نویسنده: دکتر صابر میرزاد
کشورهایی که از نظر سیاسی، نظامی و اقتصادی در حال گذار قرار دارند و بهویژه افغانستان که هیولای ویرانگرِ جنگ هنوز از خانهاش برون نشده است، در همچون ممالکی برای برقراری امنیت، جز گزینهی صلح هیچ بدیلی وجود ندارد. جوامع به وجود میآیند، رشد میکنند و یا برای مدتی (بلند و یا کوتاه) از کاروان رشد عقب میمانند؛ اما این جنگ است که یک مملکت را به زوال کامل و نابودی میکشاند. آتش جنگ خرمنهای آینده را بدل به دود میکند و به باد فنا میسپارد. تمدنهای بزرگ بشری با صلح به وجود آمدند و در جنگ نابود شدند.
این درست است که در افغانستان باید با چشم دیگر به صلح نگاه کرد. نگاهی که تنها به عرض، طول، بلندی و پستی این کشور نبیند؛ بلکه باید به سطح منطقه فکر کند و جهاننگر باشد. بحث و جدالِ صلح در افغانستان، معرفتشناسی صلح را پیچیده ساخته و قدِ دولتمردان این کشور را در این دایره، کوتاهتر و کوچکتر از خود میبیند؛ اما نخستین امید یک ملت از رهبران سیاسیاش این است که امنیت و آرامش را به ارمغان آورند. به نظر میرسد استاد ربانی با درک همین مهم و با وجود دهها انتقاد تند از سوی نخبگانِ تازه به دوران رسیده، به آدرس خود، صدای صلح از طرف ضمیر ناقرار ملت را لبیک گفت و ریاست شورای عالی صلح افغانستان را قبول کرد. استاد ربانی از نظر اخلاق سیاسی و مدیریتی، با توجه به وضعیت جاری گفتمان سیاست و جنگِ منطقه، همان کاری را انجام داد که لازم بود. گرچه مدیران خارجی و داخلی مسالهی صلح، پاکستان، آمریکا، انگلیس، عربستان، روسیه، چین و غیره کشورها استند و صلح نیز باید در میان این ممالک انجام گیرد. اما به نظر من استاد در باب صلح، ارادهی ملت خود را تمثیل نمود. ملتی که سراپا تشنهی صلح و هلاکِ جنگ است.
نقش استاد در عصر داوودخان و جهاد افغانستان با شورویها به خصوص از لحاظ داوری و تفکر اعتدالگرایی نیز بسیار جالب و قابل مکث جدی است. او قرار اسناد و شواهد کتبی و شفاهی، با وجود اینکه به دلایل ارزشی و دینی در برابر داوودخان قرار داشته اما سعی میکرده داوودخان را متقاعد کند که در کردار خشن سیاسی و تصامیم خود تعمق و تجدیدنظر نماید. در کتاب «بازی بزرگ» آمده است: «با وجود آنکه اعضای نهضت اسلامی افغانستان توسط حکومت داوودخان به جرم اسلامگرایی و برقراری حکومت اسلامی هر روز به دار آویخته میشدند، صدها تن آنها روزانه روانهی زندان میگردیدند، استاد شهید پیامهایی به داوود خان فرستاد که در عملکرد خود تجدیدنظر کند و فریب کمونیستها را نخورد ورنه روزی خواهد رسید که خودش شکار توطیهی آنها گردد.
استاد چندبار از طریق عزیزالله واصفی که در آن وقت به حیث والی (استاندار) ننگرهار ایفای وظیفه میکرد، نیز به داوودخان پیام داد که ما نمیخواهیم در پاکستان باشیم و زمینه را مساعد بسازیم تا پاکستان در امور ما مداخله نماید. اما متاسفانه نسبت یکشمار چالشهای داخلی و خارجی، این تلاشها نتیجه نداد. چنانچه به نظر میرسد، استاد کارشیوهی اخلاقی ویژهی خودش را در برخورد با حکومت وقت، داشته است. با توجه به آنچه که در بالا آمد، میتوان استاد ربانی را ناسیونالتر از داوودخان و غیره رهبران سیاسی افغانستان دانست.
