رهبران طالبان که پشتون استند و سیاست قومی را براساس حذف اقوام غیرپشتون در افغانستان دنبال میکنند، در این دوسال برای تصفیهحساب قومی با طالبان اقوام غیرپشتون دچار مشکل بودند، زیرا میخواستند آنها را از صحنهی قدرت و تصمیمگیری حذف کنند. نخست تصفیهحساب را در بین طالبان اوزبیک شروع کردند و مولوی مخدوم عالم یکی از سران طالب اوزبیک را که میخواست در تصمیمگیری قدرت با طالبان پشتون شریک باشد، او را گرفتار و زندانی کردند و توانستند طالبان اوزبیک را سرکوب کنند. در مرحلهی دوم یکی از طالبان هزاره بنام مولوی مهدی که در برابر قدرت قومی طالبان پشتون اعتراض کرد و گفت رهبری طالبان قومی است و قومی عمل میکند و در پی حذف اقوام غیرپشتون است؛ بنابراین رهبری طالبان پشتون در پی حذف او برآمد و سرانجام مولوی مهدی سر به نیست شد.
اما طالبان محلی تاجیک بهویژه در بدخشان قدرت محلی خود را داشتند. در این دوسال که طالبان به قدرت رسیده بودند، طالبان بدخشی همچنان در بدخشان والی از جمع طالبان بدخشی داشتند. رهبران طالبان پشتون پس از تصفیهحساب قومی با طالبان اوزبیک و طالبان هزاره که مطمین شدند از طرف طالبان اوزبیک و هزاره تهدیدی برای موقعیت قومی طالبان پشتون وجود ندارد، سراغ طالبان تاجیک رفتند. وقتیکه سراغ طالبان تاجیک رفتند، تکنیک خود را برای تصفیهحساب قومی طالبان تاجیک تغییر دادند و طالبان تاجیک را مستقیم مانند طالبان اوزبیک و هزاره تهدید و گرفتار نکردند، بلکه طالبان تاجیک را نخست با حملات انتحاری کنار زدند و بعد با سیاست تفرقه و معامله پیش رفتند.
اگر ملا انصاری را طالب تاجیک در نظر بگیریم، او زبان فصیح و جایگاه مذهبی در هرات و در بین مذهبیان تندرو تاجیک در سراسر افغانستان داشت، میخواست در تصمیمگیری قدرت شریک باشد و زبان انتقاد به سوی رهبران قومی طالبان پشتون گشوده بود و گفته بود بر اقوامیکه پشتون نیستند از بین خود آنها مقامات محلی مقرر کنید. رهبران طالبان پشتون او را تهدید بالقوه تشخیص دادند و انتحار کردند. رهبران قومی طالبان پشتون طالبان محلی بدخشان را نیز تهدید بالقوه تشخیص داده بودند و میخواستند که در بدخشان قدرت قومی خود را تثبیت کنند و والی پشتون به آنجا بفرستند، اما موفق نشدند. اگرچه چندبار نیروهای ویژه از طالبان پشتون به بدخشان فرستادند و خواستند آزمایش کنند که با زور میتوانند دست به تصفیهحساب قومی قدرت در بدخشان بزنند یا نه، اما به این نتیجه رسیدند از زور و خشونت مستقیم استفاده نکنند. بنابراین تصمیم گرفتند در مرحلهی نخست با انتحار پیش بروند. معاون والی طالبان بدخشان را (که جانشین والی بدخشان بود و از افراد قدرتمند و سرشناس طالبان محلی تاجیک بدخشان بود) انتحار کردند و در فاتحهی او سران دیگر طالبان تاجیک را نیز انتحار و حذف کردند. یعنی با یک تیر چند نشان زدند.
پس از این حذف با انتحار، معامله و سیاست را آغاز کردند و در بین طالبان محلی تاجیک در بدخشان چنددستگی و تفرقه ایجاد کردند، طالبان محلی تاجیک بدخشی را نسبتا درگیر کردند و بنابراین تفرقه و درگیری با طرفهای طالب محلی بدخشی سیاست و معامله را برای فرستادن یک طالب پشتون بهعنوان والی بدخشان آغاز کردند. در سیاست تفرقه و معاملهی خود پیروز شدند و یک طالب پشتون بنام قاری محمدایوب خالد را والی به بدخشان فرستادند. فرستادن والی پشتون به بدخشان به معنای این استکه او باید تصفیهحساب قومی را تا مرحلهای مطمین که دیگر طالبان محلی بدخشی برای رهبری مطلق طالبان پشتون تهدیدی به حساب نیاید به پیش ببرد.
