نویسنده: دکتر ارشاد اخلاص
درآمد
تاجیکان، این اصیلزادگان آریایی، هزارانسال است که از خود هویت، فرهنگ، زبان و ادب دارند. هزارانسال، نمونهی کامل یک انسان شرافتمند و باعزت بوده و در تمامی فرهنگها و تمدنهای بشری از اینها به خوبی یاد شده است (مهرآیین، ۱۴۰۲). مگر در یکونیم سده غیاب کامل از قدرت سیاسی (به سخن برخیها دونیم سده)، به بیکارهترین، تنبلترین و سرگشتهترین تبارهای این مرزبوم تبدیل شدند. اگر دهههای ۴۰، ۵۰، ۶۰ و ۷۰ شمسی را دهههای بازیابی هویت در دامان ایدیولوژیهای چپ، راست و ملی بدانیم، این چهاردهه تنها دورهای است که تاجیکان توانستند در دامان ایدیولوژی خود را بازتعریف نمایند. مگر از آنجا که ایدیولوژی تاجیکان را به سکولار و اسلامگرا تقسیم کرد، این ایدیولوژیکشدن بیش از آنکه زمینهی بازیابی و بازتعریف هویت را فراهم نماید، به جدایی و گسست بیشتر تاجیکان از یکدیگرشان منجر شد.
با نگاهی به تاریخ جهان و متعاقب آن تاریخ افغانستان/خراسان، میتوان دریافت که امپریالیسم در ابعاد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی- ایدیولوژیک و علمی، زمینهی شکست تاجیکان را رقم زده و در کنار سایر عوامل حاشیهساز، آنها را از متن به حاشیه برده است. یکی از دلایل آن این بوده است که هویت پارسی و تبار تاجیک برای ابرقدرتهای روزگار، نهتنها یک تهدید ایدیولوژیک بود، که یک تهدید وجودی نیز بوده است. زیرا، موجودیت هویت پارسی و فرهنگ تاجیک، میتوانست شوروی پیشین را در آسیای مرکزی، انگلیس را در آسیای جنوبی و افغانستان، آمریکا را نیز در هردو منطقه، به شمول افغانستان به چالش مواجه سازد. اما قدرتهای امپریالیستی به تنهایی توان هویتزدایی ندارند و نمیتوانند یک هویت بزرگ تمدنساز را از قدرت و ثروت تهی سازند. پس باید افزون بر امپریالیسم و استعمار، دلایل شدتدهنده و همسو وجود داشته باشد. اکنون پرسش این است که دلایل/علتهای سرگشتگی تاجیکان چیست؟ این نوشته چهار علت را از میان علتهای دیگر گزینش کرده و آنها را مهمترین علل/دلایل سرگشتگی تاجیکان میداند.
۱. امپریالیسم
امپریالیسم، گسترش اهداف سرزمینی بر ورای سرزمین یک کشور، به منظور بهرهبرداری از امکانات مادی و معنوی کشور هدف است، تا با استفاده از آن بتوان در راستای قدرت و ثروت بهره برد و امکان مانور منطقهای و جهانی را افزایش داد. با این درآمد میتوان گفت که افغانستان باتوجه به سه مساله: موقعیت جغرافیایی، ساختار اجتماعی و سبک رهبری، زمینه را برای بهرهبرداری کشورهای قدرتمند فراهم کرده است. امپریالیسم، در گذشته در ابعاد سیاسی- سرزمینی و نظامی به افغانستان تمایل داشت (دورهی انگلیس) ولی آهستهآهسته بعد ایدیولوژیک فرهنگی به خود گرفت (دورهی شوروی و غرب)، در سدهی بیستویکم بعد دیگری نیز به این ابعاد افزوده شد: اقتصادی.
امروزه نمیتوان امپریالیسم را بازسازی نظامی و سیاسی کشور هدف، مطابق برنامههای کشورامپریال تعریف کرد. همانگونه که گالتونگ (۲۰۰۶)، والرشتاین (۲۰۰۶)، سمیر امین، فرانک و سایر نظریهپردازان جهان جنوب به ما نشان دادهاند؛ به ویژهنظریهپردازان اسارت ذهن، مطالعات پسااستعماری، نظریهی شرقشناسی و… امروزه باید از نواستعمار سخن زد که کاملا جنبهی نرم دارد.