قاطعیت و سرسختی استاد در جهاد، بحثی دیگر است؛ زیرا هم دلیل جغرافیایی دارد و هم دلیل اعتقادی و اجتماعی. به نظر من محیطی که استاد در آن پرورش یافته و بزرگ شده است، بسیار انسانهای سرسخت، جدی، مخلص و کوشا دارد. بدخشان، جایی است که بنده نیز مدتی در آنجا بودهام. این موضوع مرا به یاد تعریفی میاندازد که ابن خلدون قبلاً انجام داده است. او در «مقدمه» به ارتباط اقلیم مناطق با شیوهی زیست و خصایص روحی ساکنان آن اشاره کرده بر این باور است که تشکیل زندگی اقوام و ملتهای بیابانگرد و شهرنشین به طور یکسان بر وفق امور طبیعی است و هر کدام برحسب ضرورت به شیوهای میگرایند که اجتنابناپذیر است. به عبارت دیگر، مردم بدخشان، همانگونه که نرمخو و شیرینکلام و مهرورز استند، به همان میزان نیز قاطع، مثل رود خروشان کوکچه و پایدار و با ثبات همانند کوههای بلند و محکم این منطقه استند.
به نظر میرسد استاد ربانی ضمن داشتن خصیصهی ناسیونالیستی تکثرگرا، اخلاقمحور، اسلامگرایی را نیز با اعتدالگرایی و اخلاق روشنفکری در خود هضم کرده بود. او یک اخوانی بود و وقتی اخوانیهای اصیل را در سراسر جوامع اسلامی به بررسی میگیریم (اخوانیهای معتدل و آشتیجُو با اصول دموکراسی)؛ لابد میبینیم که اعتدال را در پندار و کردارشان پیش گرفتهاند و برنامهی آنها جامعیت دارد. نحوهی تفکر جهشِ اخوانالمسلمین در مصر بدون شک توجیه خوب انسانی داشت. حسنالبنا (۱۹۴۹- ۱۹۰۶م) موسس جمعیت اخوانالمسلمین، نهضت خود را وارث و دگرگونکنندهی اکثر عناصر پوینده در تفکر سنتگرایانه و اصلاحگرانهی سنی شمرد و آن را چنین توصیف کرد: «یک پیام سلفی، یک طریقت سنی، یک حقیقت صوفی (عرفانمشرب)، یک سازمان سیاسی، یک گروه ورزشی، یک پیوند علمی و فرهنگی، یک کوشش اقتصادی و یک اندیشهی اجتماعی.» همچنان افزوده بود: «مادام که این حکومت اقامه نشده، مسلمانان همه در پیشگاه خداوند متعال مقصراند که در استقرار آن کوتاهی کرده اند.» گرایش بر چنین حرکت فکری، در آن زمان و شرایط، کار عاقلانهای بود و استاد ربانی را حالا از آغاز تا پایان زندگیاش میتوانیم بنگریم که چقدر با این تفکر نزیک زیسته است. همچنان پر واضح است که جایگاه استاد و جریانی را که او رهبری میکرد، به گونهی غیرمستقیم در گفتمان سیاسی و ادبیات رسانهای دشمن چگونه بوده است. من ندیدهام رهبران کمونیست افغانستان ادبیاتی را که در برابر دیگر رهبران مجاهدین به کار بردند، بر ضد استاد ربانی نیز به کار برده باشند. به باور من، سیاست اعتدالگرا و ناسیونالِ استاد ربانی بسیار تاثیرگذار و زمینهساز برای آیندهی این حزب بوده و این یکی از چند دلایل اصلی پیروزی جمعیت در پنجاه سال اخیر سیاست و جنگ افغانستان میباشد که باعث موفقیت جهاد نیز شد.
قدرتهای جهانی ذیدخل در مسایل افغانستان و بعضی از همسایگان و ممالکِ خلافکار این کشور، گامبهگام به گونهای عمل کردند تا حکومت استاد ربانی در آوردن صلح سراسری و امنیت، به موفقیت دست نیابد. در واقعیت امر، استاد ربانی پیش از آنکه با طالبان روبهرو گردد، با اندیشهی طالبانیسم، القاعده و سَلَفیانِ تندرو مقابل بود. حکمتیار، بزرگترین بدبین وی، عناصری در نخستین دورههای شکلگیری حرکت انقلاب اسلامی به رهبری مولوی محمدنبی محمدی (این جریان با ایتلاف کوتاهمدت حزب اسلامی و جمعیت اسلامی شکل گرفت و سپس از هم پاشید و بعد مولوی نبی بقایای حرکت را با همین نام حفظ کرد) و شماری از رهبران دیگر احزاب در بین مجاهدین، با میانهروی و پندار معتدل استاد ربانی مشکل داشتند. طالبان اما روی دیگر تندتر و ویرانگرتر این سکه بودند. حرکت بنیادگرای طالبان در افغانستان هم در آغاز ورود به شمال و مرکز کشور و هم در سال دوم و سوم حاکمیتشان، وحشیانهتر و افراطیتر گردید. این گروه افراطی تقریباً به گونهای برخورد میکرد که جان هیک (فیلسوف دین و نظریهپرداز تکثرگرایی دینی) از بنیادگرایی تعریف دارد: «بنیادگرایان اصولاً هیچ تفسیری از دین ندارند، آنها تفسیر نمیکنند، بلکه عبارات کتاب مقدس را تحتاللفظی و سرراست به کار میبرند.»
