نویسنده: معین اسلامپور
وقتی بهگذشتههای تاریخی و به فراز فرودهای تاریخ بشریت نظراندازی شود، دیده خواهد شد سراسر جنگ و خشونت، ناملایمات و انسانکشی است که هیچگونه توجیهای ندارد. هلوکاستی را که رایش سوم رقم زد، جنایتِ بزرگ است. آپارتاید آفریقای جنوبی، جنایت ضد بشری است که هرگز قابل توجیه نیست و اگر از اینها عبور نماییم، تاریخ سرزمین ما سالیان درازی با ویرانگری و آگنده از آشوب و انسانکشی بوده است. بهقول دکتر اسپنتا در این «جغرافیای قاتل» رویدادهای تلخ و تراژدیک و فاجعههای خونین به وقوع پیوسته است. جنگهای داخلی و منازعه بر سر قدرت از سیاهترین نقطهی تاریخ افغانستان محسوب میگردد. همواره برخی عوامل به سانِ اشغال سرزمین اقوام، تضادهای مذهبی، تعبیض، خشونت سیاسی… همه در این خاکدان سالها بیداد کرده است و صدها انسان بیگناه قربانی منافعجویی و فزونخواهی آنانی شدهاند که کوچکترین فکر و اندیشهای عواقباندیشانهای نسبت به مردم و منافع ملی کشور نداشتهاند.
دامنهی این فاجعه با گذشت هر روز و سال عمیقتر و گستردهتر میشود و با چند حرف دماگوژانه و مردمفریب که بارها گفتند: «جنگ است و در جنگ نان و حلوا قسمت نمیشود.» نمیتوان با اینگزینگویههای خرافی و فریبنده، عملکرد غیرانسانی، فاجعههای خونینِ ناشی از قدرتطلبی و هژمونی قومی را توجیه کرد و راحتِ از کنار این تراژدی تاریخی گذشت.
جنگ و خونریزی، قتل، کشتارجمعی، قتل برادر توسطِ برادر… همه از سنتهای ناپسند قدرتطلبانهی یک قوم خاص استند که سالها برای تسخیر قدرت از هرگونه ابزار علیه یکدیگر استفاده کردهاند. روشهای مدنی، دموکراتیک و مردمسالار را به حاشیه بردهاند. هژمونخواهی قومی سبب شد که این اصولِ پسندیدهی جهانی را هیچوقتی به رسمیت نشناسند؛ حتا یک دورهی نسبی و دموکراسی الگویی-غربیکه به میان آمد قبیلهی خشم و خشونت علیهی آن تبلیغات زهرآگین را بهراه انداختند و در فرجام عدهای از داخل در تبانی با عوامل بیرونی و با آجندای کاملاً قومی و تفکر فاشسیتی، مدل دموکراسی را در این کشور از هر مدل دیگر بدنام و ناکام ساختند.
از سوی دیگر، در برخی موارد اگر کسانی هم خواستند از راه ابزارهای مدنی به قدرت برسند و یک سنت ماندگار را برای رسیدن به قدرت را در این کشور نهادینه سازند، این جماعت انحصارگر با هر بهانه، حیله و نیرنگ هزاررنگ مانع تحقق آن شدند و در نهایت فرایند مردمسالاری را به موانع و چالشهای جدی مواجه نمودند.
آنچه در میان مهم است، بازیها و نبردهای خونین و تراژدی تلخ پنج دههی پسین است که گروههای مختلف، برای حصول قدرت سیاسی-نظامی، این کشور را سالها از کاروان تمدن و پیشرفت بهعقب کشیدند، هزاران انسان مظلوم و بیگناه قربانی برترطلبی و فزونخواهی این گروهها شدند. گروههای خلق و پرچم برای بقا و حفظ اقتدار خویش صدها انسان را در پلیگونهای پلچرخی و برخی مناطق دیگر به بهانهی اینکه آنها ضد منافع ملی تعریفشدهی خودشان است همه را بهقتل رساندند.
پس از براندازی رژیم خودکامهی داکتر نجیب و حاکمیتِ مجاهدین، نبردهای میانگروهی تشدید یافت. جنگهایی خونین نیابتی علیه حکومت در شهرکابل سازمان داده شد که در فرجام منجر بهسقوط حکومت مجاهدین شد. این پارهی دیگری تراژدی بود که نمیشود آن را نادیده گرفت و از کنارش رد شد.
