نویسنده: ضیاءالحق مهرنوش
پیشنگاشت
دکتر علی شریعتی، در کتاب «خودسازی انقلابی» که بخشهایی از آن، در آغاز کلیات اشعار اقبال لاهوری نیز آمده است، وقتی در مورد اقبال لاهوری مینویسد، بهصراحت تمام مینگارد: باوجودی که میدانم هیچ انسانی خالی از خطا و اشتباه (کامل) نیست، اقبال را انسان کامل میخوانم (مفهوم از شریعتی است، ادبیات از من).
بدون تردید، هیچ انسانی ـ چه در مقام فیلسوف و اندیشهور، چه در جایگاه روشنفکر و مولد و معلم و مربی و حکیم و فقیه و اهل اجتهاد و چه در مقام رهبر و سیاستگر و رییس دولت ـ خالی از خطا و اشتباه کارکردی نیست و ایجاب نمیکند که انتقادهایی که برچنین انسانهایی وارد میشود، اسباب پندیدگی رگ گردن و شعلهور شدن تنورِ احساسات و عواطف شخص یا اشخاص شود؛ مشروط براین که منتقد، در کمالِ بیطرفی، استوار برمنطق، دلایل و براهین و مدارک و اِسناد معتبر تاریخی سخن گفته باشد. در انتقادی که مینویسد، انگشتِ پنهانی وجود نداشت باشد. بهسخن روشنتر، منتقد/ نویسنده، باید آستین همت بهمنظور برسازی مشکلات و اصلاح نارساییهایی موجود در متن رویدادها بر بزند، نه اینکه کفش از پای درآورده دنبال سیاه و سپیدسازی افراد و اشخاص باشد. منقد و روزنامهنگار و نویسندهای که مسلخ اتهام برپا میدارد، هدفش اصلاح اجتماع، پیامش روشنگری، مقصودش ترویج آگاهی و بیداری مردم نیست. نویسنده و منتقدی که غرضآلود مینویسد، در واقع، میخواهد بیماریاش فراگیر و همهشمول شود و دامن اجتماع و مردم را بگیرد.
الکساندر پوپ (۱۷۴۴- ۱۶۸۸)، شاعر و طنزپرداز بریتانیایی، سخن عمیق و پرمایهای دارد. او میگوید: «دشوار است بتوان گفت ناپختگی، بیشتر در نگارشِ «بد» بهظهور میرسد یا در «بد» داوری کردن. اما، از این دو، اثری که بهسبب نقص انشا ایجاد ملال کند، از نقدی که درک ما را گمراه سازد، کمزیانتر است. معدودی از مصنّفاناند که در نگارش دچار لغزش میشوند، اما بسیاراند کسانی که در داوری خطا میکنند. در برابر هریک مصنف بد، ده منتقد بد وجود دارد؛ یکمصنف کممایه، فقط خود را رسوا میسازد، اما بسیاری از منتقدانِ سخنناشناس، با بررسی اثر آن یکتن، خویشتن را رسوا میگردانند.»
یک
امّا اینسوتر از آنچه گفته آمد، نبشتهی آقای مهران موحّد زیرِ نام «کشمکش ربانی و فهیم پس از ترور مسعود؛ جادو علیه جادوگر» را که در «هشت صبح» نشر گردیده بود، مرور کردم. نبشته واکنشبرانگیز بود. واکنشها نیز متفاوت بود. تعدادی آقای موحّد را ستودند؛ دستهای بر«جسارت» قلم آقای موحّد آفرینها و تحسینها گفتند؛ گروهی وی را «روشنفکر» خواندند؛ برخی دیگر واکنشهای متفاوت داشتند و در سمت مقابل آقای موحّد قرار گرفته بودند و تعدادی هم، در مقام آتشبیاران و تماشاگران معرکه، بهخوانش مقاله و واکنشها و زهیآفرین گفتن بسنده کرده بودند.
استاد ربانی، مثل سایر انسانها، انسان بود. مسیر پرفراز و نشیبی را پیموده بود. بنابراین، کارنامهی وی، چه بهعنوان قاید و زعیم جمعیت اسلامی و چه بهعنوان رییس دولت اسلامی، مبرّا و منزّه از مشکلات و نارساییهای رهبری، سیاسی و مدیریتی نیست و منطق ندارد که جلو انتقادها گرفته شود ـ همچنان که نمیتوان «آفتاب را بهدو انگشت پنهان کرد.»
