نویسنده: یعقوب یسنا
بیست و پنجم سپتامبر روز نسلکشی مردم هزاره استکه یک صد و سی سال پیش توسط عبدالرحمان صادر شد. مردم هزاره در این فرمان از طرف شورای علمای دربار عبدالرحمان تکفیر شد و او براساس این تکفیر فرمان قتل عام مردم هزاره را صادر کرد. در این فرمان قتل و به بردگیگرفتن مردم هزاره بر همگان واجب دانسته شده است. اما در این فرمان تاکید شد که سرزمینهای مردم هزاره بین قوم درانی و غلجایی پشتون تقسیم شوند. براساس این فرمان لشکر عبدالرحمان و گروههای از مردم برای کشتار مردم هزاره رفتند. مردم برای این رفتند که در این فرمان گفته شده بود هرکسی میتواند از مردم هزاره غلام و کنیز بگیرد. زیرا در فرمان تاکید شده بود هزارهای میتواند زنده بماند که به بردگی گرفته شود.
بنابر روایتهای تاریخی از جمله تاریخ غبار، شصت درصد مردم هزاره در این نسلکشی کشته شدند، شماری فروخته شدند، شماری به بردگی گرفته شدند و شماری در کوهها پناه بردند. سرزمینهای هزاره در کندهار، ننگرهار، وردک، هلمند و جاهای دیگر بین قوم غلجایی و درانی پشتون تقسیم شدند. این وضعیت در دورهی عبدالرحمان، در دورهی پسرش حبیبالله و تا دورهی امانالله ادامه یافت. در دورهی امانالله مردم هزاره از بردگی آزاد شدند، اما فرمان عبدالرحمان تا امروز توسط حکومتهای قومی تقبیح نشد، از مردم هزاره معذرت خواسته نشد، سرزمینهای هزاره پس داده نشد، نسلکشی مردم هزاره به رسمیت شناخته نشد و این نسلکشی به شیوههای متفاوتی ادامه یافت.
در دوران ظاهرشاه یک فرد پشتون افراد هزاره را برای کار میبرد، آن افراد دیگر برنمیگشتند و گم میشدند، تا اینکه فهمیده شد فرد پشتون آنها را میکشته است. از این فرد پرسیده شد چرا افراد هزاره را میکُشتی. پاسخش این بود که کشتن هزاره اجر و پاداش اخروی دارد. چرا باید کشتن افراد هزاره پاداش اخروی داشته باشد؟ اگر توجه کنیم میدانیم که مبنای اعتقادی این نظر در فرمان تکفیر و قتل عام عبدالرحمان نهفته است. از آنجاییکه این فرمان تقبیح نشده است، هر فرد مومن پشتون هنوز کشتن افراد هزاره را براساس این فرمان جهاد میداند.
در دورهی حکومت کرزی و غنی دهها بار بر مردم هزاره حتا بر کودکان هزاره در آموزشگاهها و بر زنان هزاره درحال زایمان حمله صورت گرفت. طالبی بنام عبدالمنان نیازی که از نظر امنیتی همکار ریاست امنیت ملی حکومت غنی بود در رسانهها میگفت ما به شیوههای متفاوتی هزاره شکار میکنیم.
هزارهکشی زیر سلطهی طالبان نیز ادامه دارد. به تازگی در ارزگان یک پدر با پسرش گلو بریده شده است. این پدر و پسر از یک روستای پشتوننشین میگذشته که به قتل رسیدهاند. در روستای جوی نو ارزگان در این چند مدت ۱۷ هزاره توسط افراد پشتون اختطاف و کشته شدهاند. خرمنهای مردم آتش زده شدهاند و حیوانات مردم دزدی شدهاند. طالبان برای حمایت از افراد کوچی پشتون در بامیان، مالستان غزنی، دایکندی و سایر محلهای هزارهنشین انواع جریمه و ستم را بر مردم هزاره تحمیل کردند و حتا روستاهای مردم هزاره را به افراد پشتون دادند.
اما آنچه مایهی تاسف است بیتفاوتی به نسلکشی و بیتفاوتی در برابر ستم است. این بیتفاوتی بر سرنوشت اقوام دیگر نیز تاثیر منفی گذاشته و میگذارد.
گسترش نسلکشی در بین اقوام دیگر
عبدالرحمان وقتیکه مردم هزاره را به صورت گسترده قتل عام کرد و هیچ اتفاقی رخ نداد و حکومت قومی همچنان سر جای خود ماند، حکومتهای بعدی قومی بر این اساس نسلکشی و کوچ اجباری را به شیوههای متفاوت در بین اقوام تاجیک و اوزبیک آزمایش و عملی کردند.
امانالله با تصویب نظامنامهی ناقلین به قطغن، افراد پشتون را در سمت شمال جابهجا کرد، سرزمینهای بومی مردم تاجیک و اوزبیک را به افراد پشتون داد و با این جابهجایی قومی و تغییر جغرافیای بومی اقوام تاجیک و اوزبیک، زمینهی جنگ قومی را فراهم کرد که حکومتهای قومی در این جنگ قومی از ناقلین حمایت مینمودند و ناقلین برای حکومتهای قومی بهعنوان لشکر قومی عمل میکردند.
بر اساس این جابهجایی قومی بود که محمدگل مومند در دورهی نادر و صدارات کاکاهای ظاهرشاه با کشتار مردم تاجیک و اوزبیک جوی خون را در سمت شمال جاری کرد، زبان فارسی و فرهنگ اوزبیکی را در سمت شمال ممنوع کرد و گفت این کشور از افغانها (پشتونها) است و زبان فارسی و فرهنگ و لباس اوزبیکی در سرزمین افغانها ممنوع است. این جابهجایی قومی، کشتار قومی و ممنوعیت فرهنگی و زبانی در دورهی محمدگل مومند پایان نیافت، همچنان ادامه یافت.
