افغانستان متاثر از سرگذشت و ویژگیهای سیاسی و تاریخی مشترک و جدا از سایر ممالک مسلمان شرقی نیست. در گذشتههای نهچندان دور، سرنوشت سیاسی و فرهنگی افغانستان با هند و بخش غربی خراسان بزرگ (ایران) گره خورده بود؛ آنچه در این سرزمینها نگاشته میشد، تاریخنگاری دیگران هم به حساب میآمد. اما با جدایی افغانستان از ممالک مذکور خطالسیر تاریخنگاری آن نیز لااقل در بعد موضوعی از ممالک همزبان و همفرهنگِ مجاور فاصله گرفت.
در این سرزمین نیز چون سایر کشورها، حوزهی تاریخ مورد توجه و اهتمام حاکمان آن قرار گرفت؛ تا حس جاهطلبیشان از آن طریق تشفی یابد. لذا غالب تاریخنبشتههای برجامانده از آن عصر، رنگ و بوی حکومتی دارد؛ مانند تاریخ احمدشاهی، واقعات شاهشجاع، نوای معارک، گلشن امارات، پادشاهان متاخر افغانستان… اما عملا تاریخنگاری در عصر جدید افغانستان با «سراجالتواریخ» آغاز میگردد که نقطهی عطف تاریخنگاری افغانستان به حساب میآید و بعد از آن اثری جامع و مانع به پیمانهی آن که برگرفته از منابع داخلی و اولیه باشد، شکل نگرفت. هرچند این مجموعه به سفارش دربار نگاشته شده است، ولی با تاثیر از فراست نویسنده و پرداختن به جزییات رویدادها، به اندازهی کافی قابل اتکا و اعتماد میباشد. ملافیض محمد کاتب نویسندهی آن با وجود کنترل مستقیم حاکمانِ وقت بر تاریخ مورد نگارش خود، موفق گردید براساس اسناد و منابع اولیهی دولتی و غیردولتی، موثقترین اثر را بیافریند. لذا به او پدر تاریخنویسی مدرن افغانستان لقب دادهاند و آثار او محل استناد مورخان داخلی و خارجی قرارگرفتهاند.
از ویژگیهای آثار وی میتوان به شرح و بسط وافر و کافی او از شرایط و اوضاع زمانهاش اشاره نمود. وی صرفاً به شرح زندگانی قدرتمندان نپرداخت، بلکه اوضاع و نام و نشان فرودستان را نیز به وفور درآن گنجانید. وجه مثبت دیگر به شخص نویسنده برمیگردد که با وجود کنترل شدید از سوی حاکمان حقایق نامطلوب و نکات باریک و پراهمیت را که ذکرشان در سرنوشت سیاسی و ملی موثر است، با زیرکی و دلیری در قالب کنایه و شگردهای ادبی به خوبی در اثرش متجلی ساخت. عامل شخصیتی دیگر که اثر وی را معتبر و بیرقیب ساخته است؛ تسلط ذهنی او بر سیاست و جریانهای سیاسی افغانستان و منطقه است که سبب گردیده وقایع را به صورت جامع، موشگافانه ثبت و تحلیل کند.
