فعالیتهای مختلف گروههای جهادی و سلفی علیرغم سابقهی طولانی آنها که حدود یک قرن را دربرگرفته است، آنها را به نتیجهی عملی مشخصی که مهمترین آن کسب قدرت سیاسی و حاکمیت بر جغرافیای سیاسی باشد، سوق نداده است. البته در این ادعا حاکمیت یکسالهی اخوانالمسلمین در مصر که براساس نظام انتخاباتی و توافق پشت پرده با نظامیان آن کشور تحصیل یافته بود، به لحاظ روش متفاوت دستیابی به قدرت و زمان اندک دوام آن نادیده انگاشته شده است. اما در این میان گروه طالبان افغانستان یک استثنا محسوب میشود و تنها گروهی است از میان گروههای افراطی با ایدهها و اندیشههای تندروانهی دینی که بر جغرافیای سیاسی نسبتا گسترده و بر سرنوشت دهها میلیون انسان مسلط شده است. مهمتر آنکه این کسب قدرت طالبان با احتساب حاکمیت پنجسالهی آنها در نیمهی دوم دههی نود میلادی تجربهی دوم آنها محسوب میشود. بنابراین، جا دارد پرسیده شود که چه زمینهها و عواملی گروه طالبان را به چنین موفقیتهایی نایل ساختهاند؟ انتظار میرود پاسخ بدین پرسش چشمانداز بقای طالبان را نیز ترسیم نماید.
برای پاسخ به این پرسش و متناسب با این گفتار لازم است عوامل موفقیت طالبان را در دو مقوله بگنجانیم:
الف) عوامل درونی
عوامل درونی مولفههای متعددی را در بر میگیرد که در اینجا سه مولفه مورد اشاره قرار میگیرد. نخستین آن پیوند سنتی و مرسوم حرکتهای سیاسی و نظامی در افغانستان با پدیدهی قومیت است. تجربه نشان میدهد که هر ایدهی سیاسی، عقیدتی و فکری که در افغانستان شکل گرفته است، باورمندان آن نتوانستهاند از چنگال ذهنیت تباری خود را برهانند. این حقیقت عمق پدیدهی قومزدگی در افغانستان را نشان میدهد که یا به شکل ناخودآگاه و یا آگاهانه محمل تعقیب ایدههای سیاسی و عقیدتی واقع گردیده است. رابطهی قومیت، سیاست و عقیدت در افغانستان همواره فشرده و تنگاتنگ بوده و در طول سرگذشت سیاسی افغانستان نمودها و جلوههای آشکاری را به نمایش گذاشته است. بارزترین مصداق این ارتباط پدیدهی طالبان است که برایند سه مولفهی مذکور (قومیت، سیاست و عقیدت) محسوب شده و این گروه آگاهانه آن مولفهها را بههم پیوند دادهاند تا «قدرت» زاده شود. عدم برخورد قاطع نظامی ارتش تحت اشراف پشتونها در دولتهای کرزی و غنی با طالبان یا استقبال از نیروهای شورشی طالب در مناطق پشتوننشین از نمونههای بارز نقش عنصر قومیت در موفقیت طالبان محسوب میشود.
بنابراین، توفیق گروه طالبان در کسب قدرت و پیشیگرفتن از سایر همقطاران سلفیاش معلول به خدمتگرفتن عنصر قومیت تلقی میشود.
مولفهی دوم از عوامل درونی ناظر بر کسب قدرت توسط طالبان در نیمهی دوم دههی نود میلادی است که زمینهساز آن عملکرد منفی مجاهدین ناشی از قدرتطلبی آنان محسوب میشود. آتش جنگهای داخلی را که آنان به راه انداختند، ناامنی، ویرانی و سرگردانی غیرقابل وصفی را موجب گردید و ظهور طالبان در آن برهه با استقبال مردم حیرتزده جهت خروج از آن بحران تلقی میشود.
اما در دورهی جدید عملکرد منفی و فسادآلود حکومتگران جمهوریت، عامل بازگشت به قدرت طالبان محسوب میشود که با قانونگریزی و فساد همهجانبهی ارزشی، مالی و اخلاقی از یکسو نتوانستند نظام کارآمد و پاسخگو بسازند و از سویی دیگر مردم را به ستوه آورده و امنیت روانی، جانی و مالیشان را با فساد رو به گسترش خود از بین بردند و انگیزهای برای دفاع از آن را باقی نگذاشتند.
ب) عوامل بیرونی
عوامل بیرونی در دو بخش قابل بررسی است. بخش نخست ناظر بر اقتدار طالبان در دورهی نخست حاکمیتشان در نیمهی دوم دههی نود میلادی است. در این برهه از زمان عربستان و پاکستان نقش بارز و موثری در ساماندهی، مدیریت، پشتیبانی مالی و تسلیحاتی طالبان بازی میکردند. اما در دورهی فعلی نیز پاکستان متهم اصلی حمایت همهجانبه از طالبان میباشد و علاوه برآن، جمهوری اسلامی ایران نیز نقش لازم خود را در آموزش و تقویت گروه طالبان بازی کرده است. در این میان مهمترین هدف پاکستان تامین عمق استراتژیک آن کشور در این ناحیه بوده و هدف ایران ضربهزدن به آمریکا و پایاندادن به حضور آنها در منطقه بهحساب میآمده است. البته در تعقیب این هدف ایران تنها نبوده بلکه طرد آمریکا از این منطقه مطلوب روسیه و چین نیز قلمداد میشده است.
