در این یادداشت بهبحث قدرت سیاسی پرداخته میشود، اینکه درک و برداشت سران تاجیک از قدرت سیاسی و حفظ قدرت سیاسی چیست. قدرت سیاسی به دو صورت در جامعههای بشری تامین میشود: از طریق دموکراسی و انتخابات و از طریق زور و سلطه. در حکومتهای شرقی از چین تا روسیه و… قدرت با زور و سلطه تامین میشود و این حکومتها با اجرای ظاهرنمای شبهانتخابات، دموکراسی و انتخابات واقعی را دور میزنند و سلطهی یک فرد یا یک حزب در قدرت تامین میشود. حزب کمونیست چین، پوتین، اردوغان و… انتخابات را دور زدهاند و سلطهی خود را تامین کردهاند.
بنابراین، خیلی سخت و دُشوار استکه در افغانستان به دموکراسی واقعی دست یافت و قدرت را از طریق انتخابات و دموکراسی در جامعه نهادینه کرد و دولت تشکیل داد. پشتونها مخالف دموکراسی و انتخابات استند و میخواهند از طریق خشونت و زور فاتح میدان باشند و قدرت قومی خود را با سلطه و زور تامین کنند. پشتونها موقعیکه میبینند قرار است قدرت از طریق دموکراسی و انتخابات انتقال کند، نظام سیاسی را از اساس تغییر میدهند و حکومت را با هدف قومی دست به دست میکنند.
دور نرویم، کرزی و غنی متوجه شدند پشتونها در دموکراسی و انتخابات میبازند، چند دور را با تقلب و… برای خود حفظ کردند و سرانجام نظام را تغییر دادند و قدرت را در یک معاملهی قومی به طالبان واگذار کردند. اگرچه در دموکراسی و انتخابات هیچ گروه و قومی نمیبازد، زیرا قدرت بدون خشونت از حزبی به حزبی انتقال مییابد و به نوعی در شکلگیری قدرت مشارکت مردمی صورت میگیرد و مردم در شکلگیری قدرت، دولت و نظام سیاسی تاثیرگذار میشوند. اما سران پشتون با نگرش قبیلهای و خانوادگی، قدرت و حکومت را متصرفهی قبیلهای و خانوادگی خود میدانند و با این نگرش، سرنوشت مردم پشتون و کل مردم کشور را به گروگان گرفتهاند. درصورتیکه سران پشتون قدرت را با هیچ قوم و گروهی نمیخواهند تقسیم کنند و هیچ قوم و گروهی را در قدرت و تشکیل حکومت و دولت شریک خود نمیدانند و دموکراسی و انتخابات را نیز قبول ندارند، پس تاجیکان و اقوام دیگر در برابر این برخورد سران پشتون چگونه باید رفتار کنند؟
پیش از اسلام را اگر درنظر نگیریم که مناسبات قومی قدرت در خراسان/ افغانستان چگونه بوده است، اما در آغاز اسلام قدرت در خراسان متعلق به تاجیکان بود. طاهریان، صفاریان و سامانیان تاجیک بودند. بعد از این سه خانواده قدرت بین خانوادههای تورک و تاجیک مشترک بود.
قبیلههای پشتون از قرن دهم هجری به بعد از کوههای سلیمان به سوی خراسان آمدند و در خراسان بهعنوان قبیلههای مهاجر جابهجا شدند، اما بخشی بزرگ قوم پشتون در پاکستان مانده بودند، با پنجابیها درگیری قومی داشتند، در برابر پنجابیها شکست خوردند، به سوی خراسان سرازیر شدند، درگیری قومی خود را با اقوام ساکن خراسان آغاز کردند، توانستند بخشهای از خراسان را تصرف کنند و قدرت را از تورکها و تاجیکها بگیرند و هزارهها را قتل عام کنند.
با اینهمه خشونت و تجاوز سران قوم پشتون، جالب این استکه سران تاجیک از سران قوم پشتون توقع دموکراسی و انتخابات دارند و میخواهند سران پشتون از طریق انتخابات و دموکراسی به انتقال قدرت موافقت کنند و دولت تشکیل شود. بر این اساس، سران تاجیک یا درکل تاجیکان دچار چند اشتباه استند:
نخست اینکه هنوز شناخت دقیقی از سران پشتون و قوم سلطهطلب پشتون ندارند؛ دوم در جامعهی سنتیای مانند افغانستان میخواهند قدرت به صورت دموکراسی انتقال کند؛ و سوم نمیدانند در جامعهی سنتی قدرت را با زور و سلطه حفظ باید کرد.