بعد از شکلگیری سراجالتواریخ، با پررنگشدن گرایشات تباری و قومی حکومتها، تاریخنگاری به شکل گسترده، جنبهی ابزاری جهت بسط حاکمیت زبانی، سرزمینی و هویتسازی پیدا نمود. حکومتها با رویه و رفتار مشخص به این مقوله روی آوردند و میتوان گفت مرحلهای رسمی از «تاریخسازی» در افغانستان شروع شد. اندیشهی «قوممحوری» به سیاست رسمی و نظریهی اجتماعی اعلامنشدهی حاکمان تبدیل گشت و به تبع آن به همهچیز از منظر قومی نگریسته شد. حوزهی تاریخ نیز از این آفت در امان نماند؛ چنانکه معلوم است زمانی تاریخ حول و محور سرزمین میچرخید و بر بستر ارضی مطرح میگشت؛ اما در این عصر محور آن قوممداری و تبارگرایی گردید.[۱]
به عقیدهی برخی از آگاهان، برنامهی اصلاحات فرهنگی از زمان امیرشیرعلی روی دست گرفته شد؛ از این تاریخ به بعد به منظور حفظ قدرت و حاکمیت قومی تلاش دامنهداری جهت ایجاد «تاریخ و فرهنگ افغانی» به معنای خاص قومی آن به منظور زدودن هویت تاریخی خراسانی، روی دست گرفته شد؛ لذا اولین گام در این راستا تغییر اصطلاحات نظامی از فارسی به پشتو بود. اما در عصر امانالله خان با شکلگیری «پشتو مرکه» این سیر از عمق بیشتری برخوردار گردید و وارد حوزهی تاریخنگاری شد که در این مقوله نقش محمود طرزی غیر قابلانکار است. وی که ایدههای ناسیونالیسم را از خارج کسب کرده بود، در افغانستان که از قبل نیز زمینهی قومگرایی را در خود پرورانده بود، شعلهورتر ساخت و جنبهی رسمی به آن بخشید. بیشترین لطمه را در این زمینه، دوران محمد نادر به بار آورد. در این زمانه «انجمن ادبی کابل» به دستور مستقیم خود محمدنادر تاسیس گردید که این انجمن «مجلهی کابل» را به عنوان ارگان نشراتی خود منتشر میساخت. نفس تاسیس این انجمن قابل قدر به حساب میآید؛ چراکه زمینهی پژوهش و نشر را در کشور فراهم مینمود ولی با پررنگ شدن رویهی پژوهشهای سفارشی و جانبدارانهی آن اعتبارش کمکم زایل گشت و تولیدات آن در محافل علمی مورد تردید قرارگرفت. این انجمن که در دوران صدارت محمدهاشم خان عنوان «پشتوتولنه» را یافته بود به شکل اعلان شده و رسمی، رنگ و بوی پشتونی به خود گرفت، وحتا زبان نشراتی آن از فارسی به پشتو تغییر یافت.
به خاطر اهمیت تاریخنگاری نزد حاکمان وقت و نقش هویت بخشی آن «انجمن تاریخ» به موازات انجمن ادبی سازمان یافت که موفق شد نشریه «آریانا» را به عنوان محل درج پژوهشهای خود به مدت بیش از سه دهه منتشر سازد. هرچند تلاش وافر و مستمر در خصوص تاریخنگاری سفارشی در این انجمن صورت گرفت ولی به سبب تصنعی و بیپایه بودن پژوهشها و واضح بودن سفارشی و دستوری آن در محافل علمی و در بین فرهیختگان جامعه جا باز ننمود.[۲] اندیشههای غالبی که در این محافل و نشریات نگارش و ترویج میشد، ایدههای ناسیونالیستی و نژادپرستانهی «آریاگرایی» بود که حتا عنوان نشریهی رسمی انجمن تاریخ نیز مبین چنین مفکورهای بود. این ایده به شدت متاثر از شعارهای توسعهطلبانهی آلمان بود که مسالهی همنژادی با برخی از کشورها را به منظور مقابله با بعضی از دولِ رقیب، سر لوح شعار و ملاک روابط خارجی خود قرار داده بود و حاکمان وقت افغانی نیز مشعوف از پیوند نژادی با دول مترقی اروپایی در کشور چندقومی افغانستان بدون مدنظر قراردادن نیمی از جمعیت کشور، به همهی مکانها و پدیدهها عنوان آریایی داد؛ از عناوین کتاب و مجله گرفته تا شرکتها، مغازهها و…
بدین ترتیب نژادگرایی آریایی به عنوان یک نظریهی اجتماعی و سیاسی غالب در راس پژوهشها و نگارشهای تاریخی درآمد و نکتهی مهم در این خصوص این است که قوم پشتون که تا این تاریخ بنی اسراییلی به حساب میآمد اصالت آریایی یافت.
