نویسنده: دکتر ارشاد اخلاص
در آمد
تاجیکان، این باشندگان اصلی و بومی خراسان/افغانستان، بیشتر از نیمسده است که گرایشهای ایدیولوژیک به خود گرفتهاند و به اندازهای که خود را نابود کردهاند، رقیب خود را نکردهاند. امروزه پس از دههها خموپیچ در دنیای سیاست نیاز جدی وجود دارد که سیاستهای حزبی تاجیکان مورد بازاندیشی قرار گیرد و تفاوتها و شباهتهای سیاستهای آنان مرور شود. تا از یکسو اهداف حزبی و ایدیولوژیک در زیر چتر هویت فراگیر فهم شود و از سوی دیگر زوال سیاسی و فروپاشی اقتدار تاجیکان آسیبشناسی شود. با بررسی کارها و کنشهای سیاسی تاجیکان در چهار جریان: اسلام سیاسی (اخوانیسم)، خلقی و پرچمی (کمونیسم)، محفل انتظار (ضدستم ملی) و غربگرایان (لیبرالها) در تاریخ سیاستورزی کنشگران سیاسی درمییابیم که عدم توجه به هویت فراگیر تاجیکانه و بیباکی آنها در سیاستورزی که آن را دوراندیشی سیاسی مینامند، سبب واگرایی آنها از همدیگر و در نتیجه، شکست سیاسی این تبار بزرگ در برابر پشتونیسم شده است.
این نوشتهی فشرده میکوشد این چهار سیاست را مرور نموده و امکان فراتررفتن از نگاه ایدیولوِژیک را در مسیر همگرایی میان این جریانها میسنجد. نویسنده باور دارد که مخرج مشترکی وجود دارد که به خوبی بهعنوان نقشهی رهنما میتوان به جریانهای متفاوت کمک نماید تا در سطح استراتژیک اهداف یکسانی را پیگیری نمایند. زیرا، صرفنظر از اصول، جهتگیری سیاسی آنها در سطح کشور سخن از توافق نانوشتهی آنان در سطح کلان دارد، مگر این امر مهم به خوبی تعریف نشده و لایهبندی نشده است. به این معنا که میتوان در لایهی استراتژیک همگام، همراستا و همگرا بود و در سطح تکتیکی تفاوتها را به رسمیت شناخت.
۱. اخوانیسم: اسلام سیاسی
اخوانیسم افغانستان، دو شاخه دارد: شاخهی سنی ریشه در اندیشههای سیدقطب و حسنالبنا دارد و شاخهی شیعه ریشه در اندیشههای خمینی و سایر رهبران شیعه. اما آنچه مربوط ما میشود، همین شاخهی سنی آن است، زیرا بیشتر تاجیکان اخوانی گرایش سنی دارند، گرچه گرایشهای شیعه نیز در میان آنها یافت میشود. تاجیکان اخوانی به رهبری پروفیسور برهانالدین ربانی و فرماندهی آمر مسعود چند هدف همسو را دنبال میکردند: جنگ با کمونیسم تا سرحد پیروزی و گرفتن استقلال سیاسی کشور؛ ایجاد نظام اسلامی و حضور در قدرت سیاسی افغانستان. شکی نیست که آنها کامیاب شدند، قدرت را به دست آوردند، مگر اداره کردن نتوانستند. اینکه چرا، دلیل زیادی میخواهد. تنها دلیلی که مربوط این نوشته میشود، این است که سیاست حذف یکی از مهمترین دلایل ناکامی و در نتیجه فروپاشی آنان بود. در افغانستان آن زمان فعالیت سیاسی و نظامی غیرقابل تفکیک بود و این سبب پیچیدگی و بدگمانی در میان گروههای دیگر تاجیکان شد. از اینرو، آنها به سمت دیگری (افغانیسم) تمایل پیدا کردند که برای افغانستان پیامدهای گرانی داشت. مهمترین دستآورد اخوانیهای افغانستان کنارزدن استعمار شوروی از یکسو و کاهش سلطهی پشتونیسم در عمل از سوی دیگر بود. مهمترین اشتباه این رویکرد نیز رویکرد حذفی نسبت به سایر جریانهای سکولار تاجیک بود. این سیاست، گرچه از دید عملی کامیاب بود، مگر از دید نظری ناکام ماند. ناکامی این سیاست زمانی رونما شد که رهبران ردهدو تاجیک به پروفیسور ربانی پشت کردند؛ به سخن دیگر لیبرال شدند یا اکت لیبرالی بروز دادند. نشست بن و سپس بازیهای ناشی از آن در افغانستان توسط قانونی، عبدالله، صالح و… این شکست را قطعی ساخت.