طبیعی مینماید که ارزیابی کارنامهی استاد ربانی و کامیابیها و ناکامیهای مدیران ایتلاف شمال و در صدر آن استاد ربانی، در یکنبشتهی کوتاه روزنامهای، بهگنجانیدن بحر در کوزه میماند و خواسته و ناخواسته، نویسنده، در برسی تمام ابعاد و جنبههای مثبت و منفی، محاسن و معایب، پیچیدگیها، گرهگاهها و نارساییهای حاکم در این مسیر طولانی، بهبنبست میرسد. عدم موفقیت نویسنده از همینجا آغاز میشود. از این مساله که بگذریم، دریافت بنده این است که مقدم بر پرسمانهایی که در نبشتهی آقای موحّد، زیر ذرهبین ارزیابی قرار گرفته و گویا علل و عوامل شکست و موفقیت معرفی گردیده است، زبانِ متنِ آقای موحّد است. زبانِ نوشتهی آقای موحّد، در عین خاموشی، بازگوکنندهی اصل مساله است. مسالهای که در بالا یادکرده آمد: «بیطرفی» نویسنده.
متنخوانی که باپیچیدگیهای جهان متن آشنا باشد و تجربهی نسبی از متن در انبار ذهن داشته باشد، از آغاز مقاله، زبانِ متن را میفهد. این زبان، نه دانشگاهی و عملی و اکادمیک است و نه پژوهشی. نه زبان انتقادی است و نه زبان نویسندهی بیطرف ـ بهبیان مولوی، آفتاب آمد دلیل آفتاب. زبانِ متن، حجاب بیطرفی نویسنده را میدرد و خود سخن میگوید.
دو
پل جانسن، در کتاب «روشنفکران»، زمانیکه در باب مناهل و سرچشمههای «سرمایه»، اثر کارل مارکس، بحث میکند، مینویسد که کارل مارکس، از کتاب محاسبات دولتی، تنها گزارشهایی را برمیگزید که مطابق عقاید و باورهای خودش بود. بقیه گزارش دولتی را نادیده میگرفت. بهعقیدهی بنده، آقای موحّد نیز، از چنین روشی بهرهگرفته است. ارجاعهای آقای موحّد به«فرستاده» و گفتوگوهای آقای اندیشمند، بههمان بخشهایی است که بهدرد فربهسازی نظریات نویسنده در این مقاله میخورد، نه گشایش مشکلات و نارساییها موجود در متن معضلات و منازعات و رویدادهای پسامقاومت.
مقالهی آقای موحّد، در خوشبینانهترین حالت، قباحتزدایی از مثلثِ سهوجهی است که خود از آن سخن گفته است. این مقاله از چندجهت بهتامل و بازاندیشی نیاز دارد. کاری بهگزارشی که نویسنده از مشکلات درونحزبی ارایه کرده است، ندارم، فقط بهبررسی و بازخوانی تناقضات موجود در متن و بخشهای عمده و اساسی آن میپردازم.
آقای موحّد، در نبشتهاش ـ آنچنان که یاد کرده است ـ در پی یافتن پاسخ به این پرسش است که «آیا ربانی هیچ نقشی در تحولات پس از سقوط طالبان در ۲۰۰۱ نداشته و همه اشتباهات و غلطها را بهتعبیر او «برادران» مرتکب شدهاند؟» فرضیه اصلی مقاله همین پرسش است و ادامه مقاله پاسخِ این پرسش. منطق حاکم براین پرسش مینمایاند که طرح پرسش غرضآلود است و از آغاز روشن میدارد که نویسنده، دنبال کشفِ مشکلات و نارساییها و اصلاح آنها نیست، دنبال تبرئه و توجیه است.