همانگونه پل هریسون در کتاب «اندرون جهان سوم: کالبدشکافی فقر» (۱۳۸۷) آورده است، یکی از کارویژههای امپریالیسم، کاهش اعتمادبهنفس است که در کنار مرزهای اختلافی، بیشترین تاثیر را بر بازتولید فقر و توسعهنیافتگی دارد. من باور دارم، افزون برآنها، مسالهی جدی که امپریالیسم به بار میآورد، انقطاع تاریخی است. به این معنا که استعمار، استعمارشدگان را از تاریخشان جدا میسازد. یا به سخن العطاس، آنها را از تاریخ جهان خارج میسازد، به گونهای که دیگر سوژهی تاریخ نیستند، بلکه تنها ابژهی آن هستند. «حتا به ذهن استعمارشدگان خطور نمیکند که عامل تغییر تاریخ باشند. این به این معناست که استعمار کاری بیش از تهیسازی ذهن استعمارشده انجام میدهد: استعمار به سراغ مردم سرکوبشده رفته، آنها را تحریف، بیقواره و نابود میکند» (العطاس، ۱۳۹۱: ۶۰- ۶۱) و در میان آنان چنان حسی میآفریند که گویا توانایی زمامداری ندارند.
آنچه گفته شد، در مورد افغانستان؛ به ویژه تاجیکان افغانستان کاملا گویا است. تاجیکان در درازنای تاریخ از بسکه سرکوب شدند و به حاشیه رفتند، شهامت زمامداری را از دست داند. با نشستوبرخاستهایی که در محافل روشنفکری و علمی و حتا سیاسی افغانستان داشتهام، کاملا پی بردهام که این بیعرضگی بسیار ریشهای است و تا جایی جدی است که میشود به آن به مثابهی یک بیماری روانجمعی تاجیکان نگاه کرد؛ که در صورت نپرداختن به آن میتواند ضربههای جبرانناپذیری بر هویت و فرهنگ تاجیکان و زبان پارسی وارد نماید.
۲. ایدیولوژی
افغانستان در چهاردهه، یعنی از ۱۳۴۰ تا ۱۳۸۰، به سمت ایدیولوژیهای رقیب سمتوسو یافت و بحث تبار با بحث ایدیولوژی در محورهای ملیگرا، چپ و راست گره خورد. هویتهای تباری گمان میکردند که به خوبی میتوانند در چارچوب احزاب رقیب به بازتعریف هویت خود دست زده و زمینهی حضور در قدرت را برای خود فراهم نمایند. از همینرو بود که احزاب سیاسی و یا جریانهای سیاسی افغانستان تباری شدند. یک انسان با اندک مطالعه در بارهی احزاب سیاسی افغانستان، به خوبی میتواند این مساله را بداند. معلوم است که حزب وحدت از هزارهها است، در حالی که حزب جنبش از اوزبیکها است؛ حزب اسلامی به رغم داشتن تعداد زیادی اعضا از پشتونها است، در حالی که حزب جمعیت به رغم داشتن اعضای پشتون، از تاجیکهاست. در شاخهی ملیگرا- مارکسیست، نیز وضع همینگونه است: حزب شعلهی جاوید از هزارههاست، حزب افغانملت (البته امروزه دیگر از مارکسیسم و سوسیالیسم فاصله گرفته است) از پشتونها، در حالی که احزاب ضد ستمی (احزاب برآمده از محفل انتظار) از تاجیکها، اوزبیکها و هزارهها. این موضوع به خوبی نشان میدهد که در افغانستان حتا فکر سیاسی نیز تباری است؛ البته به جز جریان ضد ستم ملی که آن به عدالت اجتماعی در همه ابعاد باورمند است (اخلاص، ۱۴۰۲)؛ (عاقلی، ۱۳۹۹) و (سنیا دلیری، ۱۳۹۶: ۹-۱۰).
پس، دومین علت سرگشتگی تاجیکان نگاه ایدیولوژیکبودن آنهاست. زیرا، تاجیکان به توهم در سیاست و قدرت دچار شدهاند. به دو دلیل: یکی اینکه آنها به سنگر خالی دشمن حمله میکنند، یعنی حمله به اسلام طالبانی که در واقع پوشش مشروعیتبخش افغانیت آنها است و در چارچوب افغان ملت یا پشتونیسم به خوبی تعریف شده است. دوم اینکه تاجیکان را درگیر فکری میکند که عملا آنها را به دو شق تجزیه مینماید: اسلام و سکولاریسم. این اسلامگرایی و سکولارگرایی خود از دید سیاسی یک چاه است که پشتونیسم پهن کرده است تا به خوبی انرژی تاجیکان را هدر دهد.