بنابراین، برداشت سران تاجیک و تاجیکان از قدرت در افغانستان اشتباه است و این درک اشتباه موجب میشود که تاجیکان نتوانند قدرت را در اختیار داشته باشند یا بهعنوان محور اساسی قدرت در افغانستان باشند. سران پشتون با هر بهانه و فرصتیکه قدرت در اختیارشان قرار بگیرد، با چنگ و دندان به قدرت میچسپند، اما تاجیکان قدرت دستداشتهی خود را برای نهادینهشدن دموکراسی و حسن نیت وطنداری به سران پشتون تسلیم میدهند و میگویند شما در راس و ما و اقوام دیگر در کنار شما و بیاییم با هم به خوبی دولتداری و زندگی کنیم. سران پشتون همینکه قدرت را تسلیم شدند، سپس سران تاجیک را یکی پی دیگر میکشند. داوود داوود، سیدخیلی، استاد برهانالدین ربانی و… چرا و چگونه کشته شدند؟!
دوازدهسال از شهادت استاد برهانالدین ربانی میگذرد. این نوشته در حقیقت بیمناسبت به شهادت استاد ربانی و بیارتباط به انتقال بدون خشونت قدرت توسط او به کرزی نیست. در نشست بن طرف مذاکرهی کشورهای جهان جبههی شمال بود که در راس آن استاد برهانالدین ربانی قرار داشت و کشورهای جهان میخواستند با این جبهه به توافق برسند. اما تاجیکان تا اینکه یک تاجیک را پیش کنند، یک پشتون را پیش کردند. اگرچه شماری از تاجیکان در آن جلسه موافق نبودند که در راس قدرت یک پشتون قرار گیرد، اما فهیم و شماری از تاجیکهای پنجشیر با کرزی معامله کردند، گفتند یک پشتون در راس باشد، ما در کنار او قرار میگیریم و او در اختیار ما میماند. این افراد در حقیقت مار در آستین پروردند. این مار دفعتا به اژدها تبدیل شد، شماری از سران تاجیک را بلعید و شماری دیگر فراری داد، تا اینکه دموکراسی و انتخابات و احساس وطنداری را کنار گذاشت و افغانستان را به قوم طالب خود تسلیم کرد.
ما همیشه از سران پشتون انتقاد میکنیم، درحالیکه موضع سران پشتون مشخص و روشن است. بنابراین، انتقاد و توقع از سران پشتون خطا است. اگر قرار است انتقادی داشته باشیم باید از خود و از سران خود یعنی از سران تاجیک انتقاد کنیم که درک درستی از قدرت در افغانستان ندارند و هر موقعی توانستهاند با زحمت خیلی زیاد قدرت را به دست آوردند، فریب سران پشتون را خوردهاند و برای نهادینهشدن دموکراسی و احساس وطنداری قدرت را به سران پشتون انتقال دادهاند، اما سران قوم پشتون دموکراسی و انتخابات را کفری تعبیر کرده و تاجیک، هزاره و اوزبیک را مهاجر خطاب کرده، با چنگ و دندان به قدرت چسپیدهاند، سرزمینهای تاجیک، هزاره و اوزبیک را تصرف کردهاند و بر مردم تاجیک، هزاره و اوزبیک تجاوز کردهاند.
نتیجهی وطنداری و انتقال قدرت به سران پشتون این بوده که سرزمینهای ما را تصرف کنند، بر ما تجاوز کنند و در سرزمینهای ما پشتونهای پاکستان را جابهجا کنند. سران پشتون همینکه قدرت را گرفتهاند، گرگهای تیزدندان شدهاند، ما را گوسپند فکر کردهاند و به ما رحمی نکردهاند. بنابراین، دوستی اقوام تاجیک، اوزبیک و هزاره با سران قوم پشتون در واقع دوستی با گرگهای تیزدندان بوده است.