نویسنده: دکتر ارشاد اخلاص
درآمد
دولت و دولتداری و حکومت و حکومتداری، مفاهیم بنیادین علم سیاست اند. این مفاهیم ریشهی بسیار ژرف درازی در زیست بشر داشته و پدیدههای تازهای نیستند. ما از ۴۵۰۰ سال پیش، سنگنوشتههایی در اختیار داریم که از موجودیت دولت در میانرودان (بینالنهرین و مصر) سخن میگویند. مگر، اندیشهی دولت، پدیدهی متاخرتری است. برخی از نویسندگان بانی اندیشهی دولت را داوود نبی و سپس پسر آن سلیمان نبی میدانند که به صورت تخمینی به ۳۵۰۰ سال پیش از امروز میرسد. برخی گهوراهی آن را در هند و چین جستوجو میکنند و برمبنای شواهد نشان میدهند که در چین ۴۰۰۰ سال پیش، نخستینبار دولت شکل گرفت و اندیشهی دولت مطرح شد و در هند نیز داستان هممانندی وجود دارد. با اینحال متن مکتوب در بارهی اندیشهی دولت تا ۲۵۰۰ سال پیش در اختیار داریم؛ چه میانرودان را بانی اندیشهی دولت بدانیم، چه یونان را و چه هند و یا چین را.
با نگاهی به همه آثار بهجامانده متوجه میشویم که هدف دولت به مثابهی یک نهاد، ایجاد نظم بوده است. این نظم در گستردهترین تعریف آن میبایست در داخل و خارج؛ با استفاده از کاهش تهدیدات گوناگون تامین میشد. ممکن بود این تهدیدات ناشی از حیوانات، انسانها و یا هم طبیعت بوده باشند. چیزی که مهم است، تعریف دولت در مقام دستگاه/نهادی است که بتواند کلیت جامعهی سیاسی (چه دولتشهر، چه دولتملت) را از بینظمی برهاند. زمانی که این موضوع تیوریزه شد، بسیاری از خردمندان نظم را متافیزیکی و اخلاقی تعریف کرده و آن را با عدالت، امنیت و آزادی همزاد دانستند و از نظم مطلوب و نامطلوب بر بنیان تاکید بر یکی از این عناصر سهگانه سخن گفتند.
با این درآمد کوتاه، زمانیکه به افغانستان در دههی سومِ هزارهی سوم نگاهی میاندازیم، بهخوبی شکاف هستیشناسی و معرفتشناسی را متوجه میشویم و با عنایت از تاریخ و تجربهی زیستهی بشر در چهار گوشهی جهان درمییابیم که آنچه در افغانستان کنونی جریان دارد، با تعریف و هدف دولت (چه نگاه مان فلسفی باشد، چه تاریخی) فاصله داشته و نمیتوان به خوبی از گروه طالبان به عنوان دولت و یا حکومت یاد کرد.
۱. دولت، حکومت، زمامدار
از دید فلسفی، ماهیت دولت همان است که در ۴۵۰۰ سال پیش بوده است. گرچه از دید تاریخی ما تفاوتی در گونهها، ویژگیها و اهداف فرعی برای آن گواهایم، مگر از دید فلسفی دولت نهاد اخلاقی برای زیست انسانی به گونهای است که اگر دولت نبود، این زیست ممکن نمیشد و بقای انسان به خطر مواجه شده بود. پس دولت اندام زنده است و از دید اخلاقی مسوول. اینکه دولت به مثابهی کشور چهار عنصری دارد که به عنوان حکومت، حاکمیت، جمعیت و سرزمین شناخته میشوند، ممکن است در جامعهشناسی دولت تفاوت ایجاد نماید، اما در فلسفهی دولت تفاوتی ایجاد نمیکند (جز بحث حاکمیت که موضوع این نوشته نیست).
پس از اینکه سیاست به سمت نظاممندشدن پیش رفت، تفاوت حکومت و دولت رونما شد و امروزه حکومت را یکی از عناصر دولت و مجری آن میشناسند. یعنی نهادهایی که مسوول اجرای کارویژههای دولت در یک جامعهی سیاسی هستند.
زمامدار نیز به عنوان فردی/افرادی شناخته میشود که زمام امور جامعه را به صورت قانونی در اختیار دارد و حکومت را چنان رهبری میکند که کارویژههای دولت به اجرا در آمده سبب نظم و آرامش خاطر شود. برای اینکه حکومت کارایی داشته باشد، لازم است افرادی که حکومت میکنند و یا زمام امور را دست دارند، انسانهای شایسته و دانایی باشند. ادب قدرت و سیاست را بدانند و هدف از سیاست و مدیریت را خدمت بدانند، نه امتیاز اجتماعی و یا سیاسی.