۳. انقطاع تاریخی
سومین و خطرناکترین علت سرگشتگی تاجیکان، بریدن آنها از تاریخ و ادب خودشان است. از دید من، هیچ ضربهای خطرناکتر از این نیست که انسان «کسیتی» و «چیستی» خود را فراموش نماید. من باور دارم (با تاکید میگویم، قطعا باور دارم) که تاجیکان با تاریخ خود هیچ ارتباط معناداری ندارند. زیرا، از یکسو امپریالیسم این انقطاع را به وجود آورده است و از سوی دیگر، این انقطاع در خدمت پشتونیسم نیز بوده است که سبب شده، بازخوانی گذشته بیمعنا، به ترکستان رفتن و ارتجاع به نظر آید.
انقطاع تاریخی را میتوان در تمامی ابعاد زندگی تاجیکان گواه بود. مثلا اگر بپرسم: شما انسان فرهیختهای که این متن را میخوانید، واقعا چند کتاب از ابنسینا، مولانا، البیرونی، فارابی و سایر بزرگان خواندهاید؟ اگر واقعا شما به این موضوع تمرکز نمایید، متعجب خواهید شد. زیرا مطمینم کماند افرادی که خرد و معرفت دورهی کهن خود (از اویستا تا اکنون) را بدانند. در حالی که هندیها، چینیها، جاپانیها و سایر ملل پیشرَو، با گذشتهی خود سرآشتی دارند و آن را میخوانند. از این هم بدتر، اینکه این آثار برای خود تاجیکان غیرعملی و بیهوده به نظر میرسند. یعنی ما آنقدر از خودبیگانه شدهایم و با فرهنگ خود دشمنی داریم که حتا این آثار را نه میدانیم و نه میخوانیم. من بارها این را تجربه کرده و با دل و جان و استخوان دریافتهام که در بارهی هویت، تاریخ و معرفت بومی خود چقدر نادان و بیسوادم.
یکی از تاثیراتی که فراموشکردن تاریخ و هویت به ما دارد، این است که افتخارات و توانایی خود را از یاد برده و نقش ثانویهای که دیگران بر ما تحمیل کردند را میپذیریم؛ روحیهی تسلیمپذیر و به دور از خلاقیت در ما شکل گرفته و زمینه را برای انفعال بیشتر در ما ایجاد میکند؛ چیزیکه عملا در تاجیکهای افغانستان به چشم میخورد. این موضوع به چهارمین علت ما را رهنمون میسازد: کاهش اعتمادبهنفس ناشی از هویت ثانویهای که به ما نقش منفعل و دنبالهرو داده است.
۴. کاهش اعتمادبهنفس
زبان و هویت تاجیکان، در درازنای تاریخ مورد حملههای زیادی قرار گرفته و جغرافیای شان مورد تاختوتاز رومیها، یونانیها، اعراب، مغولها، انگلیسها، روسها و آمریکاییها قرار گرفته است. تاجیکان در این تاریخ پرخموپیچ، همیشه قامت بلندکردند و تاریخ ساختند. مگر، پس از فشار استعمار از دوسوی شمالی (روسیه) و جنوبی (انگلیس) و نیز همکاری فاشیسم قومی با آن استعمارگران، به سدهها از آفرینندگی و شهامت بازایستادند. تاجیکان، به ویژه پس از بنیانگذاری افغانستان مدرن توسط عبدالرحمان خان، عملا اقتدار سیاسی خود را از دست دادند.
تاجیکان گرچه به حاشیه رفته بودند، ولی هیچ گروهی در داخل قابلمقایسه با آنان در فرهنگ و اندیشه نبود. لیک، با رویکارآمدن پشتونیسم در سیاستهای ملیگرایانهی محمود طرزی (نظریهپرداز اصلی پشتونیسم) و داماد او، امانالله خان پادشاه افغانستان (نخستین مجری پشتونیسم) این هویت نجیب عملا با گذشتهی خود برید. از این تاریخ به بعد بود که پشتونیستها تلاش کردند تا به دستکاری، جعل، انحراف فرهنگ و هویت تاجیکان روی آورده و «افغانیزهسازی» را به عنوان سیاست رسمی دولت، رویکار آوردند که در دورههای نادرخان و ظاهرخان، پادشاهان وقت افغانستان، به شدت بیشتر دنبال شد. همچنان پس از رویکار آمدن «جمهوری» به جای «پادشاهی» که گمان میرفت افغانستان به سمت حکومت دموکراتیک حرکت نماید، ایدیولوژی همهجا را فراگرفت و ازدواج ایدیولوژی با قومیت، زمینهساز درگیریهای داخلی گردید. اینجا بود که تاجیکان در سه گروه: چپی، اسلامگرا و ملیگرا خواهان نقشآفرینی در قدرت شدند، مگر بازهم با رویکار آمدن استعمار جدید و امپریالیسم، اغفال شدند و به نقش درجهدوم بسنده کردند. اینجا بود که تاجیکان اعتمادبهنفس لازم را در راستای قدرت، ثروت، هویت و دانش از دست دادند. یکی از ویژگی تاجیکان امروزی، این است که پذیرفتند نمیتوانند سکاندار قدرت سیاسی باشند و این از سرکوب و محرومیت پیدرپی این تبار از قدرت سیاسی در ۱۵۰ سال گذشته ناشی میشود.