سه
آقای موحّد در پی یافتن پاسخ بهپرسشی که مطرح کرده است، اینگونه آغاز میکند: «اصل مطلب آن است که امریکاییها که برای انتقامگیری از القاعده و ترمیم غرور از دسترفتهشان به افغانستان آمده بودند، بههیچ وجه حاضر نبودند با ربانی کار کنند. فیهم و همکارانش هم این را درک کرده بودند که شرطبندی براسپ مرده دور از حکمت و دوراندیشی است.» یکی از گرهگاهها از همینجا آغاز میشود و خیلی جالب مینماید که این کارکرد مثلثِ سهوجهی نویسنده «تبانی» تعریف نمیشود، اما در میانههای مقاله، نقشِ میانجیگرایانه استاد ربانی که بنابر درخواست خلیلزاد انجام میشود، «تبانی» تعریف میگردد. در این پارهگفتار، آقای موحّد، استاد ربانی و دولت اسلامی را به«اسب مرده» همانند کرده است. از نظر آقای موحّد، برهانِ گوهرینِ تعامل مثلثِ سهوجهی (مارشال محمدقیسم فهیم، محمدیونس قانونی و داکتر عبدالله عبدالله) در «بُنِ» این است که از نظر آنها، استاد ربانی و دولت اسلامی، اسب مرده است و احیا و بازسازی این اسب مرده، دور از حکمت و دوراندیشی است. مگر این تبرئه و توجیه نیست، چیست؟ مگر توجیهنویسی کدام شاخ و دم دیگر دارد که اسباب شناساییاش را فراهم مینماید؟
آقای موحّد، در ادامه بهمصاحبهی آقای اندیشمند ارجاع داده به نقل از آن مصاحبه مینویسد: «… هیچ فشاری از سوی غربیها بر جبههی متحد (ایتلاف شمال) وجود نداشت.» تاجایی که دریافت و برداشت و آگاهیام یاری مینماید، استاد ربانی در این زمینه، چندین مصاحبه دارد که بارها و بارها از طریق تلویزیون نور نشر گردیده است. چرا آقای موحّد از آن مصاحبهها یاد نکرده و به آنها ارجاع نداده؟ نویسندهی محترم مقاله، در برابر گفتههای استاد ربانی در مصاحبهی آقای اندیشمند، به«فرستاده» مراجعه مینماید: «گزارشهایی که بعداً انتشار یافت، از جمله آنچه را خلیلزاد در «فرستاده» فاش کرد، بهروشنی برای کندذهنترین اشخاص هم این حقیقت را آشکار کرد که ربانی از ترس B52 و فهیم و همکارانش بهطمع غنیمت، تن بهسازش دادند و کرزی را کلان ساختند.» آقای موحّد که کنارآمدن مثلثِ سهوجهی را «دوراندیشی» و «حکمتمدارانه» میخواند، روشن نمیکند که پیشقرولان حرکت «سازش» مثلثِ سهوجهی فهیم و قانونی و عبدالله بودهاند یا استاد ربانی و کیها زمینهسازی کردند تا امریکاییها، استاد ربانی را با B52 تهدید نمایند.
آقای موحّد، چندینبار بهمتن فرستاده ارجاع میدهد، اما تنها بهبخشهایی ارجاع میدهد که بهدرد مقاله و نظریات خودش میخورد. در حالی که آقای خلیلزاد، در صفحهی ۱۰۵ «فرستاده» از «نیاز رابطهی محکم با ایتلاف»؛ «تمایل عمدهی ایالات متحده بهجانب ایتلاف شمال» و نقش تاثیرگذار خودش در تحولات پسامقاومت سخن گفته مینویسد: «ما در مورد گزینههای گوناگونی فکر میکردیم. یکی از گزینهها دنبال کردن توافق با طالبان بود که بر اساس آن، رژیم، رابطهی خود را با القاعده ببرد و بهگونهای تحول کند که فراگیرتر شود. من فکر کردم اگر به این راه برویم، بهرابطهی محکمتر با ایتلاف نیاز خواهیم داشت. همچنین، نیاز بود که از گروه روم حمایت شود تا جایگزین پشتونی برای طالبان ایجاد شود. در غیر آن، من باور داشتم که اگر ثابت شد که توافق با طالبان غیرعملی است، ایالات متحده باید تغییر رژیم را با ایتلاف و پشتونهای تبعیدی مورد بررسی قرار دهد. مطالعات من از تاریخ افغانستان به من میگفت که باید یکگروه اپوزسیون با بنیادهای وسیع برای جایگزین کردن طالبان ایجاد کنیم. نمیتوانستم تنها به ایتلاف شمال اتکا کنم، پشتونها، بزرگترین گروه قومی در افغانستان، از قرن هفدهم نیروی سیاسی مسلط بودهاند. تقریباً، همهی رهبران افغان در سه سدهی گذشته پشتون بودهاند. من نگران آن بودم که تمایل عمدهی ایالات متحده به جانب ایتلاف شمال، تلاشها برای بسیج اپوزسیون پشتون را بهتحلیل ببرد. چنین اپوزسیون حیاتی بود؛ چون طالبان، … اصولاً با حمایت پشتونها بهقدرت آمده بودند.»