ما مردمِ بیحافظه و فراموشکاریم، به یاد نمیآریم که جمعهخان همدرد در حکومت کرزی جوی خون را در سمت شمال جاری کرد. فعلا در پنجشیر، انداراب، تخار، فاریاب، بدخشان و… نمونههای از نسلکشی و جابهجایی قومی جریان دارد. نسلکشی به این معنا نیستکه هزاران نفر از یک قوم کشته شوند، نسلکشی به این معنا استکه کشنده، افراد یک قوم را برای قومیت یا مذهب او میکشد. اگر دست این کشنده برسد، همهی افراد آن قوم و مذهب را میکشد، اما دستش نمیرسد که کل افراد یک قوم را بکشد، یک یا دو را که میتواند بکشد برای قومیتشان میکشد. در نسلکشی نیت کشنده مهم استکه افراد یک قوم را برای قومیتشان و با نیت قومی میکشد.
بیتفاوتی اجتماعی، دوام نسلکشی و جابهجاییهای گستردهی قومی
حقیقت را باید گفت. متاسفانه حقیقت این استکه افراد قوم تاجیک، هزاره و اوزبیک نسبت به سرنوشتشان بیتفاوت استند و این بیتفاوتی موجب شده است حکومتهای قومی به جابهجایی قومی و در صورت لازم به نسلکشی ادامه دهند. حکومتهای قومی بیتفاوتی اجتماعی این اقوام را نسبت به سرنوشتشان میدانند و متوجه استند افراد این اقوام وحدت قومی در بین قوم خود و وحدت فراقومی در بین اقوام اوزبیک، هزاره و تاجیک ایجاد نمیتوانند تا برای سرنوشت جمعی، سیاسی و شهروندی خود در برابر حکومتهای قومی بایستند. شناخت حکومتهای قومی از افراد این اقوام درست است و حکومتهای قومی بر اساس این شناخت، برنامههای خود را تطبیق میکنند.
نسلکشی هزاره صد و سی سال پیش رخ داد و تا شصت درصد این مردم کشته شدند. نسلکشی تاجیک و اوزبیک نیز به اندازهی کمتر رخ داده است. اینکه نسلکشی هزاره بازهم به صورت گسترده رخ دهد و اینکه نسلکشی تاجیک و اوزبیک به صورت گسترده رخ دهد، دور از احتمال و امکان نیست، زیرا گزینهی نسلکشی همیشه روی میز حکومتهای قومی وجود دارد، فقط دنبال فرصت استند.
اقوام تاجیک، هزاره و اوزبیک به روی خود نمیگیرند، همین اکنون توسط حکومت قومی طالب نسلکشی افراد تاجیک، هزاره و اوزبیک جریان دارد. افراد زیادی در پنجشیر، انداراب، بدخشان و… برای قومیت خود کشته شدند و کشته میشوند. جابهجایی قومی صورت میگیرد و انواع ستم جریان دارد. همهی این موارد، خشونت قومی و نمونههای از نسلکشی استند، زیرا انگیزهی اینهمه ستم و کشتار، قومی است. این اقوام اگر همچنان نسبت به سرنوشت جمعی شان بیتوجه باشند، دچار پیامد بسیار سنگین این بیتوجهی خود خواهند شد که جبران این بیتوجهی در آن صورت برای شان سخت خواهد بود.
چه باید کرد و چه میتوان کرد؟
ما در این شرایط که طالبان به عنوان یک گروه خشن قومی بر افغانستان سلطه دارند، در مرحلهی «چه باید کرد» نیستیم، برای اینکه اگر در مرحلهی «چه باید کرد» باشیم باید گزینههای موجود باشند که فکر کرد و از آن گزینهها استفاده کرد. فعلا گزینههای موجود در دست نیست. بنابراین از «چه میتوان کرد» باید پرسید.
«چه میتوان کرد» برای این استکه ببینیم چه امکانات و فرصتهای بالقوهای وجود دارند که ما متوجه آن فرصتها و امکانات نیستیم، اما در صورت توجه میتوان آن فرصتها و امکانات را از مرحلهی بالقوهای به مرحلهی بالفعلی رساند و تا بحث «چه باید کرد» را پیش کشید.
بر اساس «چه میتوان کرد» آنچه در این شرایط میتوان انجام داد، کنارگذاشتن بیتفاوتی اجتماعی و بررسی فرصتها و امکانات برای وحدت درونقومی و وحدت فراقومی است. ضرورت این استکه ما باید به اشتباههای خود پی ببریم و به اشتباههای خود اعتراف کنیم، توانایی بخشیدن یکدیگر خود را داشته باشیم، از برچسپزدن یکدیگر دست برداریم، اینکه در گذشته چه کردهایم آن را در گذشته بگذاریم، طبق شرایط امروز در کنار هم بایستیم و به این بیندیشم که در شرایط فعلی چه میتوانیم انجام دهیم.
اقوام تحت ستم اگر بتوانند به وحدت سیاسی صادقانه دست یابند، این وحدت سیاسی میتواند جلو بلندپروازی حکومت قومی را بگیرد. درصورتیکه این اقوام نتوانند سر عقل بیایند و نتوانند به وحدت سیاسی دست پیدا کنند، منتظر انواع ستم از طرف حکومتهای قومی باید باشند.