طالبان به مردم افغانستان دین را همانگونه که خود فهمیده بودند، تحمیل میکردند. نظامی را که این گروه تندرو در پی برقراریاش برآمدند، خیلی شبیه به اوایل حکومت وهابی آل سعود در عربستان مینمود و تقیریباً نمونهای از آن بود. طالبان اگر در جنگ با جریان مقاومت به فرماندهی احمدشاه مسعود و رهبری عمومی استاد ربانی، پیروز میشدند؛ بدون شک همسان با دولتمردان سعودی عمل میکردند. به این منظور که میتوانند همچون سعودیها در کار نظامداری موفقانه عملکنند. فرد هالیدی مینویسد: «در عربستان، بیش از هر نقطهی دیگر جهان، مذهب برای ارعاب و خفقان مردم، مورد سوی استفاده قرار گرفته است… دولت وهابی از این اصل به منظور استحکام پایههای رژیم خود در کشور نهایت بهرهبرداری را نموده است.»
همچنان طالبان از نظر فکری و عقیدتی به گونهی مستقیم و یا غیرمستقیم متاثر از جریان «جمعیتالعلمای اسلام» به رهبری مولانا فضلالرحمن استند؛ زیرا تعدادی از بزرگان طالبان (پاکستانی و افغانستانی) در مدارس جمعیتالعلما در مناطق قبایلی پشتوننشین درس خوانده بودند و تفکر افراطگرایانهی شاخههای انشعابی سلفی دیوبندیسم را برخود القا نمودهاند. در ضمن، با توجه به تفکرِ سازشناپذیر طالبان، نزدیکیهایی بین مشی عقیدتی-سیاسی این گروه با ابوالاعلا مودودی بنیانگذار جریان «جماعت اسلامی» پاکستان کاملاً دیده میشود. به همین دلیل، طالبان تن به پیشنهادات صلح افغانستانمحورِ حکومت ربانی ندادند و جز پیشروی و شکست کامل حکومت، بههیچ راه دیگری فکر نکردند.
به نظر میرسد تلاشهای پروفیسور ربانی در جهت عفو و مصالحهی ملی هم در زمان پیروزی بر حکومت نجیب و نیز در نخستین برخورد با طالبان، بارز و قابل استفاده برای جامعهی سیاسی کنونی افغانستان است. فهم و دراید سیاسی، اسلاممحور و ناسیونالی استاد ربانی از زمان برخورد با داوودخان تا رژیم کمونیستی در افغانستان و از برخورد اعتدالگرا با اشخاصی در حکومت مجاهدین، طالبان تا سقوطدادن طالبان و ایجاد حکومت موقت و پاسداری از آن تا آخرین لحظات زندگی، همه و همه نمایانگر بزرگی، فضل، شرف و توانایی مدیریتی استاد را به اثبات میرساند.
استاد ربانی در سالهای پسین زندگی در حال ایجاد محوری بود که این محور بتواند در چند بُعد، راهحل چالشها و بنبستهای سیاسی و نظامی افغانستان بوده باشد. آقای ربانی در سال ۲۰۰۷م با جمعی از تاثیرگذارترین چهرههای سیاسی، نظامی و ملی مردم افغانستان «جبههی ملی» را شکل داد که بزرگترین جبههی سیاسی در کشور بود. او در همین حال بهحیث یک رهبر اسلامگرای ملی افغانستان به سفرهای پیدرپی در ممالک اسلامی از جمله مصر، ایران، عربستان، ترکیه، اندونیزیا، مالیزیا و غیره کشورهای ذیدخل در مسایل افغانستان، اقدام کرد. گفته میشود مراد از این سفرها و دایر نمودن برنامههای گفتمان و قرائتهای جدید منطقهای، ایجاد یک محور بزرگ اسلامی برای مقابله با افراطیت و همچنان پسزدن هژمونی غرب از منطقه بود. زیرا اصلیترین عامل ثبات و توسعه حوزهی خاورمیانه، بسیج و همگرایی خود این کشورها میباشد. کشورهایی که شاهدِ فروپاشی و ناپدیدشدن ایدیولوژی سازشپذیر در خود و نیز در حال رفتن به کام افراطیت و تروریسم استند.