بندِ بالا، دیدگاه مرجعِ معتبر آقای موحّد پیرامون تحولات و رویداهای مرتبط بهمقاومت و پسامقاومت است. این پارهگفتار آقای خلیلزاد روشنتر از آن است که بهروشنداشت آن پرداخته شود. بهزبان بیهقی، «انگشتِ حیرت بهدهان» گذاشتهام که نویسنده و پژوهشگری در سطح آقای موحّد، چگونه از تاثیرگذاری، اهداف مغرضانه و نقشِ برجسته و بارز آقای خلیلزاد چشمپوشی کرده و برای تبرئهی مثلثِ سهوجهی، آبِ تمام اتهامات گِلآلود را بهزبان بسیار ابتدایی، روی سر استاد ربانی خالی کرده است. بعید است از نویسندهای در سطح آقای موحّد که اینگونه بهرمزگشایی چالشها، مشکلات و بحرانها بپردازد.
چهار
آقای موحّد در ادامه مقالهی خویش عامل اصلی انزوای استاد ربانی را «غربیها» دانسته مینویسد: «…عامل اصلی انزوای ربانی، غربیها بودند و چون او جرئت نداشت یا مصلحت نمیدانست انگشت را بهسوی مقصر اصلی نشانه بگیرد، رقیبانش در درون حزب جمعیت را متهم بهمعاملهگری و خیانت و از پشت خنجرزدن میکرد.» پرسش این است که «زمینهسازان» این «انزوا» کیها بودند؟ اگرچه آقای موحّد این پرسش را مسکوت گذاشته است، اما محتوای مقاله به این پرسش پاسخ داده است. بندِ دیگر مقاله را میخوانیم که پاسخ این پرسش را در خود دارد.
نویسنده نگاشته است: «باسقوط طالبان و نظر بهتجربیات گذشته، هیچکس خوش نداشت ریاست ربانی ادامه یابد. او شخصِ منفعل و کمتحرک بود و نقش تاثیرگذار در رهبری و مدیریت مسایل نداشت. باآنهم میخواست از امتیازات ریاست جمهوری تمام و کمال بهرهمند شود. طبعاً کسانی که بار اصلی جنگ و سیاست را برعهده داشتند، از این رویکرد او خوشش نمیآمد و میگفتند این منصفانه نیست که سختیها را ما متحمل شویم و امتیازها بهدامن کسی ریخته شود که در دستیابی بهکامیابیها چندان سهمی ندارد.»
در این بندِ مقاله، آقای موحّد بهچند موضوع اشاره نموده است:
- هیچکس خوشدار ادامه ریاست استاد ربانی نبود؛
- استاد، شخص منفعل و کمتحرک بود و نقش تاثیرگذار در رهبری و مدیریت نداشت؛
- بار اصلی جنگ و سیاست برعهدهی کسان دیگر بود؛
- نظر آنها این بود که منصفانه نیست که سختیها را آنها متحمل شوند و امتیازها را استاد ربانی بگیرد که سهمی در پیروزیها نداشته است.
