نویسنده: دکتر ارشاد اخلاص
درآمد
از هر دیدی که به افغانستان نگاه کنیم، آن را پیچیدهترین کشور مییابیم. زیرا، این کشور در همه ابعاد زندگی به بحران مواجه است و این بحرانها به گونهی چرخهوار همدیگر خود را تقویت نموده، به گردش درمیآورند. برای هر بحرانی در افغانستان میتوان علتهای زیادی را ردیابی کرد، ولی آنچه کمتر به آن پرداخته شده است، بنیادیترین علت شکلدهندهی بحرانهای مهم در عرصههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است که به نوبهی خود دهها بحران متوسط و کوچک دیگر را به وجود آورده و افغانستان را آسیبزاترین و آسیبپذیرترین کشور آسیایی میسازد. با سبک و سنگینکردن مسایل افغانستان و الویتبندی آسیبهایی که منجر به شکلگیری بحرانها در ابعاد گوناگون زیست مردم افغانستان شدهاند، درمییابیم که مسالهی ملی بنیاد همه مسایل دیگر در این کشور است.
اینکه مسالهی ملی چیست، به اندازهی کافی توسط لنین، مایو، لوکزامبورگ، استالین و سایر نظریهپردازان مارکسیست در سطح نظری و تجربی پرداخته شده است. در کشورهای همسایه (بهویژه در ایران هم) نوشتههایی در این زمینه به چشم میخورد. در سطح افغانستان جریان ضدستم (جریانی که مخالفان آن به عنوان ستم ملی یا ستمی از آن یاد میکنند) به گونهی رسمی و جدی به آن پرداخته و آن را کلید مسایل افغانستان معرفی کرده است. در اندیشههای محمد طاهر بدخشی، مولانا باعث، عبدالطیف پدرام و بسیاری از مبارزان سیاسی مربوط به این جریان مشاهده میشود که به گونهی جدی آن را مطرح و حل آن را به مثابهی «حل عادلانهی مساله قدرت و هویت» مطرح نمودهاند.
اما آنچه غافل مانده است و نیاز به کار نظری دارد، این است که مسالهی ملی موردنظر برای ارایهدهندگان آن دو جنبه دارد: طبقاتی و قومی-ملی. در حالی که شرایط امروزه با شرایط سدهی بیستم تفاوت آشکاری کرده است و ما در این شرایط نیاز به بازاندیشی مسالهی ملی داریم، به گونهای که فراتر از «طبقه» و «تبار» رفته، «دین/ مذهب» و «جنسیت» را نیز شامل شود. یعنی، مسالهی ملی بهجای تمرکز بر قوم و طبقه، باید بتواند دو ستون دیگر را نیز در بر گیرد. چون امروزه در افغانستان دههی سوم سدهی بیستویکم، جنسیت و دین به مهمترین مسالهی اجتماعی و سیاسی تبدیل شدهاند. زیرا از یکسو طالبان مخالفان عقیدتی خود را سکوب میکنند و از سوی دیگر به زنان اجازهی آموزش، کار و فعالیت اجتماعی-سیاسی نمیدهند. با توجه به این مسایل پیشآمده در کشور، پرسش اساسی این است که چگونه میتوان مسالهی ملی را به گونهای تعریف کرد که متناسب با زمان ما بتواند دو مسالهی دینی و جنسیتی را نیز در بر گرفته و بتواند از یکسو وضع موجود را توصیف نماید و از سوی دیگر، آسیب اصلی افغانستان را تشخیص و راه برونرفت را پیشِروی ما بگذارد؟
۱. تفکر ملی، مسالهی ملی و ستم ملی در افغانستان
سه مفهوم کلیدی (تفکر ملی، مسالهی ملی و ستم ملی)، مفاهیم کلیدی جریانی به نام «محفل انتظار» هستند. در واقع بدون این سه مفهوم، شناختی از جریانی به نام محفل انتظار که بر ضد استعمار از یکسو و بر ضدستم ملی در ابعاد قومی و طبقاتی مبارزه میکرد، امکانپذیر نیست. تفکر ملی، اندیشهای است که بتواند همه افراد، گروههای سیاسی، اجتماعی را شامل شود. این تفکر اساسا ملت را در مفهوم سرزمینی میپذیرد و ایدهها و سازوکارهایی برای بهبود وضع آن مطرح مینماید. تفکر ملی، یا اندیشهی ملی سبب همسویی اقوام، اجتماعات و گروههای سیاسی و فرهنگی شده و آنها را در زیر یک چتر قرار میدهد: برای آنها سود و زیاد مشترک تعریف میکند و آنها را چنان ملتی میسازد که ارزشها، آرمانها و اهداف کلان خود را یکی بدانند. به سخن دیگر، اندیشهی ملی تصور عموم مردم یک سرزمین را از ملت، دولت، ارزش، اهداف، سود و زیان و.. شکل داده و سمتوسو میدهد. وقتی چنین مخرج مشترکی وجود نداشته باشد، ما از دید نظری آن را مسالهی ملی مینامیم.