اگر به این تصفیهحساب قومی توسط حکومتهای قومی پشتون نظری تاریخی داشته باشیم، متوجه میشویم که حکومتهای قومی پشتون در سیاست حذف و تصفیهحساب قومی خود با یکدیگر فرقی ندارند. دور نمیرویم به بیستسال گذشته نظری بیندازیم که کرزی و غنی با سران اقوام غیرپشتون بهویژه با سران تاجیک چه کردند. کرزی و غنی برای تثبیت سلطهی قومی پشتون، مولانا سیدخیلی، جنرال داوود داوود و استاد برهانالدین ربانی را انتحاری و حذف کردند و کرزی برای حذف جنرال دوستم توسط خارجیان، خانهی دوستم را محاصره کرد و غنی دوستم را فریب داد و رای اوزبیکها را گرفت، اما دوستم را نگذاشت که در مقام قانونی خود بهعنوان معاون رییسجمهور باشد. کرزی مارشال فهیم را که فردی ساده و پولدوست بود، فریب داد و سیاست قومی خود را برای تصفیهحساب تاجیکها به کمک او به پیش برد.
حکومتهای قومی پشتون در سیاست قومی خود فرقی ندارند و همه برای تصفیهحساب قومی اقوام غیرپشتون دکترین سیاسیای مشترک دارند. در مواردی از از زور و خشونت استفاده میکنند و سرانجام با سیاست تفرقه و معامله به پیش میروند. کرزی و غنی در بیستسال گذشته چندبار به کمک جمعهخان همدرد بر تاجیکها و اوزبیکها لشکرکشی کردند و بسیاری از افراد ملکی در این لشکرکشیها کشته شدند و تا حدودی با زور و خشونت زهر چشم نشان دادند، اما سرانجام با رخنه در بین سران تاجیک، اوزبیک و هزاره با سیاست تفرقه و معامله به پیش رفتند و شماری از سران اقوام غیرپشتون را خریدند و در تطبیق سیاستگذاری قوم پشتون استخدام کردند و بعد کسانی را که تهدیدی برای قدرت قومی خود میدیدند با انتحار و سایر تکنیکها حذف کردند.
بدی اقوام تاجیک، هزاره و اوزبیک در این استکه در برابر تصفیهحساب قومی حکومتهای قوم پشتون از یکدیگر خود حمایت نمیکنند و اگر حکومت قومی پشتون میخواهد اوزبیکها را بزند، تاجیک و هزاره میگویند به ما چه اوزبیکها را میزند؛ اگر تاجیک را زد، اوزبیک و هزاره میگویند به ما چه؛ و اگر هزاره را زد، تاجیک و اوزبیک میگویند به ما چه، مسالهی پشتون و هزاره است. شکست تاجیک، هزاره و اوزبیک در این بیتفاوتی اجتماعی نسبت به سرنوشت مشترکان شان است. این بیتفاوتی فقط در بین این اقوام نسبت به یکدیگر شان وجود ندارد. این بیتفاوتی اجتماعی در بین خود این اقوام نیز وجود دارد؛ به این معنا وقتیکه حکومت قومی پشتون یک تاجیک را میخواهد حذف کند یا بر محلی از تاجیکنشین حمله کند، تاجیکهای دیگر میگویند به ما چه به بدخشان حمله کرده است یا فلان تاجیک را میخواهد در کندز بزند به ما پنجشیری و بدخشیها چه.
حکومتهای قومی پشتون برای تصفیهحساب قومی نسبتا از زرو و خشونت اما بیشتر از سیاست تفرقه و معامله در بین سران اقوام غیرپشتون اقدام میکنند و دست به جنگی تمامعیار نمیزنند، زیرا میدانند در جنگی تمامعیار قومی شکست میخورند. بنابراین از زور و خشونت بهعنوان زهر چشم و ترس استفاده میکنند، بعد سیاست تفرقه و معامله را پیش میکشند، در بین سران تاجیک، هزاره و اوزبیک رخنه میکنند، آنها را دچار چنددستگی و تفرقه میکنند و سرانجام از بین آنها با شماری معامله میکنند و شماری دیگر را حذف میکنند. کسانیکه نیاز بود حذف شوند و حذف شدند، پس از حذف آنها به سادگی میتوانند افراد طرف معاملهی خود را کنار بزنند.
رهبری طالبان پشتون با فرستادن والی پشتون به بدخشان توانستند مرحلهی نخست تصفیهحساب قومی را نسبتا با زور و خشونت و نسبتا به صورت غیرمستقیم با انتحار و سرانجام با سیاست تفرقه و معامله به پیش ببرند و قدرت قومی خود را در سراسر افغانستان تثبیت کنند؛ یعنی برای فرستادن حاکم محلی در ولایات اوزبیکنشین، تاجیکنشین و هزارهنشین مشکلی نداشته باشند. مرحلهی دوم تصفیهحساب قومی، تصفیهحساب گسترده استکه باید اقوام غیرپشتون بهویژه طالبان محلی غیرپشتون اطاعت از طالبان پشتون را یاد بگیرند و خود را رعیت امارت طالبان پشتون بدانند. بنابراین طالبان غیرپشتون دو راه در پیش دارند یا برای حقوق قومی خود ایستادگی کنند یا اینکه تن به حذف و نابودی بدهند و شماری که زنده ماندند با ذلت وخواری زندگی کنند و رعیت طالبان پشتون شوند.