نتیجه
چهار دلیل مرتبط بههم تعریفکنندهی سرگشتگی تاجیکان در شرایط امروزی هستند. اولین آن، امپریالیسم است. گرچه استعمار عملا وجود نداشت، ولی امپریالیسم، زمینهای را فراهم نمود که تاجیکان نتوانند به قدرت برسند. زیرا، هویت پارسی و تاجیک برای قدرتهای درگیر غیرقابل تحمل بوده است.
دومین آن، ایدیولوژیکشدن اندیشهی تاجیکان بود که آنها را از همدیگر دور نموده و امروز در درون خود و باخود درشان کرده است. برای نمونه، به رویارویی اسلام سیاسی و سکولاریسم نگاه نمایید: اخوانیها رفتند به سمت اسلام سیاسی، در حالیکه پرچمیها و ضدستمیها و لیبرالها رفتند به سمت سکولاریسم. با اینحال میتوان هر «ایست»ی بود، ولی در سطح فراگیر همگرایی داشت.
سومین علت، انقطاع تاریخی بود که زمینهساز بیگانگی فرهنگی تاجیکان از ادب، فرهنگ و داشتههای خودشان شد. در حقیقت میتوان گفت: انقطاع تاریخی زمینهساز بحران هویت آنها شده و آنها را از معرفت بومی و افتخارات گذشتهشان بیخبر کرده است.
چهارمین علت، کاهش اعتمادبهنفس در تاجیکان بود که خود پیآمد مستقیم امپریالیسم از یکسو و در حاشیهماندن برای یکونیم سده از سوی دیگر، بوده است. کاهش اعتمادبهنفس زمینهی پذیرش نقش دوم را برای تاجیکان به ارمغان آورده و شهامت آنها را در راستای پذیرش نقش اول و رهبری و زعامت افغانستان، از ایشان گرفته است.
بنابراین، بر تاجیکان است که روی این چهار علت اصلی سرگشتگی خودشان کار کنند و برای برونرفت از این بحران هویت و قدرت، سرمایهگذاری نمایند. تا بتوانند بر سرگشتگی خویش فایق آمده و نقش برجستهی تاریخی خود را باز بیابند.
منابع:
- Immanuel Wallerstein (2006) “The rise and future demise of the world capitalist system: Concepts for comparative analysis”, in perspective on world politics, edition by Richard Little and Michael Smith, third edition, London and New York, pp 269-278.
- Johan Galtung (2006) “a structural theory of Imperialism”, in perspective on world politics, edition by Richard Little and Michael Smith, third edition, London and New York, pp 259-268.
- اخلاص، ارشاد (۱۴۰۲) «تاجیکان و نیاز به فراتر رفتن از ایدئولوژیگرایی»، خبرگزاری راسک، قابل بازیافت در پیوند زیر: https://www.rudabe.com/archives/21578
- اخلاص، ارشاد (۱۴۰۲) «مقایسهی اندیشهی ضدستم و اندیشهی افغانملت»، خبرگزاری راسک، قابل بازیافت در پیوند زیر: https://www.rudabe.com/archives/22505
- دلیریسینا، سیدجمالالدین (۱۳۹۶) بحرالدین باعث: سرگذشت، اندیشه و کارکردها، کابل: نشر پرند.
- العطاس، سیدفرید (۱۳۹۱) گفتمانهای جایگزین در علوم اجتماعی آسیا، ترجمهی محمود عبداللهزاده، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی
- مهرآیین، نیروانا (۱۴۰۲) «تیوری تاجیک»، خبرگزاری راسک، قابل بازیافت در پیوند زیر: https://www.rudabe.com/archives/14657
- هریسون، پل (۱۳۸۷) اندرون جهان سوم: کالبدشکافی فقر، ترجمهی شهریار آژغ، تهران، نشر اختران.
- عاقلی. مصطفی (۱۳۹۹) «تاثیر رسانهها بر امنیت اجتماعی افغانستان»، در ژورنالیسم صلح و جنگ، ویراستهی مسعود مومن، کابل: نشر میدیوتیک افغانستان.