۲. کارویژههای دولت در سدهی بیستویکم
در سدهی بیستویکم، دولتها چهار وظیفهی مهم دارند: ۱) ایجاد همبستگی از راه بازشناسی شباهتها و تفاوتها در انگارههای زیستی گروههای فروملی، از راه توانبخشی به فرهنگ (های) ملی؛ ۲) تامین امنیت در مفهوم ژرف و فراخ آن، از راه بازاندیشی در مقولهی امنیت در جهان معاصر؛ ۳) توسعه در تمامی ابعاد آن که زیرنام «توسعهی پایدار» شناخته می شود تا بتوان بهروزی را از راه همآهنگی انسان با محیط زیست به وجود آورد؛ ۴) زیست مسالمتآمیز با بازیگران بینالمللی از راه سیاست خارجی کارآمد در محیط بینالملل.
هریک از این کاروِیژهها موضوعات زیادی دارند و در هر مورد هزاران کتاب نوشته شده است. با اینحال، از آنجا که هدف ما صرف ایجاد چشمانداز برای بررسی گروه طالبان در افغانستان است، صرفا به نام گرفتن از وظایف دولت اکتفاه کرده و بحث را روی طالبان متمرکز میسازیم. اکنون، اگر دولت یک نهاد اخلاقی است و اگر حکومت مجری این نهاد اخلاقی است و اگر زمامدارن کنشگران این نهاد اخلاقی هستند، پس توجه به گونهی دولت، نهادهای دولتی و زمامداران در شناخت تواناییها و ناتوانایی دولت مهم و ارزنده بوده و به درک درستی از سیاست یاری میرساند.
۳. ارزیابی تعبیر طالبانی از دولت در افغانستان
نخستین بحث روی چرایی دولت است؟ بیایید از چشمانداز فلسفی ببینیم: اگر دولت بیش از هرچیز یک نهاد اخلاقی است که به دنبال ایجاد نظم است تا بقای انسانهای خود را تامین نماید، آیا آنچه امروز زیرنام امارت اسلامی وجود دارد، با این تعریف سازگاری دارد. معلوم است که نه. در چشمانداز اخلاقی-فلسفی، هدف دولت تامین نظم عادلانه است، در حالی که کارکرد طالبان و نظام موردنظر آنها (آیا امارت اسلامی نظام است؟) با این دید فلسفی سازگاری ندارد. از اینرو، نظام طالبان غیرعالانه و غیراخلاقی است و از دید اخلاقی سرنگونی آن لازم است.
بحث دوم این است که از میان چهار عنصر دولتساز (حکومت، حاکمیت، جمعیت و سرزمین) که از دید جامعهشناسی و حقوقی دولت را دولت میسازند، گروه طالبان کدامها را دارند که خود را دولت تعریف میکنند. با نگاه بسیار فشرده میتوان دریافت که طالبان در هیچیک نمیگنجند. اگر ادعا نمایند که جمعیتاند، منظور از جمعیت در علوم سیاسی بیشتر مردمان یک سرزمین است، درحالی که معلوم نیست طالبان ۱۰ درصد جامعهی افغانستان باشند یا نباشند. اگر بگویند که سرزمین در اختیار دارند، این سرزمین برمبنای حقوق بینالملل و قانون اساسی تعریف میشود که نظر به عقاید آنها نباید به هردو باور داشته باشند. در نتیجه، نمیتوان از داشتن سرزمین حرف زد. از سوییهم، بنابر تفسیر پشتونیستی، سرزمین افغانستان را تا مرز اتک تعریف میکنند که بازهم درد سر دیگری دارد. آن درد سر این است که سرزمینی بودن دولت مدرن را زیر پرسش میبرد. اگر بگویند که حکومت دارند، این حکومت را قانون اساسی تعریف میکند، درحالی که طالبان به این قانون اساسی باور ندارند. پس منظور از حکومت چیست، چه کسی حکومت میکند: خدا یا انسان؟ حکومت برای چه کسی؟ زمانی که مردم نمیخواهند بالای آنها حکومت شود، چه باید کرد. اگر بگویند که حاکمیت داریم، بازهم مشکل بیشتر میشود. زیرا، حاکمیت دو معنا دارد: در معنای خارجی، توانایی برقراری ارتباط با دولتهای دیگر، بدون مداخله و ملاحظهی دیگران است. درحالی که اینها از چنین توانایی برخوردار نیستند؛ چون هنوز به رسمیت شناخته شده نشدهاند. در معنای داخلی نیز حاکمیت از مشروعیت برمیخیزد، از اقتدار و از رضایت. طالبان مشروعیت داخلی نداشته و گروههای زیادی آنها را به لحاظ نظری و عملی به چالش کشیدهاند (اینکه توان ندارند، موضوع دیگری است).