طبق نظر آگاهان، آنچه در انجمن تاریخ به عمل میآمد چیزی بیش از«تاریخسازی» نبود. محمد صدیق فرهنگ که سابقهی همکاری با این انجمن را دارد به وضوح به این مساله تصریح دارد. وی با اشاره به یکی از اثرهای پژوهشیاش که در یکی از جلسات این انجمن مورد تغییر و قلب قرارگرفت مینویسد: «…در جریان مجلس مذکور دریافتم که آنچه مقامات در نظر دارند تاریخنگاری نیست، بلکه تاریخسازی است. یعنی ارایهی پیشآمدهای تاریخی به شکلی که با سیاست دولت مطابقت داشته باشد.»[۳]
عواقب این رویکرد در تمام آثار منتشره توسط انجمن تاریخ قابل ردیابی است و گاهی چنان هویداست که به قول رسول رهین، «تاریخ افغانستان» اثراحمد علی کهزاد از مُضحکترین اینگونه آثار است. فراتر از این آقای کهزاد به دستکاری در «گرشاسبنامه» ابوموید بلخی متهم گردیده تا بتواند برای اجداد پشتونها درآن اثر، شواهدی را نشان دهد. به علاوه کتاب تاریخی-ادبی مکشوف آقای حبیبی مورد تایید مستشرقین و پژوهشگران مستقل داخلی قرار نگرفت و متهم به جعلکاری گردید و اصالت کتاب مورد بحث که از آن بنام «پتهخزانه» یاد میشود، همچنان مجهول و مورد تردید باقی ماند. مانند آن مرجع پررجوع دیگر علامه حبیبی «کرامات سلطان سخی سرور» است که فقط خود وی آن را دیده و مطالب بسیار حیاتی و مهمی از آن نقل نموده که امروزه وجود خارجی ندارد.[۴]
سیاستزدگی در تاریخنگاری و آفرینش آثار تاریخی در افغانستان به جایی رسید که حتا از ترجمه و نشرآثار مورخان خارجی که با مقاصد و برنامههای تاریخسازی دولتی فاصله داشت، استقبالی به عمل نمیآمد. حتا از «نشر متون اصلی که مطالب آن کلاً یا جزاً با سیاست فرهنگی دولت و نظریات گروههای فشار منافات داشت نیز خودداری میشد… و از نشر مدارک معتبر در تاریخ و ادبیات کشور مانند تاریخ سیستان، گردیزی، بیهقی، احمدشاهی و سراجالتواریخ که نسخههای آن در محیط حکم توتیا را پیدا کرده بود جلوگیری میشد.»[۵]
به باور آقای فرهنگ، علت خودداری دولت از نشر چنین آثاری این بود که دولت و نویسندگان همسو در نظر داشتند مطالبی را بنام تاریخ افغانستان در اذهان مردم به گونهی عام و در اذهان متعلمان و محصلان به گونهای خاص جایگزین سازند، چون برخی از مندرجات متون اصلی و مدارک اولیه با مقاصدشان سازگار نبود، صلاح کار را در آن میدیدند که از رسیدن متون مذکور به دست مردم جلوگیری کنند و اگر احیاناً چیزی از آن جمله در کشور پخش میشد آن را به نام آثار گمراهکننده و منافی مصالح علیای کشور محکوم سازند.[۶]
فعالیت مستمر، گسترده و دامنهدار نویسندگان همسو با دولت و انجمن دولتی تاریخ سرانجام چنان شرایطی را به وجود آورد که امروزه نهتنها افکار داخلی را تا حدودی تغییر داد، بلکه آثارشان بهعنوان منابع مورد وثوق و رجوع غالب پژوهشگران بینالمللی نیز قرارگرفته است. البته موفقیت دولت در نشر چنین افکار و ترویج و جا انداختن آن در جامعه چندان دور از انتظارهم نبود؛ چرا که ابزارهای لازم را دولت در اختیار داشت و مهمترین ابزار آن متون درسی وزارت معارف محسوب میگردید.