این موضوعات را آقای موحّد در حالی مطرح کرده است که در جریان مقاومت، استاد ربانی رییس برحالِ دولت اسلامی بود. اساساً شکلدهندهی مقاومت بود. اگر کرسی ریاست جمهوری را رها میکرد و مثل محمّداشرفغنی فرار میکرد، همچون امروز، نه مقاومتی شکل میگرفت و نه کسی این ادعاها را مطرح میکرد. استاد نزد جهان مشروعیت سیاسی داشت. صلاحت و اختیار چاپ پول داشت. هیچکاری بدون موافقت و رضایت و امضای استاد ربانی نزد جهان اعتبار نداشت. استاد ربانی، در واقع، هویت سیاسی و کارت اعتبار مقاومت نزد جهان بود. اگر استاد تحرک و پویایی نمیداشت، قطعاً مقاومت صاحب هویت سیاسی نزد جهانیان نمیشد. گذشته از این، بندِ بالا، بهمعرفی طراحان و زمینهسازان اصلی «انزوای» استاد نیز پرداخته است. بهسخن دیگر، چهرهی اصلی اشخاصی که چنین میاندیشیدند و آقای موحّد با زیرکی تمام از آنها نام نگرفته است، چنان آفتابی و روشن است که نیاز بهباز معرفی ندارند.
پنج
تناقضگویی و پارادوکسکالنویسی آقای موحّد زمانی بیشتر آشکار میشود که نخست، خارجیها را عامل معاون شدن ضیاء مسعود میداند و در ادامه این تقصیر را بهگردن استاد ربانی میاندازد. برای آشکار شدن بیشتر تناقضگویی نویسنده، بندیهایی از مقاله را مشترک مرور میکنیم.
بندِ یکم: «پس از آنکه کرزی بهمشوره خلیلزاد و دیگر خارجیها فهیم را از معاونیتش کنار زد و احمدضیا مسعود را بهجای او آورد، ربانی بازهم نقشآفرینی کرد و برای متقاعدکردن ضیاء مسعود بهپذیرش معاونت کرزی، با تبانی عبدالله عبدالله پیشقدم شد و به این ترتیب فهیم را خانهنشین ساخت.»
بندِ دوم: «… اما اصرار بیش از حد خارجیها از جمله خلیلزاد، ژان آرنو، فرستاده ویژه سازمان ملل متحد برای افغانستان و همچنین سفیر جاپان در کابل، کرزی را واداشت[داشتند] تا بهگزینه دیگر فکر کند. خلیلزاد و افراد دیگر پیشنهاد دادند که ضیاء، برادر احمدشاه مسعود، معاون تکت انتخاباتی کرزی در انتخابات ریاست جمهوری شود. کرزی در حضور رهبران ایتلاف شمال، از جمله فهیم، قانونی و عبدالله، تصمیمش را اعلام کرد. فهیم عصبانی شد و مجلس را ترک کرد.»
بندِ سوم: «جالب اینجاست که بهروایت خلیلزاد، عبدالله عبدالله که در ظاهر جزیی از تیم فهیم بود، در این لحظات بهکمک کرزی و خلیلزاد شتافت و با پیشنهاد راهحلی، بنبست پیشآمده را از میان برداشت. عبدالله بهخلیل زاد گفت که با طلب کمک از برهانالدین ربانی، خسر ضیاء مسعود، بهسادگی امکان دارد که احمدضیاء متقاعد بهپیوستن بهتیم انتخاباتی کرزی شود. خلیلزاد بهدیدار ربانی شتافت و او وعده داد که مشکل را حل میکند. پس از اینکه برهانالدین ربانی با ضیاء مسعود حرف زد، ضیاء بهسرعت حاضر شد تا بهعنوان معاون کرزی در انتخابات ثبت نام کند.»