بحث سوم، موضوع وظایف دولت است: نخستین وظیفهی دولت ایجاد همبستگی از راه بازشناسی شباهتها و تفاوتها در انگارههای زیستی گروههای فروملی، از راه توانبخشی به فرهنگ (های) ملی است. آیا طالبان در راستای توانبخشی و ایجاد همبستگی کوشیدهاند؟ دو سال حضور آنان در قدرت سیاسی، نشان میدهند که این گروه به هویتهای دیگر احترام نگذاشته و به دنبال نابود کردن نمادها و انگارههای دیگران است که خود به خود زمینهی همبستگی را از بین میبرد.
دومین وظیفهی دولت، تامین امنیت در مفهوم ژرف و فراخ آن، از راه بازاندیشی در مقولهی امنیت در جهان معاصراست که طالبان در این زمینه همچنان تعریف نیمسده پیش از امنیت را پذیرفتهاند و صرفا آن را معادل نبود جنگ رویارویی در نظر میآورند. درحالی که امنیت نظامی صرفا یکی از ابعاد امنیت است و امروزه میتوان در کنار امنیت نظامی که ناظر به تهدیدات سختافزاری امنیت است، از ابعاد اجتماعی (تباری، جنسیتی، زبانی، مذهبی)؛ سیاسی (ایدیولوژی، ثبات، نهادها)؛ اقتصادی (سرمایهگذرای و ایجاد بازار، تجارت، فقرزدایی و…)؛ زیستمحیطی (آب و هوا، خاک، گرم شدن کره زمین و…) امنیت سخن گفت.
توسعهی پایدار سومین وظیفهی دولت است. توسعه در چهار بعد (سیاسی، اقتصادی، فرهنگی-اجتماعی و زیستمحیطی) کمک میکند تا بتوان بهروزی را از راه همآهنگی انسان با محیطزیست به وجود آورد. آیا واقعا در هر چهار بعد توسعه طالبان عمل کردند؟ اگر نکردند به کدام حق (چه حق سیاسی، اخلاقی، حقوقی و…) میگویند که ما دولت هستیم. یا آنها نمیدانند؛ که در آنصورت بربنیاد فرهنگ و فلسفهی بومی این مرزبوم، نادانان حق حکومت کردن بر دانایان را ندارند. یا میدانند و همچنان به قدرت چسپبدهاند. در آنصورت براندازی آنان کاری است اخلاقی و درست.
زیست مسالمیتآمیز با بازیگران بینالمللی از راه سیاست خارجی کارآمد در محیط بینالملل، چهارمین وظیفهی دولت است. از روزی که این گروه به قدرت رسیدهاند، تا حال چقدر توانستهاند اعتماد جهان را به دست بیاورند. این گروه هنوز اعتماد داخلی را موفق نشدهاند که به دست بیاورند، چه رسد به اعتماد بینالمللی. از آنجایی که حضور اینها در قدرت میتواند کشورهای منطقه را از دید امنیتی آسیب بزند، پس وظیفهی چهارم خود را نیز نتواستهاند انجام دهد. این یعنی، اگر طالبان میگویند که میشود به آنان اعتماد کرد، دروغ میگویند. دوسال حضور آنان در قدرت نشان میدهد که مناطق اطراف افغانستان در مقایسه با گذشته ناامن شده است.
نتیجه
کارهای گروه طالبان نه با هدف دولت سازگاری دارند، نه ارکان دولت را در خود دارند و نه هم کارویژههای دولت را به اجرا درآوردهاند. این گروه از زمان به قدرت رسیدن به دنبال یکدستسازی جامعهی افغانستان بوده و هیچگاه نکوشیده است یا نتوانستهاند در زمینهی همبستگی (وظیفهی اول دولت)، تامین امنیت در بعد ژرف و فراخ آن (وظیفهی دوم دولت)، توسعهی پایدار (وظیفهی سوم دولت) و زندگی مسالمتآمیز بینالمللی (وظیفهی چهارم دولت) بدرخشند. در نتیجه، هرگونه امید از این گروه واهی است و باید اهل نظر ما بکوشند روی گزینههای بدیل کار نمایند. تا باشد زمینهی شکلگیری یک دولت با محتوای بومی و کثرتگرا فراهم شده و از بنبست موجود رهایی یابیم. امید میرود با بازتعریف دولت از دید جامعهشناسی آن بتوان بر این امر مهم نایل آمده و در ساخت دولت در افغانستان یاری رسانید.