نویسنده: معین اسلامپور
در سالهایی ۱۳۹۲-۱۳۹۵ مسوول دفتر قول اردوی ۲۰۳ تندر بودم. تمام راپورها و گزارشهای اطلاعاتی و استخباراتی مشمول مکاتب اداری بهدفتر کارم مواصلت میورزید. هر کدام را مطالعه و مطابق بهدایرهای صلاحیت وظیفهای خویش بهمراجع آمر و مادون ارسال مینمودم.
در این مدت شاهد روایتها، چشمدید حوادث و رازهای غمناک و تکاندهندهای بودم که در این کوتاهه نمیشود همه را روایت کرد. اما از این میان، برای اینکه ردپای زنجیرههایی توطیه، ترور و سقوط حکومت پیشین را دریابیم، چنانکه آگاهان امور سیاسی، نظامی، تحلیلها و تفسیرهایی گوناگونی را در پیوند بهسقوط حکومت نوشتهاند و هر یک پارهای از عوامل سقوط را برشمردهاند.
من نیز چشمدید خویش را از نشانههایی سقوط و براندازی نظام پیشین در فرایند ماموریتم مشاهده کردهام. عادت داشتم هر صبح پیش از فرماندهی قول اردو (ژنرال محمد شریف یفتلی) بهدفتر کار بروم. نخست بهسوق و ادارهی قول اردو، بعد بهپوستهها و نقاط آسیبپذیر خطوط جنگ تماس میگرفتم، گزارشها را تهیه و توحید مینمودم، سپس مکاتب اداری را مرور میکردم، هنوز طبق روال همیشگی گزارشها را از فرماندهان نگرفته بودم، تیلفون دفتر زنگ خورد، پاسخ گفتم، از پشت گوشی «سوق و ادارهی قول اردو» یک افسر با هیجان پر از دلهره و وحشت گفت: «بچههایی خودمان را آمریکاییها هدف قرار دادهاند و حملات سنگین و وحشتناک آنها بر پوستهی بندوکه شهرستان چرخ استان لوگر ادامه دارد.» در جریان گفتوگو بودم، برخلاف روزهایی پیشین، ژنرال یفتلی بسیار وقت، قبل از رسمیات وارد دفتر کارش شد. در نهایت غمگین، افسرده و پر از هیجان بود. با وزیر دفاع و رییس ستاد ارتش با ادبیات خلاف اصول عسکری (آمریت و مادونیت)، تیلفونی صحبت کرد. نسبت به رویداد پیشآمده واکنش شدید و تندی نشان داد. او از خشم پیشانیاش را میمالید. خلاصه ما همه هیجانزده و نگران تلفات نیروهایی تحت امر خود بودیم. حدود یکساعت از این ماجرا گذشت.
تقریبا نیمساعت بعد سوق و ادارهی قول اردو گزارش داد که شانزده تن از منسوبین قول اردو در پوسته «بندوکه» در نتیجهی حملات عمدی و قصدی آمریکاییها شهید و زخمی شدهاند. از شنیدن این خبر تکان خوردیم.
فرماندهی قول اردو، مادوننواز و آدم مهربان بود، مرگ هر سربازش را همسان مرگ فرزندش میدانست. اشکهایش جاری شد، دستور داد هواپیما زخمیها و شهدا را انتقال دهند. در فاصلهی کوتاه زخمیها و شهدا به بیمارستان قول اردو منتقل شدند. با اتفاق فرمانده به بیمارستان رفتیم. زخمیهایکه نسبتا آرام بودند با صدای بلند میگفتند، آمریکاییها مارا کشتند.
در این میان یک ضابط گفت: «باوجودیکه بیرق کشور در پوسته بلند بود، در جریان حملات به تکرار بیرق را بلند کردیم و تکان میدادیم. اما آنها کوچکترین توجهی نکردند. همچنان مارا هدف قرار دادند تا زمانیکه احساس کردند تمام نیرویی ما کشته شدند.»
فرماندهی قول اردو برایم دستور داد استعفانامهاش را از سلسلهمراتب وزارت دفاع ملی، عنوانی ریسجمهور بنویسم؛ طبق دستور نامه را نوشتم و امضا کرد. استعفانامه را بهدفتر وزیر فرستادم. هیاهوی بالا شد. از دفتر وزیر دفاع و رییس ستاد ارتش پیوسته تماس میگرفتند و برای فرمانده میگفتند: «این کار بازتاب منفی پیدا میکند. صبر کنید، این رویداد یک حادثهی تصادف بوده است.» اما فرماندهی قول اردو اصلا این را نمیپذیرفت.
اصل ماجرا این بود که نیروهایی وابسته به قول اردو، گذرگاه و راه عبوری طالبان را مسدود کرده بودند. چند مرتبه مشاوران آمریکایی به فرماندهی قول اردو گفته بودند که پوستهی شما از آن موقعیت باید تغییر موقعیت دهد. فرمانده به اهمیت، تاثیر و نقشآفرینی پوسته تاکید میکرد؛ اما آمریکاییها میگفتند آن پوسته در آن موقعیت بیتاثیر است.
در فرجام تلاش آمریکاییها بینتیجه ماند و شاید بهگونهی علنی نتوانستند برای فرمانده بگویند؛ در نهایت با قساوت تمام حملات سنگینی را به راه انداختند، همهی منسوبین ما را شهید و زخمی نمودند.
من نشانههایی سقوط، توطیه و براندازی را آن موقع احساس کردم و این یک نمونهای از دهها نمونهی دیگری است که در آینده همه را خواهم نوشت.
آمریکاییها قطعا و بدون هیچ تردیدی در براندازی جمهوریت نقش و سهم دارند. دهها مورد دیگر در میدان محاربه و نحوهی برخورد و حمایت آمریکاییها از نیروهایی دولتی را بهچشم سر دیدم. همچنان افسران میدان جنگ به تکرار روایت میکردند.