این وضعیت نشانگر این حقیقت است که طالبان در طول فعالیت نظامی خود در هیات ابزار و آلت دست بیگانگان ظهور نموده و حتا کسب قدرت جدیدشان را کارشناسان معلول تعهدات پنهانی این گروه با ایالات متحده امریکا میدانند. طبق این تحلیل شکلگیری دوام و بازگشتطالبان به قدرت، همگی رهین اراده و اقدام بیگانگان تعبیر میشود.
پس عامل اصلی موفقیت و کامگاری طالبان زدوبند و بدهوبستان این گروه با قدرتهای منطقهای و جهانی است. سیاستی که معمول گروههای اصولگرا و عقیدتی جهادی نمیباشد. چرا که مستلزم سپردن تهعدات بهطرف مقابل بوده که نتیجهی مستقیم آن خروج از آرمان و مبانی جهادی آنهاست. اما امروزه ما شاهد چنین رویدادی هستیم و این پرسش در مقابل دیدگان جامعه شکل گرفته است که آیا طالبان واقعاً یک گروه جهادی تلقی میشوند یا بازوی نظامی یک تبار است که مفاهیم و ایدههای مقدس دینی را دستاویز دستیابی به آرمانهای قدرتطلبانهی خویش به کار گرفتهاند؟ رفتارهای پشتونگرایانهی این گروه بعد از دستیابی به قدرت و طرد مدیران و عناصر فارسیزبان از دستگاه حکومتی و تغییر تمامی تابلوهای ادارات در کل کشور نشانگر چهرهی غیرایدیولوگ این گروه میباشد. بنابراین، شمردن گروه طالبان در زمرهی جهادیها قابل خدشه است و مقایسهی آن با آنها نابجا تلقی میگردد.
به هرحال آنچه سبب گردیده است که گروه طالبان از گروههای جهادی پیشی بگیرد و طعم سلطه و حاکمیت بر یک ژیوپولیتیک را بچشد، ویژگیها و زمینههای ویژهی مرتبط با آن گروه است که تعلق آن را در جرگهی جهادیها به چالش کشانده است.
البته از آنجاییکه کسب قدرت طالبان منبعث از شرایط ویژهی افغانستان محسوب میگردد؛ پایداری و بقای آنان بر مسند قدرت نیز تابع همان عوامل شکلدهنده است. یعنی همانگونه که رویگردانی مردم از نظام فاسد کرزی و غنی، زمینه را برای آلترناتیو آنان که طالبان باشد فراهم ساخت، همان عامل زمینههای افول طالبان را نیز شکل خواهد بخشید. این در حالی است که فاصلهی ذاتی میان مردم و طالبان از قبل موجود است و استراتژیهای تحجرمآب آنان و سیاستهای زن ستیزانهیشان با روحیهی آزادیخواهانهی مردم همسو نبوده و در صورت شکلگیری بدیلی قابل قبول برای مردم، این گروه طرد خواهد شد.
نشانههای مختصری از بیگانگی طالبان و فاصلهی آنان از مردم را ما در نخستین روزهای سلطهشان بر کابل آشکار نظاره کردیم. تراژدی میدان هوایی کابل و هجوم هزاران مرد و زن جهت فرار از کشور نشان از نفرت و نفی مردم از این گروه داشت. این میل به فرار همچنان پرقوت بعد از دوسال حاکمیت طالبان پابرجا باقی است و نشانهی آن صفهای طویل اخذ پاسپورت و جریان یکطرفه و پرازدحام خروج مردم از کشور در پایانههای مرزی است.
از سوی دیگر ماهیت ادعایی و ایدیولوگی طالبان، رابطهی دایهگونهی آنها با حامیان خارجیشان را برهم خواهد زد و این رویداد زمانی جامهی عمل میپوشد که این گروه مایههای نگرانی برای همسایگان را بیش از پیش فراهم آورد که در اینصورت دایههای رنجیدهخاطر را به سوی حمایت از رقبای طالبان سوق خواهد داد.
یکی از زمینههای بروز نگرانی همسایگان نحوهی تعامل طالبان با ایالات متحده است. چنانچه برآورد میشود، آمریکا بنابر تعهدات برملانشدهشان با طالبان در دوحه، به عملکرد طالبان جهت حفظ منافع آن کشور در منطقه چشم دوخته و این رابطه برای همسایگانی چون ایران و روسیه قابل تحمل نخواهد بود. مسالهی حقابه و تصادمات مرزی نیز مایهی نگرانی همسایهی غربی را فراهم ساخته و از سویی دیگر حمایت خودسرانهی فرماندهان و جنگجویان طالبان از «تیتیپی» همسایهی شرقی را به فکر فرو برده است.