مسالهی ملی از نبود تفکر ملی ناشی میشود و این مساله، زمانی به راستی مسالهای در سطح ملی است که افراد یک کشور به دلیل اندیشهی فروملی و یا حستعلق بیشتر به قوم و گروههای فروملی هنوز ملت در مفهوم مدرن نشدهاند. از همینرو، پسوند «ملی» اضافه میشود. این به این معنی است که مسالهی موردنظر آنقدر فراگیر است که کشورشمول شده و توانسته است همه اعضای یک کشور را تحت تاثیر قرار دهد. در چنین حالتی، مسالهی موردنظر سبب تقویت هویتهای گروهی در سطح فروملی شده و در نتیجه مانع همبستگی مردم یک سرزمین میشود. نمود عینی مسالهی ملی، ستم ملی است. ستم ملی نماد بارز بیعدالتی و ظلم یک گروه (قومی، دینی، جنسیتی، طبقاتی) بر گروه و یا گروههای دیگر به دلیل برتریطلبی و یا یا هم تبعیض ساختاری و نظاممند است.
۲. مسالهی ملی در سدهی بیستم و بیستویکم: تفاوتها و شباهتها
مسالهی ملی در سدهی بیستم در میانهی نبود اندیشهی ملی از یکسو و ستم ملی از سوی دیگر تعریف میشد. به این معنا که از دید بدخشی، باعث و یارانشان، آنچه مسالهی ملی را به وجود آورده است، نبود تفکر ملی است که در انضمامیترین شکل ممکن آن میتوان ستم ملی را گواه بود. پس مسالهی ملی در سدهی بیستم دو ستون داشت: یکی مسالهی طبقاتی که نمود عینی آن ستم و نابرابری اقتصادی بود. دیگری مسالهی قومی که نمود آن برتریخواهی و ظلم یک قوم (عمدتا پشتون) بر اقوام دیگر بود. اولی ریشه در تفکر مارکسیستی داشت، درحالی که دومی ریشه در ملیگرایی استعمارستیزانه.
در سدهی بیستویکم؛ بهویژه در زمان حضور دوباره طالبان، من افزون بر دو مساله نخست، مسالهی جنسیتی و مسالهی دین-مذهبی را نیز مطرح مینمایم که هردو مسالهی اخیر به اندازهی دو مسالهی زمان بدخشی و باعث اهمیت دارند و میباید آنها را در محور توجه قرار داد. مسالهی دینی که نمود عینی آن ستم یک گروه مذهبی (عمدتا سنی) علیه گروههای مذهبی دیگر از یکسو و ستم مذهبیان بر سکولارها و لایکها و نیز پیروان سایر ادیان از سوی دیگر است، یکی از جدیترین مسایل مطرح در سطح کشور در زمان طالبان است. طالبان افزون بر برتریخواهی قومی ناشی از پشتونیسم، نه مذاهب دیگر را میپذیرند و با آنها مدارا میکنند و نه روشنفکران را بهعنوان شهروندان این سرزمین قبول دارند. از دید این گروه، فقط روایت خودشان قابل دفاع است و همه (افراد و گروهها) میبایست از دستورات بیچون چرای آنها پیروی نمایند. کار به اینجا هم ختم نمیشود. مسالهی جنسیتی هم مهمترین مساله در سطح کشور در دوره این گروه افراطی است که در عنوان بعدی توضح داده خواهد شد.
در مقام جمعبندی از بحث بالا باید گفت، مسالهی طبقاتی و مسالهی هویتی در هردو زمان شبیه هماند. یعنی این دو ستونِ ستم ملی همچنان که دیروز تشخیص داده شده است، امروز نیز به عنوان مسایل کلیدی قابل تشخیصاند. تفاوت مهم زمان ما با سدهی بیستم این است که دو مساله دیگر بهعنوان ستونهای مسالهی ملی افزوده شدهاند. گرچه این دو مساله آن زمان هم جزو مسایل مهم بودهاند، مگر از آنجا که به عنوان ستونهای مسالهی ملی تیوریزه نشدهاند (جز موضوع دین نزد باعث) در مقام ستم ملی بازتعریف نشده بودند. امروزه میتوان آنها جزو مسالهی ملی تعریف کرد. زیرا، مانعی در شکلگیری ملت در تعریف مدرن کلمه میشوند. امروزه، زنان در افغانستان در سختترین شرایط ممکن به سر میبرند و مسالهی زنان از هر مسلهای فوریت بیشتر دارد. زیرا، مسالهی زنان از لحاظ دربرگیری در مقایسه با ستمهای دیگر، شدیدتر و کشندهتر است.
