نویسنده: دکتر ارشاد اخلاص
درآمد
افغانستان را باید آزمایشگاه مدلهای دولتداری و نظریههای سیاسی دانست. این کشور ۱۵۰ سال میشود که درگیر آزمایشهای پیدرپیِ مدلهای وارداتی است. گاهی لیبرالسم، گاهی مارکسیسم، گاهی اسلام سیاسی و گاهی هم ملیگرایی خام، سادهاندیشانه و ادغامگرایانه در این کشور آمدند و آزمون خود را دادند و رفتند. آنچه به عنوان پیآمد همهی آنها میتوان گفت، ناکامی مطلق شان در سیاست افغانستان است.
اکنون که گروه طالبان روی کار آمدند، دوسال میشود که ناکامی خود را در مدیریت سیاسی افغانستان به اثبات رسانیدهاند. ناتوانی در همگرایی، حذف سیستماتیک گروههای سیاسی، نادیده گرفته شدن ارزشهای هویتهای غیرپشتون، عدم حضور زنان در قدرت، مخالفتهای منطقهای، اقتصاد ورشکسته، بیاعتمادی همسایگان، عدم شناسایی بینالمللی از نمونههای روشن این ناکامی در مدیریت سیاسی افغانستان هستند. اینکه چرا این گروه ناموفقاند، ریشه در نگاه قومی و مذهبی آنان دارد. باور نویسنده این است که مدل حکومتداری آنان در سیاست افغانستان کاربستناپذیر بوده و نمیتوان از آن به دلیل ارتجاع، قبلیهگرایی و تبعیض سیستماتیک چندبعدی و چندلایهای، توقع مدیریت سالم سیاسی داشت.
۱. دولت-ملت یا ملت-دولت؟
بوزان از دید رابطه میان ملت و دولت، پنجگونه دولت-ملت را به رسمیت میشناسد. یکی، دولت-ملت که در آن دولت، سازندهی ملت است. نمونهی آن امریکا است. دوم، ملت-دولت که در آن ملت، سازندهی دولت است. جاپان نمونهی آن است. سوم، ملتِ چنددولتی است که در آن یک ملت به چند دولت تقسیم شده است. کردها نمونهی آناند که در چهار کشور تقسم شدند. چهارم، دولت چندملیتی است که در آن دولت از چند ملیت ساخته شده است. اینگونهی اخیر دو مدل فرعی دارد. دولت فدراسیونی که در آن ملیتها در بخشهای خودمختار با همدیگر زیست مسالمتآمیز دارند که روسیهی امروز نمونهی آن است و دولتهای امپیریال که در آن یک قوم میخواهد با استفاده از حضور در قدرت سیاسی دیگران را در خود هضم و یا از سیاست و قدرت حذف نماید که افغانستان از نمونهی آن است.
زمانیکه از این گونهشناسی به افغانستان نگاه شود، دیده میشود که گروه طالبان با تفسیر قبیلهگرایانه و واپسگرایانه، گونهی پنجمی (دولت امپریال) را بر مردم اعمال نموده و به صورت سیستماتیک به دنبال دولتسازی قومی در چارچوب پشتونیسم هستند. در این فکر، دولت قومی (دولت پشتونها) بر ملتهای دیگر (تاجیک، هزاره، اوزبیک و…) مقدم است و این دولت باید به هر صورت ممکن از اقتدار پشتونیسم حمایت نماید. سیاست طالبانی در راستای حذف نمادهای پارسی و کنارزدن تاجیکها، اوزبیکها و هزارهها، نمونههای روشن چنین سیاست است. پس، در نتیجه میتوان سیاست پشتونیستی طالبان را همایونی یا به تعبیر بوزان، امپریال خواند.
۲. فهم طالبانی از دولت و حکومت
گروه طالبان دولت را امر مقدس پشتونیسم دانسته و در راستای حفظ آن از هیچگونه کوشش دریغ نمیورزند. فکر سیاسی این گروه در دو مفهوم بنیادین آن خلاصه میشود: «افغانیت» و «اسلامیت». هردو مفهوم، شامل در دولتداری پیشامدرن بوده و دلالت بر امر احساسی-عقیدتی در برابر امر عقلانی دارند. سیاستِ هویت بر اساس «افغانیت»، زمینهی کنارزدن و یا حذف دیگر تبارها را در پیدارد. از آنجایی که در افغانستان قومها/تبارها و زبانهای زیادی وجود دارند، این کار طالبان مانع همگرایی اجتماعی و در نتیجه، مانع همگرایی سیاسی میشود. «اسلامیت» که یک تفسیر خاصی (دیوبندی) از اسلام طالبانی است، سبب حذف مذاهب دیگر از رفتارهای اجتماعی و قدرت میشود، درحالیکه افغانستان یک کشور چندمذهبی است و هرگونه برتریدادن بر یک مذهب میتواند زمینهی همگرایی میان مذاهب را خدشهدار نماید.
گفتار و کردار طالبان در دوسال پسین به خوبی نشان میدهد که چگونه در دو زمینهی خاص دست به پاکسازی و حذف زده و هویت «افغانی» را چگونه بر دیگران تحمیل کردهاند. این گروه تا جایی پیش رفتند که سخن گفتن در مورد قوم و مذهب را گناه دانسته و کشتن فردی که علیه این دو بایستد را واجب و لازم دانستهاند. از دید اندیشهی طالبانی، دولت وظیفه دارد تا با هر بهای ممکن از اقتدار پشتونیسم حمایت نماید. دال مرکزی در کنش سیاسی که تعریفکننده و جهتدهندهی تمامی رفتارها و کنشهای مدیریت سیاسی افغانستان است، «افغانیت» است.