۲. کمونیسم: خلقیها و پرچمیها
کمونیسم افغانستان در هیچ زمینهای با کمونیسم مورد نظر مارکس، لنین و یا مایو دمساز نبود. چرا؟ چون این دوی اخیر متناسب به نیازهای کشور خود کمونیسم مارکس رامورد بازاندیشی قرارداده و آن را با عینیت جامعهی خود وفق دادند، در حالی که کمونیستهای افغانستان صرفا تقلید میکردند و خود را مدافع رهایی مردم میدانستند؛ در حالی که زندانهای افغانستان پر بود از انسانهای آزاده چه ستمی و چه اخوانی که برای رهایی مردم و سرزمینشان تلاش میکردند.
تاجیکان خلقی و پرچمی هیچگاه آزادی نداشتند که هویت و جایگاه خود را تعریف نمایند. آنچه مسکو میگفت همان اجرا میشد، بدون هیچ تعللی. این تاجیکان نیز سیاست حذف را در برابر تاجیکان دیگر روی دست گرفته و آنها را از خود ندانسته و سر به نیست کردند. مادهگرایی شده بود، نماد روشنفکری و آرمانهای هویتی زیر سایه رفته بود و خودآگاهی در معنای دقیق کلمه رنگ باخته بود. موفقیت آنها در نگرش جدید به سیاست بود، لیکن ناکامی آنها در از میان بردن هزاران کادر تاجیک بود که یا زندهبهگور شدند و یا در زندان جانشان را از دست دادند. نهاییترین ناکامی آنها در نگاه به فرهنگ و مذهب بود که به گونهی کلی آنها را به حاشیهی قدرت راند.
۳. محفل انتظار: ستم قومی-طبقاتی نمود عینی مسالهی ملی
مرام سیاسی محفل انتظار واضح است: حل عادلانهی مسالهی قدرت و هویت. این جریان که به نام ستم ملی خوانده شده است، ستم قومی-طبقاتی را نمود عینی مسالهی ملی دانسته و بدون جهتگیری معین مارکسیستی و یا اسلامی، به دنبال پل زدن مارکسیسم با ملیگرایی مثبت بود. یعنی سیاست عدم دنبالهروی به مثابهی راهی میانه در راستای ساخت دولت در افغانستان. چون از دید جریان ضدستم (ستم ملی)، هم خلق و پرچم و هم اخوانیها وابستگی بیرونی داشتند؛ هم در مقام نظر و هم در مقام عمل. از اینرو راه میانه این است که باید با اسلام برخورد استراتژیک داشت و آن را در زمینه نگه داشت، مگر در سیاست و اقتصاد از داشتههای مارکسیسم بهره برد و برای ساخت افغانستان نگاه بومی داشت. موفقیت این چشمانداز، نگاه عینیتر و بومیتر به مسایل افغانستان بود که راه نظریهپردازی و نظریهسازی سیاسی را باز کرد. مهمترین خطای این جریان نگاه رادیکال و بازهم سیاست حذف بود. گرچه در مقام نظر خواهان حضور اقوام درزیر یک چتر بود، لیکن در عمل با نگاه بدبینانه به اخوانیها و خلقی-پرچمیها زمینهی گفتوگو را با این دو شاخهی تاجیک از دست داد. افزون براین، ستمیها به خود انگ کمونیسمی را خریدند که سالها علیه آن جنگیدند و رهبرانشان توسط همانها نیز کشته شده بود. مولانا و بدخشی را امین کشت.