البته باید به خاطر داشت، زمانی که این چهار مساله را بهعنوان ستونهای مسالهی ملی بر شمردیم و ستم ملی را در چهار بعد نشان دادیم، به این معنا نیست که هرکدام اینها از همدیگر کاملا مستقلاند. نه، زیرا: اینها همدیگر خود را بازتولید و تقویت میکنند و از دید عملی جداییناپذیر هستند. برای نمونه، یک قرائت دینی خاص، زنان را حذف کرده است. این قرائت، نزد پشتونیسم مطرح است. پشتونیسم، اقوام دیگر را به حاشیه برده است. توانایی اقتصادی پشتونها از سایر اقوام بیشتر است، زیرا آنها با توجه به حضورشان در قدرت بیشتر توانستند ابزارهای تولید (زمین، ماشین و بنگاه) را در اختیار داشته باشند. اگر این اضلاع را بههم متصل نمایید، مسالهی ملی در مفهوم امروزی آن شکل میگیرد.
۳. آوردن ستم جنسیتی از حاشیه به متن
ستم جنسیتی را ستمی میشناسیم که سبب میشود یک جنس خاص جنس دیگر را فروتر از خود تعریف کرده، آن را از مزایا و امتیازات زندگیِ برابر با خود، باز دارد. ممکن است این ستم ناشی از دین، ناشی از سنت، ناشی از قانون و یا ناشی از موارد دیگر باشد. آنچه در این نوشتار برای ما مهم است، آوردن ستم جنسیتی از یک وضعیت، یک حالت و یک نمود به سطح نظری و تعریف آن در چارچوب یک تیوری اجتماعی-سیاسی است. چون در افغانستان همه میدانند که بر زنان افغانستان ظلم شده است، مگر چرایی و چگونگی ظلم تیوریزه نشده است و در نتیجه، لازم است مسالهی زنان بهعنوان مسالهی ملی تعریف شود و در این زمینه هیچ دیدگاه بومی به اندازه تیوری مسالهی ملی نمیتواند آن را به رسمیت شناسد. زیرا، چه باور داشته باشیم و چه نداشته باشیم، مسالهی زنان مسالهی ملی است و هرگونه تعریفی از ملت بدون حضور زن معنی و ارزشی ندارد. از اینرو با بازاندیشی و بازتعریف مسالهی ملی و به تبع آن گسترش دایرهی تعریف ما از مسالهی ملی، میتوان زنان را در این تیوری جای داد و مسالهی زنان را بهعنوان مسالهی ملی به رسمت شناخت.
بهطور خلاصه، آوردن زنان از حاشیه به متن، وظیفه تیوری اجتماعی بومی در شرایط جدید افغانستان است و هر تیوری که مسالهی زنان را حذف و یا کمرنگ در نظر آورد، قابل دفاع نیست. مسالهی ملی مورد نظر مولانا باعث و طاهر بدخشی به ما چشماندازی میدهد تا به وسیلهی آن بتوانیم شرایط زنان را توصیف و امکان رهایی آنها را از ستم موجود فراهم آوریم.
نتیجه
زنان افغانستان پس از حضور طالبان، همه امتیازات خود را برای یک زندگی معمولی از دست داده و خانهنشین شدند. گرچه به صورت عینی همه میدانند که چه جریان دارد، ولی از دید نظری تا هنوز راهکاری برای برونرفت از این شرایط به وجود نیامده است. مسالهی ملی طراحیشده توسط جریان ضدستم (محفل انتظار) در افغانستان که توسط بدخشی، باعث و یارانشان معرفی شده است، به ما در شرایط موجود امکان میدهد تا آن را بازنگری و مسالهی زنان را در کانون آن اندیشه به عنوان یکی از ستونهای چهارگانهی آن (طبقاتی، قومی، دینی و جنسیتی) در نظر آوریم. از آنجا که مسالهی ملی در دوران مطرحکنندگان این اندیشه، صرفا دو ستون طبقاتی و قومی داشت، امروزه پس از حضور طالبان میبایست آن را به گونهای تعریف کرد که ستونهای دینی-مذهبی و جنسیتی را در بر گیرد.
«جنسیت» در شکل بازنگریشدهی اندیشهی مسالهی ملی مهمترین ستون در میان ستونهای چهارگانه است. از دید من، مسالهی ملی در تعریفی که ما به دست دادهایم، میتواند ظرفیت انعطافپذیری زیادی داشته باشد. برای نمونه، متناسب با شرایط خاص، یکی از این ستونها را میتوان اولویت داد و دیگر ستونها را به ترتیب پشت سرهم قرار داد. این مهمترین و بنیادینترین تفاوت مسالهی ملی تعریفشده توسط ما در سدهی بیستویکم و مسالهی ملی تعریفشده در سدهی بیستم توسط بدخشی و باعث است.