کابوس طالبانی در ۶ میزان ۱۳۷۵ با چهرهها و قیافههای عبوس و هیولایی وارد کابل شدند. در برابر مردم از هرگونه خشم و خشونت و استبداد کار گرفتهاند. پولیس مذهبی طالبان (امر بهمعروف) شهروندان را توسط کیبل مورد لت وکوب قرار دادند که بدترین نوع خشونت محسوب میشد. بدون آنکه احساس کنند با کیبل حیوان و یا انسان را لت وکوب مینمایند، بیرحمانه همه را شلاق میزدند و دهها نفر در اثرِ شلاق آنها جان باختند.
خلاصه با مشاهدهی یک مهاجم تازهورود خشنِ بدوی بهکابل که با هیچ یک از مولفههای فرهنگ شهری و شهروندی آشنایی ندارد، مرگ انسانیت را میشد در چهره و سیمای یک طالب دید و تماشا کرد. حاکمیت پنجسالهی طالبانی در کشور، دیدن صحنههای تراژیک و سناریوی تفکر کذایی دینی، آدمی را به یاد قرون وسطی، بهویژه به یاد و خاطرات غمناک بردههای اجباری اهرام مصر میبرد؛ آنهم صحنههای غمانگیز که از طریق رسانهها دیده شده/میشد، خیلی راحت زوال انسانیت را در آن روزگار مشاهده کرد.
خلاصه این گروه دماگوژیست با شعارهای دینی و رویکرد اسلامی، شنیعترین اعمال ضد انسانی را در کشور انجام دادهاند. با هیچ یک از مولفههای حقوقبشری و کرامت انسانی کوچکترین تامل و توجهی نکردهاند. با آنکه بارها نهادهای حقوقبشری نسبت به عملکرد غیرانسانی و غیراخلاقی طالبان واکنش تند نشان دادند. از آنها خواستند که اخلاق جنگ را رعایت کنند، با مردم ملکی و اسرا مطابق بهمتون مذهبی و آموزههای اسلامی برخورد انسانی نمایند. اما آنها اندک توجهی نسبت به واکنشها و تقاضای نهادهای حقوقبشری نکردند؛ بل پیر، جوان، اطفال، زن، مرد، همه را بدون تفکیک کشتند. این فاجعهی انسانی از آغاز دور نخست تا ظهور دور دوم طالبان همچنان در کشور ادامه دارد.
چنانکه طالبان در آغاز پیدایششان در برخی در استانهای شمال کشور، بهویژه در شهرستان یکهولنگ بامیان، بلخ، کاپیسا، پروان، سرپل و برخی نقاط دیگر صدها انسان را بهصورت دستهجمعی بهقتل رساندهاند. با اینهمه جنایات ضد بشری این گروه، بارها مرگ انسانیت را اعلام کردهاند و زوال انسانیت را با خود جشن گرفتند. در واقع این گروه وحشی و متحجر همه ارزشهای انسانی را نفی کردند و انسانهای بیگناه زیادی را بهقتل رساندهاند.
اگر این گروه به قرآن، دین و مذهب ایمان داشتند و دارند چرا توصیههای اخلاقی دین را نادیده گرفتهاند؟! در حالیکه قرآن در آیهی ۳۲ سورهی مائده، بهگونهی صریح و آشکار میگوید: «قتل یک انسان، قتل یک جامعه است.» اما برخلاف این آیهی قرآن کریم، این گروه تکفیری بر تمام مولفهها و متونِ دینی برخورد ابزاری نموده و برای تحقق اهداف غیرانسانی و قومی خویش نصوص قرآن را بهوفق مراد خود تحریف و توجیه نموده و مینمایند. دقیقترین تعریف و شناختیکه مردم میتوانند با توجه به عملکرد نزدیک به سه دههی پسین این گروه داشته باشند، جز مرورِ یک سطر کوتاه که میتوان ماهیت و هویت این گروه را شناخت: «گروه طالبان نوع دیگری از خوارج قرن بیستویکم است که با رویکرد طالبانی و ناسیونالیسم قومی بهمراتب بدتر و مخوفتر از خوارج صدر اسلام ظهور نمودهاند.»