نویسنده: دکتر ارشاد اخلاص
در آمد
انسانها از دیر زمانی هویت را جدی گرفتهاند. اینکه از هویتهای گوناگون کدامیکی تعیینکنندهتر و نیرومندتر بوده است، بستگی به شرایط خاص موضوعی، زمانی و مکانی داشته است. مگر آنچه همه بر آن توافق دارند، این است که بدون هویت زندگی اجتماعی معنا و مفهومی ندارد. از اینرو انسانها خود را چارچوب هویت معنا میکنند و تصویر خود و دیگران را برمیسازند.
با نگاهی به تاریخ متوجه میشویم که هویت تباری و مذهبی پیشران تاریخ بودند و این دو نقش تعیینکننده در جنگ و صلح جهان داشتند. مگر هرچه پیشتر میآییم متوجه میشویم که هویت سرزمینی بر هویتهای دیگر برتری مییابد. هویت سرزمینی لزوما با هویتهای دیگر منطبق نیست و گاهی فراتر و گاهی فروتر از آن است و نیز در جایی فراتر و در جایی فروتر از آن است.
حال از آنجا که دولت سرزمینی در غرب زاده شده است، به ناچار بحث ما این موضوع را لحاظ کرده و به غرب نیز خواهد پرداخت. امروزه از میان چشماندازهای گوناگون به ناسیونالیسم، دو دیدگاه در غرب شناخته شدهتر است. یکی تعریف ملت برمبنای هویت تباری، مذهبی، یا زبانی و دوم تعریف ملت برمبنای جغرافیای دولت که به آن دولت سرزمینی میگویند. هردو برداشت متعارف و به رسمیت شتاختهشده هستند. هردو خوبی و بدیهای خود را دارند و هردو نیز در مصیبتهای انسان بیطرف نبودند. حال پرسش این است که در افغانستان کدامیک بر دیگری تقدم داشته است و این تقدم چه هزینههایی را متوجه مردم افغانستان ساخته است؟
۱. ملت دولت تباری- سیاسی
در تاریخ اندیشهی غرب این مدل ناسیونالیسم را مدل آلمانی میخوانند. زیرا نمود عینی اینگونه ملیگرایی، حزب نازی آلمان بود که هویت آلمانی را مبنای تعریف و نیز سیاست خود قرار داده بود و آن را چنانِ موجود زنده و پیشرونده روی دست گرفت و برای توسعه سرزمینهای نژاد ژرمن جان ملیونها تن را گرفت و در نهایت چهرهی اروپا را تغییر داد. مگر، باید به یاد داشت که این برجستهسازی غرب از ناسوینالیسم هویتی است. خود آنان نیز هویت مذهبی مسیحیت را به همان شدت و گاهی به همان هزینه بر دیگران اعمال کرده و مینمایند. اگر در این شک دارید هویت دموکراسی لیبرال را هم میتوان یک گونهای خاصی از هویت تعریف کرد که برای اعمل آن جان ملیونها انسان گرفته شده است.
هویت تباری (قوم و زبان)، نه محدود بر اروپا است و نه متاخر از اروپا. این ایده در بخشهایی از جهان امپراتوریها ساخته و تمدنها نیز به وجود آورده است. ناسیونالیسم تباری از بسیاری جهات سبب رونق، همگرایی سیاسی میان کشورهای همتبار و گاهی افزایشدهندهی تجارت و توسعه نیز شده است. مگر در افغانستان، این ایده کارکرد دوگانه داشته است: از یکسو سبب شده است تا سران یک قوم خاصی در چارچوب عصبیت قومی بر دیگران ستم روا داشته و سیاست دوگانه حذف و ادغام را بر اقوام غیرپشتون اعمال نمایند؛ که پشتونیسم نمود بارز چنین سیاستی است. از سویی هم، سبب شده است همگرایی میان هم تباران در ورای مرزها تقویت شده و دادوستد فرهنگی رونق گیرد. البته باید به خاطر داشت که همین همگرایی هویتی نیز گاهی سبب نفوذ کشورهای همسایه در سیاست افغانستان شده و سبب ناهمگرایی میان اقوام نیز شده است.
۲. ملت دولت جغرافی- سیاسی
ملت در در این تعبیر مساوی به دولت- ملت است که نخست در اروپا در ۱۶۴۸ بر مبنای توافق ویستفالی زاده شده و سپس در ۱۷۷۶ در استعمارزدایی امریکا خود را نشان داد و پس از آن در سال ۱۷۸۹ در انقلاب فرانسه به مثابهی مدل امروزی دولت- ملت رسمیت یافت که امروزه در غرب از آن به نام مدل فرانسه ای ناسیونالیسم یاد می شود. این مدل نیز کارکرد دوگانه داشته است. از سویی، میلیونها کشته را سبب شده است و از سویی، سبب استعمارزدایی و رونق و توسعهی ملی شده است.
