نویسنده: دکتر ارشاد اخلاص
درآمد
زنان به عنوان انسان، از دید انسانی با مردان برابرند. امروزه اگر کسی این سخن را انکار نمایند، خرد مدرن آن را ذهن بیمار تشخیص میدهد. زیرا، هم تجربه و هم خرد به خوبی نشان دادهاند که زنان به اندازهی مردان میتوانند به زندگی فردی و اجتماعی سروسامان دهند. اگر تفاوتی میان زن و مرد هست، به همان میزان و حتا بیشتر این تفاوت را میتوان توان میان خود زنان و میان خود مردان نیز یافت. از اینرو، هرگونه امتیاز به نفع مردان ستم آشکار بر زنان است و از دید عدالت اجتماعی دفاعناپذیر.
با این درآمد، زمانیکه به زنان افغانستان نگاه میکنیم، درمییابیم که رژیم طالبان با زنان این کشور ستم روا داشته و آنها را از عرصههای زندگی حذف کردهاند. حذف سیستماتیک زنان از آموزش، کار، فعالیت سیاسی و مدنی نمودهای عینی بیعدالتی اجتماعی در حق بیش از ۵۰ درصد جامعه افغانستان است؛ زنانی که در ۲۰ سال پسین از آموزش خوبی برخوردار شده بودند و خودشان میتوانستند به زندگی خود سروسامان دهند و وابسته به دستور و هدایت مردان نباشند.
در مدت دوسالی که از حذف زنان میگذرد، هیچ مردی به گونهی مستقیم در راهپیمایی آنان شرکت نکرد و در کنار آنان برای حقوق انسانیشان نهایستاد. جهتگیری مردان روشنفکر از رسانهها پیشتر نرفت و سازمانهای بینالمللی هم به موضعگیری رسانهای بسنده کردند، بدون اینکه به گونهی جدی خواهان به رسمیتشناختن آپارتاید جنسیتی گروه طالبان باشند. حال پرسش اصلی این است که عدم حضور زنان چگونه با بیعدالتی گره میخورد؟
۱. زنان و سیاست
یکی از مهمترین نمودهای حضور زنان در یک کشور، سهمگیری فعالانهی آنان در سیاست و به تبع آن، در توسعهی سیاسی است. توسعهی سیاسی زمانی فراگیر است که بتواند گروههای اجتماعی گوناگون را در خود جای دهد. زنان که بربنیاد گزارشهای سازمانهای بینالملی ۲۰- ۳۰ درصد در قدرت سیاسی افغانستان حضور داشتند، با آمدن طالبان رسما کنار زده شدند. کنازدن آنان، مسالهی عدالت را ایجاد می نماید که میتوان در چهار نکته بدان پرداخت: ۱) زنان انساناند و هر انسان موجود سیاسی است. در نتیجه، کنارگذاشتن زنان، یعنی گرفتن حق طبیعی زن. ۲) هر انسانی حق دارد آنگونه که میخواهد زندگی کند. از آنجا زنان انساناند، حق دارند آنگونه دوست دارند زندگی کنند. چون زندگی سیاسی یک گونهای از زندگی است، پس عدم اجازه به زنان برای فعالیت سیاسی، ستم و بیعدالتی است. ۳) جامعه متشکل از مرد و زن است، هم مردان و هم زنان از قواعد و کنش اجتماعی متاثر میشوند. از اینرو، لازم است که هم زنان و هم مردان در قانونگذاری و اجرای قانون سهم داشته باشند. زیرا، زنان نیازمندهای خودشان را بهتر از مردان میشناسند. اجازه ندادن به آنها و عدم حضور آنها در قانونگذاری، خلاف خرد سلیم و نتیجهی آن قوانین و رفتارهای ناعادلانه است. ۴) سیاست، عرصهی کشمکش است و زنان توانایی تحمل و بردباری بیشتری در مسایل کشمکشزا دارند. حضور آنان کمک میکند تا مسایل اختلافزا را به شیوهی بهتری مدیریت کنند و مانع جنگ و درگیری شوند. عدم حضور آنان به درگیری و ناامنی بیشتری منجر میشود و ناامنی انسانهای بیگناه زیادی را قربانی میکند که بازهم به گونهی غیرمستقیم زنان متاثر میشوند. از اینرو به لحاظ اخلاقی نیز میبایست زنان در قدرت سیاسی حضور داشته باشند.