این سیاست در افغانستان، به دو دلیل روشن محکوم به شکست است. اول اینکه تحمیل «افغانیتِ قبیلهای» سبب جنگ داخلی و یا هم کشکمشهای بیپایان در چارچوب سیاست هویت میشود که این امر قدرت طالبان را به تحلیل میبرد. زیرا، طالبان نمیتوانند در برابر تبارهای دیگر بایستند و صرفا به قدرت انتحار و انفجار خود تکیه نمایند. تاریخ افغانستان نشان داده است که بدون همدیگرپذیری امکان موفقیت در حفظ قدرت وجود ندارد؛ اگر وجود میداشت، حکومت لیبرال دموکراسی غنی فرونمیپاشید. دوم اینکه در صورت افزایش سیاستهای مذهبی و تحمیل «اسلامیتِ دیوبندی»، کشورهای منطقه از نحلههای مذهبی متفاوت حمایت کرده و در نتیجه، مشکلات افغانستان به صورت تصاعدی افزایش خواهند یافت که این زمینه را برای جنگهای نیابتی دیگر فراهم کرده و قدرت طالبان را به تحلیل میبرد. پس، نتیجه میگیریم که هردو ستون تفکر طالبان (افغانیت قبیلهای و اسلامیت دیوبندی) در بارهی سیاست و دولت، از آغاز محکوم به شکست هستند.
۳. خدا یا قوم؛ کدامیکی حکومت میکند؟
دو ستون تفکر طالبانی را میتوان با واژگان دیگری برگردان کرد. افغانیت را میتوان پشتون و اسلامیت را میتوان خدا ترجمه کرد. حال پرسش این است که کدامیکی واقعا بر افغانستان حکومت میکند. نخست در بارهی حکومت خدا باید چیزهایی گفته شود. به چند دلیل حکومت طالبانی با حکومت خدا متفاوت است (اگر واقعا خدا قرار است حکومت نماید): اول اینکه خدا از آنجا که خدا است، تبعیض را نمیپذیرد و به روشنی در قرآن از برتری انسانها در دانایی و پرهیزگاری سخن رفته است، درحالی که این گروه با دانایی رسما اعلام جنگ کردهاند. روشن است که این گروه نهتنها متخصصین را از ادرات اخراج کردند و به آنها به دلیل داشتن فهم غربی از دانش اعتماد نمیکنند (البته من میگویم به دلیل غیرپشتون بودن) که دختران افغانستان را از دانشاندوزی نیز منع کردهاند. آیا این تناقض نیست؟
دوم اینکه خدا از راه انسانهای دانا حکومت میکند، چون انسان دانا در دانایی با خدا همسو است؛ از این دید که خدا از روح خود در انسان دمیده است و انسان دانا بیشتر از انسان نادان الوهیت خود را کشف کرده است، درحالی که اعضای این گروه در مفهوم دقیق کلمه دانا نبوده و آگاهی لازم ندارند. سوم اینکه خدا حق مردم را مقدم بر حق خود دانسته است و گفته است حق خود را ممکن است ببخشد، مگر حق مردم را نه، درحالی که این گروه رسما به حق دیگران تجاوز کرده و حقوق دیگران را زیرپا میکنند. چهارم اینکه خدا از آنجا که خدا است و به انسان خرد داده است، دوست دارد بندگانش از خرد خود در راستای بهروزی خود استفاده نمایند. درحالی که این گروه استفاده از خرد را در دولتداری نکوهش کرده و تنها تفسیر خاصی از اسلام را (تفسیر دیوبندیسم) در ۱۴۰۰ سال پیش مهم میدانند. پس بر بنیاد برداشت اسلامی، کجای حکومت طالبان را میتوان حکومت خدا دانست. اکنون که دیده شد کنشهای سیاسی طالبان حکومت خدا نیست، پس حکومت چه کسی است؟ اگر دو اصل افغانیت و اسلامیت را به یاد داشته باشید، در صورت نفی عنصر دوم و تنها استفاده ابزاری آن در راستای مشروعیتبخشی به سیاستهای فاشسیتی و شوونیستی آنها، چیزی که باقی میماند، افغانیت است. بنابراین، چنین نتیجه میگیریم که در افغانستان آنچه توسط این گروه زیرنام حکومت خدا انجام میشود، حکومت قوم است، نه حکومت خدا.
در نهایت، اگر بپذیریم که تاریخ داور نهایی است، با نگاهی به تاریخ افغانستان میتوان دریافت که حکومتهای قومی یکبهیک فرو پاشیده و هیچگاه پیروز نشدند؛ حتا در صورتی که در کوتاهمدت این پیروزی نصیب شان شده باشد.
نتیجه
زمامداری از گونهی طالبانی به شکل جدی افغانستان را در بیاعتمادی کامل و ویرانی فرهنگها قرار داده است. این گروه، اگرچه لاف از حکومت خدا میزنند، ولی چنین ادعایی با واقعیت سازگاری ندارد. حکومت آنان (اگر نامش را حکومت بنامیم!) حکومت قومی بوده و در خدمت پشتونیسم است. رویکرد ادغامگرایانه و حذفگرایانهی این گروه میتواند افغانستان را در زمینههای گوناگون توسعه به عقب بیندازند و سیاست مقاومت را در گروههای غیرپشتون ایجاد نماید. پس در نتیجه میتوان گفت مدل طالبانی حکومتداری طالبان که آن را زیرنام امارت اسلامی مطرح میکنند، در سیاست و جامعهی افغانستان کاربستناپذیر بوده و با واقعیت جامعهی افغانستان سازگاری ندارد. از اینرو، باید گواه شکست و ناکامی کامل این گروه در سیاستورزی افغانستان بود.