اگر از زبان آقای موحّد بهره بگیریم، میتوانیم بنویسیم که این بندها «حتا برای کندذهنترین اشخاص هم حقیقتِ» پراکندگی ذهن نویسنده و تناقضنویسیهای وی را آشکار مینماید. آقای موحّد که در بند پیشین مقاله، استاد ربانی را «شخصِ منفعل و کمتحرک» خوانده و از عدم تاثیرگذاریاش سخن گفته بود. برعکس، در این بند، به«نقشآفرینی» وی در اساسیترین برههی تاریخ اشاره میکند. گذشته از این، خوانش بندها مینمایاند که استاد ربانی، محرض معاونیت ضیاء مسعود نیست، بل در نقش میانجی و مشکلگشا عمل میکند. در این بند، نویسنده، ناخواسته، بهنقش بارز و تاثیرگذار استاد ربانی در متن تحولات اشاره مینماید. عجیب است که آقای موحّد متوجه تناقضگویی و پارادوکسنویسیاش نمیشود و در ادامه، بهصورت واضح، معاون شدن ضیامسعود را حاصل کوشش و تلاش استاد میخواند: «اینکه برهانالدین ربانی میکوشد مسوولیت اتفاقات پس از بُن در حوزهای که بهنام «حوزهی جهاد و مقاومت» یاد میشد را بر دوش فهیم و قانونی و… بیندازد، کمال بیانصافی را بهخرج میدهد. حضور ضیاء مسعود پس از فهیم و از پاییز ۱۳۸۳ بهحیث معاون کرزی در کابینه افغانستان و تصدی این کرسی بیشتر از پنج سال، حاصل کار و کوشش ربانی بود. تلاش ربانی برای جایگزین کردن ضیاء مسعود بهجای فهیم را چیزی جز جاهطلبی شخصی چه میتوان تعبیر کرد!»
در این بند، در نخست، این خلیلزاد و دیگر خارجیها هستند که تلاش مینمایند احمدضیاء معاون تکت انتخاباتی کرزی شود. اما پس از آنکه مارشال فهیم احمدضیاء را هشدار میدهد و او کنارگیری مینماید، داکتر عبدالله بهخلیلزاد میگوید که دست طلب بهدامن استاد ربانی دراز کنید. خلیلزاد نزد استاد میرود و از استاد میخواهد که احمدضیاء را متقاعد نماید که معاونیت را بپذیرد. در کجای این پروسه استاد دخیل است که نویسنده، آن را به استاد نسبت داده و این کار را «جاهطلبی شخصی» میخواند؟ آقای موحّد، در ادامه، با دیدهدرایی تمام مینویسد: «برهانالدین ربانی با امریکاییها و خلیلزاد تبانی کرد تا فهیم کنار زده شود و ضیاء جای او بنشنید و از آدرس تاجیکان بهکرزی مشروعیت دهد. ربانی وقتی با بیرحمی تمام بهجان دیگران جوالدوز میزند، چرا سوزنی بهجان خود نیز نمیزند؟»
آقای موحّد! پیش از فرستادن بهنشر چندبار این مقاله را خواندید؟ چطور متن مینویسید که متوجه این همه تناقضنویسی نشدهاید؟ در صورتی «تبانی» گفتهی شما مفهوم پیدا میکند که استاد ربانی از آغاز در قضیه دخیل باشد و پیش خلیلزاد و کرزی رفته باشد و برای معاون شدن احمدضیا لابیگری کرده باشد. مطابق متن مقاله شما، در این مقطع زمانی، استاد در «انزوا» بهسرد میبرده، چگونه وارد «تبانی» گفته شده است؟ در صورتیکه خلیلزاد پیش استاد ربانی رفته و از او کمک خواسته باشد (مطابق متن)، این تبانی نیست؛ مشکلگشایی و میانجیگری است. نمیدانم دریافت و برداشت شما از «تبانی» چه است؟ مطابق متن مقاله شما، استاد ربانی آخرین شخصی است که به اثر مشوره داکتر عبدالله بهخلیلزاد و درخواست خلیلزاد از وی، وارد معرکه میشود و بهتناسب اِشراف و اِحاطهای که بر مسایل و افراد و اشخاص دارد (برعکس ادعای شما در بند پیشین مقاله)، بهزبان خودت، بنبست خلق شده را حل مینماید.
