نویسنده: دکتر ارشاد اخلاص
درآمد
شکی نیست که خراسان/ افغانستان از دید هویتی کشور چندپارچه است، مگر تنها کشوری نیست که کشور چندپارچه باشد. ما در جهان امروز بسیاری از کشورها را چندپارچه میبینیم. با اینحال، این کشورها توانستهاند این چندپارچگی را از راه حقوق شهروندی و امنیتیکردن تبعیض از میان بردارند. حل مسایل سیاسی و اجتماعی کشور شدنی است، به شرطیکه از یک سو همگان خواهان پایانبخشیدن به ساختارها (قوانین، نظامها و…) و سیاستهای ناعادلانه باشند و از سویدیگر هم، سودبرندگان بیعدالتی را کاهش داده و نقش آنها را در شکلدهی به سیاست کشور کاهش دهیم.
با توجه به اینکه افغانستان تنها کشوری نیست که فقر، ناامنی، بیعدالتی، تبعیض و برتریخواهی در اجتماع و سیاست آن حضور دارد، مگر تنها کشوری است که از مدیریت سیاسی و اجتماعی این مسایل به گونهی شگفتیآوری بیچاره مانده است. این نوشته میخواهد از میان دلایل تجربی و عقلی به دو دلیل/ علت اشاره کرده و آن دو علت را بنیادیترین ریشهی شکلگیری سیاست غیراخلاقی و جانبدارانه معرفی نماید. پس سوال اصلی این است که حل عادلانهی مسالهی ملی در افغانستان چگونه ممکن است؟ ساختار سیاسی کارامد و محتوای سیاسی کثرتگرایانه را پاسخ اصلی به این پرسش میدانیم.
۱. ساختار سیاسی مطلوب در افغانستان
گرچه برخیها بر این باورند که ساختارهای سیاسی نقش چندانی در مدیریت سیاسی کشورها ندارد، مگر به تجربه میتوان دریافت که ساختارهای سیاسی نقش مهم و گاه تعیینکنندهای در مدیریت سیاسی کشورها دارند. افغانستان از گذشتههای دور نظامهای سیاسی متفاوت و گاه متضادی را آزمایش کرده است و هیچکدام کامیاب نبودهاند. هر نظام سیاسی ضدخود را در درون خود به گونهی دیالکتیکی پرورش داده و منجر به فروپاشی آن شده است. ویژگی مهم همهی آنها این بوده است که با زور و حضور قدرتهای دیگر در افغانتستان رویکار آمده بودند و مجریان آن نظامها میخواستند در کمترین زمان ممکن آن نظام را اعمال نمایند؛ بدون اینکه به تفاوتهای موجود در افغانستان توجه بکنند. دلیل اینکه همهی آنها کامیاب نبوده و پس از مدتی فروپاشیدند، این بود که آنها برای کشورهای یکپارچه مناسب بودند.
حال زمان آن رسیده است که نظام سیاسی در افغانستان متناسب با واقعیت وجودی این کشور طراحی و اجرا شود. از میان ویژگیهای مهم این کشور، یکی آن گرایش به سمت تمرکز است. چون در افغانستان هنوز برنامه بر فرد اولویت ندارد، مردم به فرد رای میدهند تا به برنامه. افراد هم تمایل به سمت تمرکز قدرت در دست خود و خویشاوندان و دوستان دارد. در نتیجه، نظام متمرکز، تمرکزگرایی قدرت را شدت بخشیده و پشتیبانی میکند. تنها گزینهی خردپذیر این است که از چنین حالت با استفاده از نظام فدرالیسم و یا هرگونه ساختار سیاسی نامتمرکز جلوگیری شود. ساختار سیاسی فدرال کمک میکند تا قدرت در سطح افقی (استانها/ ایالتها) به گونهای توزیع شود که عینیت افغانستان برتافته و قدرت را در سطح ایالات توزیع نمایند تا از تجمع و تمرکز آن در مرکز جلوگیری شده و استفادهی بد آن توسط یک گروه را کاهش دهد. در سطح عمودی نیز مسایل افغانستانشمول با مسایل استانشمول از هم متمایز شده و برنامهریزیها ساده شوند.
