نویسنده: سینا راشدی
قدرت مفهوم کلیدی در علم سیاست است. منازعه در متن آن قرار دارد. ستیز بر سر کسب و حفظ قدرت، امر طبیعی خوانده میشود. برخی از آدمها آنرا «اجتنابناپذیر» تعریف میکنند. در افغانستان نیز مانند برخی کشورها، منازعه دوشادوش حوزهی سیاست قرار دارد. دامنه و شدت آن باتوجه به دورههای مختلف، فرق میکند. این کشور به دلیل تنوع فرهنگی و اجتماعی، با تقابل عقاید مواجه است. یکی از اختلافات جدی که موجب منازعهی همیشگی قدرت واقع شده، داعیهی هژمونی است. این داعیه در میان پشتونها زاده شده و آنرا نسلبهنسل انتقال میدهند. خاستگاه اصلی این سلطهطلبی جدال بر سر انحصار قدرت است.
موانع بزرگ علیه اتحاد و همگرایی در افغانستان وجود دارد. دستیابی به همسویی در سایهی عدالت قابل تحقق خواهد بود. برتریطلبی نقش مخرب و ویرانگر در زمینهی رسیدن به رفاه و نهادینهسازی عدالت بازی میکند. اگر انسان با فطرت الهی و در روشنایی رهنمودهای دینی زندگی کند، دیوار امتیازطلبی را محکم نسازد، همدلی و منش ملی شکل خواهد گرفت.
افغانستان حدود نیمقرن با افراطیت قومی درگیر است. ریشهی این افراطیت به برتریطلبی یک تبار مشخص ربط دارد. نظامهای سیاسی گونهگون با مدلهای مختلف بر سرنوشت این کشور حاکم شدند، اما روایت غالب تنها چیرگی پشتونها بود که باید در عمل تطبیق میشد. این روایت به منازعه قدرت دامن میزند. ریشههای استراتژی حذف و ادغام را تقویت میکند. مانع اصلی رسیدن به توسعه میشود. سد راه تامین امنیت در مفهوم خرد و بزرگ قرار میگیرد. باوجود تمام عقبگردها، ریشهی این داعیه محکمتر و با گذر هر روز آبیاری میشود.
دامنزدن به مسایل تباری و نژادی، در مخالفت شدید با آموزههای دینی قرار دارد. افتخار ورزیدن به نیاکان در صورت ناحق بودن، رنگ و بوی بدوی دارد. بازیگران جزماندیش، دین و قوم را به عنوان ابزار کلیدی جهت تعمیم سیاست هژمونی خویش قرار داده اند. رژیمهای سیاسی چون شاهی، چپی و دموکرات، دغدغه اصلیشان حفظ قدرت بود. هر نظام با تمام قدرت خویش کوشیدند تا چیرگی قومی را نگهداری کنند. این عرف غیرمنطقی، مشکل اصلی افغانستان است. سودای سر تمام سیاستگران پشتونها که در راس قدرت قرار گرفتند، حاکمیت یک قوم مشخص در افغانستان خوانده میشود. هرکس با هر لباس و از هر مجرای که به قدرت رسید، دغدغهاش حاکمیت قومی بود.
اگر بحران افغانستان شناسایی دقیق شود، مسالهی اصلی را امتیازطلبی قومی شکل میدهد. یک تبار مشخص که باشندگان بومی این سرزمین نیستند، به دنبال غالبشدن در تمام سطوح اند. یکسره میکوشند تا زبان و فرهنگ، مذهب و سبک زندگی را بر سایر اقوام تحمیل کنند. این تبار که مانع اصلی توسعه و رفاه افغانستان است، به تفاوتهای طبیعی باور ندارد. غیرخودیها را که از نژاد و هویتشان نباشد، نمیپذیرند. این گروه قوممدار، به کثرتگرایی و همزیستی مسالمتآمیز تمکین نمیکنند. در فرهنگ قوممدار، مسایل اجتماعی و تفاوتها نادیده گرفته میشود. نگاههای عمودی و مسایل قبلیهای در اولویت قرار دارد. سیاستهای هژمونطلبی به ظرفیت غیرخودیها ارزش قایل نیست. این بیماری زمینه را برای شناسایی ارزشهای دیگران، محدود میکند. افغانستان از سالهای متمادی با این روزگار مواجه است. تداوم چنین وضعیت، ریشههای بحران در این کشور را بیدرنگ آبیاری میکند.
به قول «جویل شارون» در کشورهای که قوممداری حاکم است، نوآوری پرهزینه خواهد بود. چون هرگونه نوآوری یک تهدید محسوب میشود. پشتونها ثابت کردند که از نوآوری اقوام چون تاجیک، اوزبیک و هزاره هراس دارند. بیستسال جمهوریت این فرضیه را اثبات کرد. حضور غیرپشتونها در قدرت، نگرانی آنان را برانگیخته بود. علیه سایر اقوام دیگر موضع گرفتند. هرازگاهی نگرانیشان را بازتاب دادند. به باور آنان، جز پشتونها هیچ تباری مستحق حاکمیت در این کشور نیست. این بیماری اجتماعی به دنبال هویتزدای است، هویتهای که ساکنان اصیل این جغرافیه پنداشته میشوند.
در شرایط موجود، دین شعار است. حفظ قدرت از سوی یک قوم خاص، خط قرمز معرفی میشود. انزوای بقیه اقوام، چشمانداز فردا را تشکیل میدهد. به قول نظیفالله شهرانی، ارزشهای قومی همتراز ارزشهای دینی شده است. سالها با این روکش، جهت انحصار قدرت و حذف غیرپشتونها برنامهریزی کردند. هرجایکه پای قبیله در باتلاق گیر میماند، میخواهند با شعار دین و مذهب خود را رهایی دهند. افراد و جریانهای مختلف، یکیپیهم در جبهه نرم و سخت برای تحقق این سیاست مبارزه میکنند. تاریخ فراموش نخواهد کرد، استاد برهانالدین ربانی سلسلهی تاریخی قوم پشتون را بر هم زد. سپس از جنبشهای دموکرات تا افراطی برای براندازی نظام او، ظهور کردند. آنان مدعی بودند که قومیت ننگ است و این ننگ از دسترفته با سرکوب نظام استاد ربانی دوباره احیا گردد.
گفتمان حاکم در میان پشتونهای دموکرات تا افراطی، چیرگی قومیست. این چیرگی به بهای عظیم باید تداوماش را حفظ کند. این گفتمان نسبت به مردمسالاری ترجیح داده میشود. تا زمانیکه این دیدگاه غالب جامعه افغانستان باشد، شکافها در سطوح مختلف افزایش خواهد یافت. زیر سقف چنین عقیدهی بدوی، اوضاع روزبهروز بحرانیتر میشود. افغانستان نماد یک جامعه چندپارچه است. اگر سران قوم پشتون به این چندپارچگی ارزش قایل نشوند، هیچ قوم به شمول خود پشتونها، به فضلیت و سعادت پایدار نخواهند رسید.