با پدیدهی تاریخسازی که در افغانستان اتفاق افتاد؛ گذشته از اینکه عینیت و حقیقت تاریخ واقعی مخدوش گردید، تاریخنگاری از لحاظ موضوعی نیز محدود و محصور در بعد سیاسی باقی ماند و ابعاد اجتماعی، اقتصادی و … آن مورد غفلت قرارگرفت. محصول این رویکرد سیاسی به تاریخ چیزی نبود جز پررنگشدن نقش حاکمان، خانواده، خاندان و تبار و کم وکیف دستیابیشان به قدرت. در ضمن قوممحوری و ممهورکردن تمام پدیدهها بنام قوم خاص از نتایج این رویکرد در تاریخنگاری این عصر است. این مساله چنان پررنگ گردیده که حتا سلسلهها و اقوام مرتبط با قوم خاص در خارج از حوزهی سیاسی افغانستان مانند «لودیها»ی هند مورد توجه قرارگرفته و تاریخشان جزی تاریخ داخلی افغانستان قلمداد شده است. این در حالی است که از نقش تاریخی اقوام غیرمرتبط در داخل حوزهی سیاسی افغانستان چشمپوشی گردیده است.[۷]
تصویری که این جنبش تاریخنویسی به مدت نیمقرن ترسیم نمود، غالباً توسط انجمن دولتی تاریخ با سرپرستی کهزاد و حبیبی پیش برده شد، این است که افغانستان از دورهی باستانی و داستانی کشور مستقلی بوده بنام آریانا و متعاقباً تبدیل به شاهنشاهی افغانستان گشته و حدود آن از طرف مغرب به فارس یا ایران و از طرف مشرق به دهلی منتهیگردیده است.[۸]
تاریخنگاری افغانستان از لحاظ پایبندی به اصول و مبانی علمی تاریخنگاری نیز دچار خلا و نواقصی است که تاکنون کمتر مورد توجه و بحث قرارگرفته است. یکی از نادرترین آثاری که در این زمینه قابل ذکر است کتاب
«بررسی و تحلیل تاریخنگاری عبدالحی حبیبی» میباشد که از نخستین آثار در حوزهی مطالعات نظری تاریخ افغانستان محسوب میشود.
البته ضعفهای روشی و محتوایی در تاریخنگاری افغانستان دور از انتظار نیست؛ چرا که در طول دهههای گذشته معمولاً آثار و پژوهشهایی مورد تایید، تشویق و حمایت قرار میگرفتند که در راستای سیاستهای دولتی قرار میداشتند و مطابق با سرفصلهای آنان نگاشته میشدند. این امر در جامعهای که صنعتِ نشر آن محدود و دولتی و مضاف برآن فرهنگ مطالعه و کتابخوانی نیز در پایینترین سطح خود قرار داشت، مشکل مذکور را مضاعف میساخت. به علاوهی خوانندگان وقتی علایم جعل را در جبین کتب رسمی مشاهده میکردند، حاضر نبودند محتویات آن را بپذیرند و از سوی دیگر چون به تاریخ واقعی هم دسترسی نداشتند، خویشتن را در خلا یافته در اغلب موارد به تاریخ وطنشان بیعلاقه شده و بهطور کلی از تاریخ رویگردان میشدند و همواره به آن به دید تردید و غیرقابل اعتماد مینگریستند.[۹]
از سویی دیگر، کمترین زمینهای جهت رشد و شکوفایی پژوهشهای مستقل فراهم نبود و نویسندگان و پژوهندگان این عرصه ناچار به سوی پژوهشهای سفارشی جهت تامین معیشت روی میآوردند و یا به گونهای مینوشتند که اجازهی چاپ و نشر مییافتند. موید این مطلب سرنوشت اثر میرمحمد غلام غبار است که پس از چاپ به سال ۱۳۴۶ ه.ش به مدت ده سال اجازه نشر نیافت، یعنی نهتنها مشوق و زمینهی پژوهش وآثار مستقل فراهم نبود بلکه موانعی جهت خلق چنین پژوهشهایی که در راستای اهداف دولتی قرار نداشتند نیز ایجاد میگردید.