شش
آقای موحّد در بند دیگر مقالهاش مینویسد: «اینکه برهانالدین ربانی میکوشد مسوولیت اتفاقات پس از بُن در حوزهای که بهنام «حوزهی جهاد و مقاومت» یاد میشد را بر دوش فهیم و قانونی و… بیندازد، کمال بیانصافی را بهخرج میدهد.» فکر میکنم یکی دیگر از گرهگاههای اصلی و سوی برداشتهایی که برای آقای موحّد و همباوران ایشان ایجاد گردیده است، از همین نقطه سرچشمه میگیرد. آقای موحّد، این مثلثِ سهوجهی آقایان قانونی و فهیم و عبدالله عبدالله بودند که تیرِ خطا را در «بن» رها کرده بودند. در واقع، آنها ـ همچنان که در مقاله یادکردهاید ـ از این که خوشدار ادامه ریاست استاد ربانی نبودند و نگرانی تصاحب امتیازها (نظر بهمتن مقاله) از جانب استاد ربانی بودند، تمام تلاش و تکاپوشان عبور از روی اسب مرده و منزویسازی استاد ربانی بود. چه بخواهیم و چه نخواهیم، واقعیت امر این است که تمام اتفاقها و رویداهای پسین، متاثیر از همین آبشخور است. اصل همین مساله است، بقیه فرصتها فرع دانسته میشوند.
مثلثی که خودت آستین برزدهای تا از آنها قباحتزدایی نمایی، در آن زمان مفهوم و تفاوت «قدرت سیاسی» و «ماموریت» برایشان اهمیت نداشت. تصورشان این بود که ماموریت، اشتراک در قدرت است. قدرت به آدم صلاحیت و اختیار میدهد. اتوریته میدهد. در قدرت، شما حکمفرما هستید، نه فرمانبردار. اما وزارت و سفارت، قدرت سیاسی نیست، ماموریت است. مارشال فهیم و ضیاء مسعود دو روی یکسکهاند. از چشمانداز کارکرد تفاوتی از همدیگر ندارند. همانگونه که خودت مطرح کردهای، تفاوت نسبتاً بارز مارشال فهیم، «کلهشقی»اش بود. بنابراین، اینکه ضیاء مسعود معاون کرزی میشد یا مارشال فهیم، نه برای کرزی اهمیت داشت و نه برای تفکری که دنبال نهادینهسازی سُلطه و هژمونی بود. تعامل مثلث سهوجهی با کرزی، تعامل تبدیل قدرت سیاسی بهماموریت بود. دیگر چیزی در میدان برای باخت و حراج نمانده بود که استاد ربانی با کرزی وارد تعامل شود. قدرت سیاسی از دست رفته بود. تیر بهخطا پرتاب شده و حریف، پرچم پیروزی برشانه انداخته بود.
هفت ـ نتیجهگیری
بخشهای پایانی مقاله و نتیجهگیری آقای موحّد، حولِ محور موضوعات یادشده میچرخد و بیشتر از پیش، استقلال و بیطرفی نویسنده را بهتحلیل میبرد. شخصاً طرفدار بازخوانی معرفتمند تاریخی و مسایل تاریخی هستم. همچنین باورم دارم که گزینهی دیگری جز پذیرش واقعیتهای موجود در کشور نداریم. باید واقعیتها نوشته شوند؛ همگانی شوند و اصلاح شوند. تقدسسازی دردی را درمان نمیکند. از سوی دیگر، متنِ تحولات تاریخ پنجدههی پسین کشور، تاریخ مشکلات و نارساییها است، اما معنای سخن این نیست این تاریخ، یکجانبه مطالعه و بررسی شود. در این خوانش، باید بهنقش و تاثیر علل و عوامل دورنی و بیرونی پرداخته شود.تبرئه
نسل ما بهصورت نسبی و نسل پیشتر از ما، بهگونهی روشن، تاریخ متحرک رویداها و اتفاقهای پسامقاومتاند. تعدادی از قلم بهدستان و نویسندگان امروزی، در متن مقاومت و رویدادهای پس از آن حضور معنادار و سنگین داشتند. داوری یکجانبه و مغرضانه، نهتنها گرهی از مشکلات نمیگشاید که گره دیگر به آن میافزاید. اگر میخواهیم بهجامعهی عاری از خشونت و فساد و زیست انسانی برسیم، باید از خوانشهای غرضآلود، توجیهگر و تبرئهکنندهی رویدادهای تاریخی و تاریخ رویدادها پرهیز کنیم. در روشنایی معرفت و دانایی و دادههای علمی و دانشگاهی که است که بهچنین خوانشی میرسیم. فرجام سخن اینکه مقالهی آقای موحّد، خوانش انتقادی و اصلاحی نیست، و توجیه است. از مهران موحّد بعید مینماید چنین قلم بزند.