۲. زنان و اقتصاد
اگر از دید اقتصادی به موضوع زنان نگاه شود، به خوبی درک میشود که زنان تا زمانیکه به آگاهی و استقلال اقتصادی نرسند، هیچگاه نمیتوانند انسان آزاد باشند، در آنصورت زنان صرفا بردگان مردان هستند که به ناچار از دستورات مردان پیروی میکنند. چهار مساله عدم حضور زنان را با بیعدالتی و ستم پیوند میزند: ۱) وابستگی یک مساله است. زمانیکه زنان وابستهی مردان باشند، آنان نمیتوانند خلاقیت داشته و در آفرنیش ارزشها و موضوعات مادی جامعه نقش داشته باشند. در نتیجه، آنان نمیتوانند در توسعهی اقتصادی سهم بگیرند که از یکسو پیآمد جدی برای کشور دارد و از سوی دیگر اعتماد به نفس آنان را میگیرد. ۲) طبق تعریف ارستو، انسان زمانی که از بالقوه بودن به بالفعل بودن درمیآید، به غایت خود میرسد. از آنجا که زنان انسان هستند و هر انسانی نیاز به رسیدن به غایت خود دارد و یکی از مسیرهای رسیدن به غایت انسانی کار و استفاده از تواناییها است، زمانی که به زنان اجازهی حضور در عرصهی اقتصادی را داده نشود، آنان نمیتوانند خود را از بالقوگی به بالفعل در بیاورند. در نتیجه، بر زنان ستم روا داشته شده است. ۳) زنان نیمی از جامعهاند. حضور آنان در اقتصاد کشور سبب میشود از یکسو عقل آنان انکشاف نماید (چون عقل پدیدهی اجتماعی است) و از سوی دیگر، سنجش اقتصادی آنها افزایش یابد که در نتیجه، زندگی خانوادگی رونق خواهد گرفت. چون هردو شریک زندگی مدیریت را به خوبی میدانند. عدم حضور زنان یعنی گرفتن امکان مدیریت کارآمد خانواده که خود به شکل چرخهای پیآمد اقتصادی داشته و عدالت را متاثر میسازد. ۴) عدم حضور زنان در ساختارهای اقتصادی جامعه یعنی مفتخورساختن نیمی از جامعه و نیز از دست دادن نیمی از توان و خلاقیت انسانی. در نتیجه، کشتن خلاقییتها و تنبلکردن افراد که از دید اخلاقی دفاعناپذیر، مذموم و ناعادلانه است.
۳. زنان، آموزش و اجتماع
زنان هممانند مردان موجودات اجتماعی هستند. حتا مناسبات اجتماعی را بهتر از مردان میدانند ودرک میکنند. رفتارهای مطلوب، آیندهنگری و رسیدگی به مشکلات دیگران را به مراتب بهتر از مردان میدانند. با این همه، در شرایط موجود توسط گروه طالبان از حضور آنان جلوگیری شده است. در چهار نکته میتوان عدم حضور زنان را به بیعدالتی مرتبط دانست: ۱) عقل، یک پدیدهی اجتماعی با ماهیت رابطهای است که محصول چیستی، چگونگی و دایرهی ارتباطات اجتماعی انسانها میشود.از آنجا که زنان نیز انساناند، در صورت اجازهی ورود به اجتماع، عقلشان رشد میکند و در صورت عدم حضور عقلشان به دلیل عدم ارتباطات اجتماعی از رشد باز میماند. این موضوع از دید اخلاقی ناروا و ناپذیرفتنی است. زیرا، این موضوع میتواند به نابرابری در آگاهی میان زنان و مردان و در نتیجه، بهرهکشی زنان توسط مردان منجر شود. ۲) عدم حضور زنان میتواند به سرکوب غرایز و در نتیجه، خواستهای بیش از اندازه در ازدواج منجر شود که در صورت برآورده نکردن آن خواستها، زنان به گزینههای دیگر روی بیاورند که این نیز در جامعهی ما غیراخلاقی و زیانبار است. ۳) عدم حضور آنان در آموزش میتواند به چرخهی نادانی کمک نماید و فرزندانی (شامل زن و مرد) تقدیم جامعه نمایدکه همه خشن، ناملایم، کوتهنگر باشند که این نیز ناعادلانه است. ۴) عدم حضور زنان افزون بر سه مسالهی بالا میتواند شناخت متقابل را ضربه بزند که این موضوع ارتباطات اجتماعی را خدشه زده و میتواند خانواده و در نتیجه، کل جامعه را به چالش شناختی و رفتاری مواجه نماید.
نتیجه
با توجه به اینکه زنان به اندازهی مردان هم حق دارند زندگی کنند و هم حق دارند از حقوق اولیهی خود بهرهمند شوند، ممانعت از حضور آنان و وابسته ساختن آنان به مردان، منجر به بیعدالتی شده و زمینهساز اختلافات خانوادگی و اجتماعی از یکطرف، و بهرهکشی مردان از آنان از طرف دیگر میشود. عدالت به عنوان کانون زندگی انسانی زمانی مراعات میشود که هیچ فردی یا گروهی از امتیاز زندگی محروم نشود. در حالی که در افغاستان با توجه به حضور طالبان ما شاهد حذف کامل زنان از هرسه عرصههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی هستیم.
افزون براینکه از دید عدالت این کار غیرعادلانه و غیراخلاقی است، از دید سیاسی پیآمدهای این حذف میتواند به عدم تعادل در سیاست کشور منجر شود که ناشی از شناخت ناقص رژیم و نظام فکری مردسالارانه است. از دید اقتصادی به بیکاری نیمی از جامعه میانجامد که افزون بر تنبلی و کممایگی فشار چند برابر را بالای خود مردان افزایش میدهد و شیرازهی اجتماع و خانواده را بههم میریزد. ازدید اجتماعی هم منجر به افزایش شکاف آگاهی شده و نابرابری شده و در نتیجه بهرهکشی زنان را توسط مردان فراهم میکند.