۴. لیبرالها: دموکراسی لیبرال و افغانیت
چهارمین دسته از تاجیکان، تاجیکان لیبرالمنش هستند؛ تاجیکانی که هرسه دستهی نخست را محصول شرایط تاریخی و عینی سدهی بیستم میدانند و به تجدیدنظر در بارهی سیاست و اجتماع باورمند هستند. این دسته با حضور امریکا و شرکای او از سال ۲۰۰۱ رویکار آمد. این دسته با بازار آزاد و دموکراسی مشکل ندارند و آنها را غنیمت میدانند. در واقع لیبرالهای امروز همان فرزندان سه دستهی نخست هستند. از دید این دسته، هرسه دسته پیشین که انقلابی به نظر میرسند، امروزه موضعیت نداشته و نباید روی آنها حساب کرد.
پس تنها راهحل، پذیرش ارزشهای غربی و دولتملتسازی غربی است که افغانیت را به عنوان دال مرکزی به رسمیت میشناسد. لیبرالدموکراسی در افغانستان پس از توافق بن از بالا به پایین اعمال شد که نتیجهی درخوری نداشت و پس از ۲۰ سال حمایت جامعهی بینالمللی فروپاشید. موفقیت این نگاه در پذیرش ارزشهای جدید بود. چالش عمدهی آن نیز از همینجا بر میخاست: اعمال ارزشهای جدید بدون توجه به بستر اجتماعی آنها. مهمترین و عمدهترین اشتباه این رویکرد نیز همانند رویکردهای پیشین حذفگرایی او بود. زیرا طرفداران آن دیگران را انسانهای عقبافتاده با ذهن قدیمی میدانستند که توان تفکر جدید را ندارند. این کبر و غرور زمینهی بحران و عدم درک همدیگر را شدت بخشید.
۵. مخرج مشترک سیاست تاجیکان
با نگاه فشرده به چهار جهتگیری سیاسی تاجیکان در بیشتر از نیمسده، درمییابیم که به رغم جهتگیریهای متفاوتشان، در چند نکته اتفاقنظر داشتند: ۱) پشتونیسم دشمن مشترکشان است؛ ۲) سیاست دولتسازی از بالا به پایین توسط قدرتهای خارجی کارا نیست؛ ۳) هرگونه وابستگی میتواند پشت سر آنها را خالی نماید؛ و ۴) تنها راه نجات تاجیکان تمرکززدایی از قدرت و تکثرگرایی هویتی است.
حال که چنین است به نظر میرسد زمان آن رسیده است که روی مخرجهای مشترک کار شود و همسویی و همگرایی در سطح کلان سیاسی میان این جریانها شکل گیرد. مخرج مشترک امروزی میتواند سه نکته را در خود داشته باشد: قدرت باید نامتمرکز باشد؛ محتوای سیاست باید با پلورالیسم همساز باشد و سیاست وابستگی جای خود را به خودگردانی سیاسی بدهد.
نتیجه
از بررسیهای موجود به این نتیجه میرسیم که تاجیکان با نگاه بدبینانه و ایدیولوژیک تیشه به ریشه خود زدند و زمینهساز فروپاشی اقتدار خود شدهاند. اکنون زمان آن رسیده است که عملگرایی واقعگرایانه را به مثابهی استراتژی در راه رسیدن به آرمانهای بزرگ و مشترک روی دست گرفته و روی آن کار نمایند. مجاهدین، خلق و پرچم، ستمیها و لیبرالهای ما، فرزندان زمان خود بودند. هرکدام خوبیهایی دارند و اشتباهاتی. امروزه میبایست برای ایستادگی در برابر فاشیسم، همگرایی میان خود را تقویت و یک روایت معتدل با توجه به مخرج مشترکشان ارایه نمایند تا باشد بهعنوان یک نیروی بازدارنده در برابر شوونیسم قبیلهای در سیاست افغانستان مطرح و سپس بتوانند اقتدار خود را باز یافته و دولت تکثرگرا و عادلانه را پیافکنند.