در افغانستان هنوز این تعبیر از ملت جا نیفتاده است. گرچه در دورهی عبدالرحمان خان مرزهای افغانستان مشخص شد و در نتیجهی آن دولت ملی ظاهرا تولد یافت، لیکن تاهنوز که چندین بار این کشور دولت- ملتسازی را پشت سر گذاشته است، موفق به تثبیت این مفهوم نشده است و ملتی در افغانستان ساخته نشده است. افغانستان در دورهی امانالله خان بهجای تمرکز روی دولت ملی به سمت دولت قومی گرایش یافت که برتری گفتمان ملت فرهنگی را بر ملت سیاسی نشان میداد. این موضوع در دورهی نادرخان، ظاهر خان، داوودخان نیز تکرار شد و تا هنوز هم ملت در مفهوم جغرافیایی- سرزمینی آن شکل نگرفته و انسان افغانستانی بیش از آنکه شهروند باشد، قوموند هست.
در ۲۰ سال حضور غرب، بهرغم تلاشهای جامعهی بینالمللی برای ساخت دولت مدرن، بازهم افغانستان نتوانست این مفهوم مدرن را نهادینه نماید. دلیل اصلی آن نمایان بود: ملت به مفهوم مدرن در افغانستان با ایدیولوژی فاشیستی پشتونوالی توام گشت و از بالا به پایین تلاش صورت گرفت نمادها و ارزشها به نفع یک قوم خاص دستکاری شود.
۳. کدامیک مقدم است؟
در پاسخ به سوال بالا که برای افغانستان بسیار حیاتی است، باید گفت بستگی به شرایط کشور خاص دارد. از دید من با توجه شرایط موجود در افغانستان به سادگی نمیتوان یکی را بر دیگری تقدم داد. ملیگرایی قومی یا تباری، از آنجا که به دنبال سلطه است، مذموم است. ولی از آنجا که ملیگرایی تباری- فرهنگی به دنبال سیاست مقاومت است، باید آن را ستود. در حالت اول، عصبیت قومی در تلاش است تا دیگران را حذف و یا ادغام نماید. در حالیکه در حالت دوم، ملیگرایی در برابر این سلطه میایستد. پس بستگی دارد که ملیگرایی را از چه منظری ببینیم. در یک دید، منجر سلطه میشود، در حالی که در دید دیگر، منجر به رهایی میشود.
ملیگرایی سرزمینی نیز به به شرایط هر کشور بستگی دارد. این ملیگرایی در جایی مانند چین، سنگاپور، فرانسه و برخی جاهای دیگر، سبب رونق و قدرت شده است، در حالیکه در جاهای دیگر، سبب شدهاست تا آن ملیگرایی با خاستگاه قوم هژمون گره بخورد و فاشیسم و بدتر از آن شوونیسم را سبب شود که نمونهی روشن آن افغانستان است. در صورتی که تکثر اقوام و تبارها به رسمیت شناخته شود، میتوان از تقدم ملت در مفهوم سرزمینی آن صحبت کرد. در غیرآن چنین تقدمی درست نخواهد بود.
چون در افغانستان ملت در مفهوم مدرن شکل نگرفته است و هنوز ملت در مفهوم سرزمنی با خاستگاه قوم خاصی گره خورده است. پس در اینجا به راستی نمیتوان از ملت سرزمینی سخن گفت. در چنین حالتی ملت در مفهوم تباری در راستای سیاست مقاومت بر ملت فاشیست تقدم دارد.
نتیجه
از بررسیهای موجود پیرامون دوگونه ملت میتوان به این نتیجه دست یافت که در هر کشور هردو وجود دارند. مگر گاهی یکی بر دیگر برتری مییابد و سرنوشت کشور را رقم میزند. حال باید دیده شود که برتری کدامیکی بر دیگری، در چه شرایطی مطلوب است.
با توچه به شرایط موجود در افغانستان، به نظر میرسد که پشتونیسم دولت سرزمینی را به سمت خاصی هدایت کرده و با استفاده از سه استراتژی در تلاش نهادینهکردن فاشیسم قومی در چارچوب ملت در مفهوم مدرن کلمه است. این استراتژیها عبارتانداز: استراتژی ادغام، استراتژی حذف و استراتژی برچسبزنی. ازاینرو، تلاشها برای ایجاد مفهوم ملت در مفهوم سرزمینی کلمه ناکام ماندند و هیچگاه به پیروزی دست نیافت؛ نهتنها دست نیافت که سبب مقاومت و ایستادگی هویتهای دیگر شد. به سخن دیگر، ملیگرایی تباری در افغانستان برجسته شده و بر ملیگرایی سرزمینی شوونیستی تقدم یافت.
پس تاز زمانیکه سیاست افغانستان به سمت پذیرش پلورالیسم سیاسی و فرهنگی پیش نرود و ملت در مفهوم سرزمینی کلمه از بطن این پلورالیسم زاده نشود، افغانستان همچنان در گیر بحران سیاسی خواهد بود و راهحلی برای برونرفت از بحران های پیدرپی نیز پیدا نخواهد شد.