زنان را موجود «محدود» به خانه معرفی میکند.
آرمان و حقوق زنان از جمله موضوعاتی جهانی است که مورد توجه جدی قرار دارد. این طیف جامعه هم دارای اتوپیا استند. آرمانشهر اینها در شرایط کنونی، در تاریخ ملتها کمسابقه است. دنیای ایدهآل زنان در تقابل با بیعدالتی و خشونت قرار دارد. این ستم در افغانستان بیداد میکند. حذف زنان در افغانستان، یک مسالهی سیاسی است. گذار از این وضعیت، راهکار سیاسی میخواهد. زنان به عنوان بازیگران کلیدی در سیاست افغانستان باید حضور برجسته داشته باشند. جنبشهای سازمانیافته جهت دستیابی به حقوق زنان، باید پیشگامتر از دیگران تلاش کنند. شکلگیری و تداوم جنبش زنان متعهد، ایدیولوژی مردسالار نظام سیاسی را به چالش خواهد کشید. این مسیر از طریق فهم و تولید دانش فمینسیتی، امکانپذیر است.