در نتیجه، نظام سیاسی مطلوب افغانستان، نظام سیاسی است که امکان تقدم برنامه را بر فرد ممکن ساخته و از تمرکز قدرت در مکان خاص و فرد/گروه خاصی جلوگیری نماید. این نظام مطلوب در شرایط کنونی فدرالیسم و یا هر نظام سیاسی نزدیک به آن است.
۲. محتوای سیاست مطلوب در افغانستان
در سیاستورزی اصل بر تامین امنیت از راه مدیریت کشمکشها است. اصل بر این است که چگونه میتوان منافع متعارض بازیگران داخلی را در یک بافت کلانتر باهم وفق داد، سازگار کرد و یک منفعت بزرگتری تعریف کرد که از آن به عنوان منافع ملی یاد میشود. این کار زمانی شدنی است که درکشورها محتوای سیاسی کنش سیاستمداران برآمده از یک خواست خردپذیر بوده و تعامل را بر تقابل اولویت بدهند. یعنی در صورتی که بازیگران از چشمانداز پلورالیستی نگاه کنند و به اندازهی خود به دیگران نیز حق سیاستورزی و پیگیری خواستهای شان را بدهند، آنگاه محتوای سیاست خردپذیر بوده و امکان سازگاری سیاستها، یا حداقل سازش میان سیاستها وجود خواهد داشت.
تجربه سیاستورزی در افغانستان نشان میدهد که بازیگران سیاسی کشور به جای پذیرش دیگران و سیاست در تعبیر دقیق کلمه، به دنبال حذف دیگران بوده و سیاست حذف را جانشین سیاست پذیرش ساختهاند. این وضع تا امروز ادامه داشته و هزینههای زیاد سیاسی نیز به جا گذاشته است. اکنون زمان آن رسیده است تا این موضوع را یک مسالهی مهم تعریف کرده و آن را کارشناسی نماییم. زیرا، محتوای سیاست تکروانه منجر به شکلگیری سیاستهای برتریخواهانه شده و این کشور را در یک مسیر بیعدالتی سوق داده است.
پس سیاست مطلوب در افغانستان، سیاستی است که پلورالیسم سیاسی و هویتی را به رسمیت شناخته و به دیگران حق بدهد تا زندگی سیاسی خود را سامان دهند. به سخن روشنتر تا زمانیکه سیاست از دریچهی پشتونوالی به محتوای حذف دنبال شود، امکان گفتوگوی سازنده میان اقوام و احزاب وجود نخواهد داشت. سیاست در افغانستان باید از حالت برتریخواهانه برون آمده و به همگان امکان حضور بدهد تا همگان احساس امنیت نموده و سازش و تعامل را به تقابل تقدم بخشند.
نتیجه: حل مسالهی قدرت و هویت در افغانستان
فدرالیسم از تمرکز قدرت جلوگیری مینماید. پلورالیسم از برتریخواهی و سیاست حذف جلوگیری مینماید. این درست، مگر چرا مهماند؟ اهمیت این دو ازآنجا ناشی میشود که مسالهی کلیدی افغانستان مسالهی قدرت و هویت است. زیرا، این دو رابطهی ناگسستنی داشته و تمامی بحرانهای موجود از رابطهی این دو ناشی میشود. فدرالیسم از استفادهی یک گروه از قدرت جلوگیری مینماید و پلورالیسم امکان گفتوگو و سازش را تقویت میکند. پس، در آیندهی افغانستان سیاستی کارآمد است که در دو بعد ساختار و محتوا متناسب با نیازهای افغانستان مهندسی و اجرا شود.