همچنان بحث ادغام این جوامع در نظام سرمایهداری جهانی تحت تسلط غرب، مسالهای است بس مهم.
گمان میکنم اگر استاد در این برنامههای بزرگش به موفقیت نسبی هم میرسید، بدون شک گره کور صلح و قصهی جنگ افغانستان نیز در یک نقطهی روشن ختم میشد.
با توجه به حضور پرسودِ سیاسی و اقتصادی غرب در افغانستان و منطقه؛ ایجاد محور کلان سیاسی که توانمندیهای مردمی و نظامی نیز داشت، از سوی استاد و سفرهای برنامهریزیشدهی آقای ربانی در سراسر ممالک اسلامی، حضور قدرتهای ذینفع را به چالش میکشید. او یکی از چند رهبری بود که سخن آنها در حوزههای سیاسی و دینی افغانستان بازار داشت؛ بنابراین، تداوم فعالیتهای استاد ربانی قطعاً به صورت مستقیم برای عوامل قدرتهای جهانی در داخل، خطرآفرین بود. شاید طرح به شهادترساندن آقای ربانی دلایل دیگر نیز داشته باشد، اما آنچه گفته شد نیز قطعاً از علتهای اصلی ترور استاد ربانی میباشد. از آنجا که پاکستان عملکنندهی برنامههای خطرناک شماری از کشورهای قدرتمند در طی دهههای پسین بوده، این کشور در ترور استاد ربانی که مانع اصلی در مسیر عملیسازی این برنامهها بود، نقش مستقیم دارد. از سویی هم، نقش طالبان که در همآهنگی مدارس دینی سازمان «آیاسآی»، انتحارگران استشهادی را پرورش میدادند/میدهند، در ترور استاد کاملاً محوری است. پس استاد ربانی توسط سازمانهای استخباراتی مخوف جهانی و «آیاسآی» که مانع برقراری صلح دایمی در افغانستان است، در همکاری مستقیم با طالبان و مهرههای دستنشانده و فاشیسم که بهعنوان ستون پنجم در دولت این کشور حضور داشتند، به شهادت رسیده است. مراد من در طرح این موارد، شناسایی عوامل مانع در راه صلح است و با در نظرگرفتنِ این مفاهیم میتوانیم به برنامههای اساسی و بازدارنده اندیشه کنیم و در راه مبارزه برای رسیدن به صلح و حل منازعهی افغانستان، به حداقلسهولتی دست یابیم.
- ناگفتههای پنهان زندگی و شهادت رهبر خردمند افغانستان؛ شهید صلح استاد برهانالدین ربانی
- میراث استاد برهانالدین ربانی چه بود؟
پینوشتها:
۱. داکتر شیرشاه یوسفزی، بازی بزرگ، موسسهی انتشارات الازهر، کابل: ۱۳۹۰. ص ۱۲۰- ۱۲۱؛
۲. عبدالرحمن ابن خلدون، مقدمه، ترجمهی محمدپروین گنابادی، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دهم، تهران: ۱۳۸۲، ص ۲۳۱؛
۳. حمید عنایت، اندیشه سیاسی و اسلام معاصر، انتشارات خوارزمی، چاپ چهارم، تهران: ۱۳۸۰، ص ۱۵۸؛
ر.ک به: گزارش «فیلسوف پلورالیست در تهران» نوشته امید مهرگان، روزنامهی شرق، پنجشنبه ۶/۱۲/۱۳۸۳، سال دوم، شماره ۴۲۲؛
۴. سیدمحمد هاشمی، «تفکر دینی گروه طالبان»، روزنامهی جمهوری اسلامی ۲۹/۷/۷۵، به نقل از فرد هالیدی؛ «عربستان بیسلاطین» ص ۵۵.