در واقع «افغانستان در مسیر تاریخ» هرچند در آن زمان اجازهی نشر نیافت ولی نشان از آغاز روندی بود که تاریخنویسی از انحصار دولت خارج میگردید. این اثر فارغ از تاثیرات دولتی نگاشته شده بود، در واقع اولین اثر غیردولتی در زمینهی تاریخ بعد از شکلگیری حکومتهای تباری در افغانستان به حساب میآمد. البته این بدین معنا نیست که این اثر خارج از اِعمال و تاثیر عوامل بیرونی و درونی موثر بر عینیتبخشی بر تاریخ، نگاشته شده باشد، بلکه خود این اثر نیز متاثر از مباحث ایدیولوژیکی مطرح ِزمان نویسنده بوده و حتا عنوان آن نشان از باورهای سوسیالیستی نویسنده دارد. همین دیدگاه، نویسنده را متوجه عوامل اجتماعی و اقتصادی در تحولات تاریخی نموده است. در واقع این اثر آیینهای است که به صورت محدود و کمنور رویکرد تاریخنگاری غرب را در افغانستان بازمیتاباند.
ناگفته نماند که متعاقب این اثر،آثار مستقل دیگری نیز در تاریخ عمومی و قومی افغانستان نوشته و منتشر گردید، مانند «افغانستان در پنج قرن اخیر» اثر محمد صدیق فرهنگ که کتابی است در تاریخ عمومی و از لحاظ روش و رویکرد تا حدودی به شیوههای علمی نزدیکتر که جزی آثار تاریخی متاخر به حساب میآید.
در عکسالعمل به «تاریخنگاری تباری دولتی» در دهههای اخیر تعداد قابل توجهی از پژوهندگان عرصهی تاریخ قومی شروع به فعالیت نمودهاند که غالباً در جهت اثبات هویت فراموش شدهشان و یا نفی نگاشتههای تاریخنگاران دولتی قلم زدهاند. در این میان میتوان به کاظم یزدانی، بصیراحمد دولتآبادی، عزیزآریانفر، محیالدین مهدی، عنایتالله شهرانی، افتخاری و… اشاره نمود.
[۱] . بصیراحمد دولتآبادی، شناسنامه افغانستان، تهران، نشر عرفان، چاپ جهارم، ۱۳۸۷، ص ۲۷۵؛
[۲] . محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، تهران، نشر عرفان، چاپ نوزدهم، ص ۶۵۲؛
[۳] . میرمحمد صدیق، افغانستان در پنج قرن اخیر، نشر محمد وفایی، چاپ دوم ۱۳۷۴، ج۲، صص۳۲۹ و ۳۳۰؛
[۴] . عبدالحی حبیبی، پشتو و لویکان غزنه، تحقیق جدید در تاریخ غزنه و تاریخ ادبیات پشتو،۱۳۴۲، ص۶۰ به بعد؛
[۵] . میرمحمد صدیق فرهنگ، همان، نشر عرفان، پیشگفتار، ص «د»؛
[۶] . همان، ص «ذ»؛
[۷] . حبیبالله فهیمی، گزارش همایش میراث مکتوب ایران و افغانستان، سخنرانی محیالدین مهدی، سایت مجمع فرهنگی کوثر ۴/۹/۱۳۹۰؛
[۸] . محمود افشار، مقالهی وقایعنگاری و تاریخنویسی در ایران و افغانستان (۴)، مجلهی گوهر، اردیبهشت ۱۳۵۷ش، شماره ۶۲، ص ۱۱۰؛
[۹] . میرمحمد صدیق فرهنگ، نشر عرفان، همان، ص «ذ».