خبرگزاری راسک: وقایع سیاسی تاریخ کشور گواه آناست که اعتماد به شاهان قبیلهای از سوی دیگر اقوام، اشتباه پرهزینه و تکراری بوده که حاکمان قبایلی نهتنها بر تعهداتشان پایبند نماندهاند، بلکه با پاگذاشتن روی تعهدات خویش جان هزاران تن را نیز گرفتهاند.
امیردوستمحمدخان بارکزایی به عنوان پادشاه بزدل و معاملهگر که پس از حملهی انگلیسها و کمک شاه شجاع در سال ۱۸۳۹ سنگر دفاع از کشور را با تمام ارتش و قیادت مردمی به نفع نیروهای متجاوز انگلیس رها کرده و از راه کوتل اونی به سمت بامیان فرار کرده و خودش را به بخارا کشید.
ارتش متجاوز انگلیس، شاهِ دستنشاندهی خویش یعنی «شاه شجاع» را در کابل بهعنوان پادشاه جدید معرفی کرده و نیروهایشان را در استانهای مختلف کشور جابهجا نمود. مکناتن نماینده و سفیر بریتانیا عملا بهعنوان صدراعظم، تمامی امور دولت بهشمول عزل و نصب وزرا و افسران، بودجه و مالیات، مجازات و مکافات و همه موارد را در اختیار گرفت.
بهروایت میرغلاممحمد غبار، اتاق دربار او توسط محافظان انگلیسی محافظت میشد و هیچ شهروند کشور بدون اجازهی انگلیسها حق دیدن شاه را نداشت. بردگی شاه شجاع و صلاحیتهای روزافزون و بیانتهای انگلیسها، وجدانهای میهنی و دینی مردم را هر روز بیدارتر میکرد تا اینکه در استانهای مختلف کشور عملا مردم تحت قیادت مبارزان آزدایخواه کشور به نبرد نظامی پرداختند.
به روایت غبار، پایههای اصلی این قیادت آزادمنشی در استانهای شمالی کشور بهویژه پروان و کاپیسا قد افراشته شد. مردم کوهستان استان کاپیسا به قیادت مبارز مشهور این سرزمین، میرمسجدیخان و مردم شهرستان نجرابِ این استان به قیادت سلطانمحمدخان نجرابی بر علیه این اسارت برخاسته و تمامی قلعههای این استان شکل نظامی را بهخود گرفتند. در همین حال جبهات مردم کشور در برابر انگلیسها در استانهای مختلف روزبهروز شدت گرفته و در گوشه و کنار این جغرافیا، مردمان آزادیخواه بالای ارتش متجاوز انگلیس و شاه دستنشاندهی آن «شاه شجاع» به پا برخاستند.
بهروایت کتاب «افغانستان در مسیرتاریخ»، شاه فراری کشور امیردوستمحمدخان بارکزایی در تابستان ۱۸۴۰ بار دیگر خودش را به چشم مردم زده و از طریق شمال کشور دوباره به وطن بازگشت نمود. مردم شمال کشور با فراموشکردن فرار و معاملات گذشتهی ننگین تاریخی او با انگلیسها از برگشت وی استقبال نموده و قیادت او را برای راندن متجاوزان از کشور صادقانه پذیرفتند.
امیردوستمحمدخان که از سوی مردم استانهای شمال با پنجهزار لشکر سواره پذیرایی شد، پس از برگشت دوباره به کشور نخستینبار با انگلیسها به درگیری پرداخت. اما در استان بامیان شکست خورد و بار دیگر از جنگ دست کشید. به روایت غبار، امیر فراری و شکستخوردهی بارکزایی همینکه شنید مردم استان پروان و کاپیسا در جنگ با دشمن قرار دارند، به استقامت کوهستانِ کاپیسا حرکت کرد. انگلیسها که برای سرکوب مبارزان شمالی قشون تازهنفسی سوق داده بودند، از رشادتِ مبارزان این سرزمین بهشدت در هراس بوده، در مسیر راه، تمامی قلعههای مردم را به آتش کشیدند.
به روایت غبار، همین که مبارزان شمالی از کثرت لشکرِ متجاوز انگلیس آگاهی یافتند، سلطانمحمدخان نجرابی را برای گردآوری مجاهدان جدید به شهرستان نجراب فرستادند. اما میرمسجدیخان در جایگاه خویش به حیث مرکز قیادت مجاهدین شمالی باقی مانده و لشکر متجاوز انگلیس را تار و مارکرده و حتا به جنگ تن به تن پرداختند. سپاه انگلیس که جرات پیشروی را در مقابل این مبارزان شجاع از دست داد بود، عقبنشینی نمود.
رهبر قیادت مردم شمالی، میرمسجدیخان با آنکه در این مبارزه مجروح شده بود، به نجراب رفت و پس از چندی دوباره به گلبهار برگشته و بیرق آبی جهاد را برافراشت. اما امیردوست محمدخان که از طرف مردم شهرستان نجراب پس از پیوستن او با آغوش باز پذیرفته شده بود، با قوای مجاهدین به سوی استان پروان حرکت کرد و میرمسجدی خان نیز او را به عنوان امیر و به حیث یک رهبر ملی استقبال نمود. امیر بارکزایی زیر پرچم هزارها مبارز فداکار، پیشاپیش سپاه ملی بهحرکت افتاد.
به روایت غبار: «در نوامبر سال ۱۸۴۰ میلادی، سپاه ملی در پروان به قشون دشمن حمله کرده سه کندک سوارهی انگلیسها را تباه و چندین افسر بلندپایهی آنان را در میدان نبرد مجروح و کشته انداختند.» ارتش انگلیس پس از این شکست از شهر چاریکار عقبنشینی کرد و مکناتن در کابل در صدد گشایش درب مذاکره و مصالحه برای فرار از کشور با امیردوستمحمدخان بارکزایی شد.
به روایت نگارندهی افغانستان در مسیر تاریخ، درحالیکه مجاهدین مبارز شمالی هنوز شجاعانه برضد متجاوزان، شمشیر میراندند، امیر بارکزایی خیانت بزرگ تاریخی را بار دیگر درحق رشادت، شهادت و قیادت این مبارزان شمالی مرتکب شد. دوست محمدخان بارکزایی، همینکه قوت مردم شمالی در سرکوب دشمن را در پروان دید، ناگهان از زیر بیرق آبی این مبارزان ناپدید شده و به نزد مکناتن پناه برد.
به روایت غبار: «هرقدر او را جستند نیافتند.» غبار میافزاید: «فرار دیوانهوار امیر بارکزایی از خط مبارزه آنقدر مخفیانه بود که حتا پسرش سردار افضل خان از او خبر نداشت.»
بهروایت تاریخ، امیر بارکزایی با دو تن دیگر که همراهان او بودند تا دشت قلعهی حاجی رفته و همراهانش را فریب داده به آنان گفته بود که به بازار کابل بروند تا برای سفری که بهگفتهی امیر برای ترتیب قوا به پکتیا میرود لوازم خریداری کنند. دوستمحمدخان پس از آنکه آن دو تن را نیز از خودش دور ساخت، به تنهایی خودش را بهکابل نزد مکناتن رسانید.
مکناتن که از رشادت و قیادت مبارزان شمالی به هراس افتاده بود، به دنبال دریافت راه فرار با ارتش استعماری خویش از کابل بود. خبر برگشت امیردوستمحمدخان به حدی برایش تعجبآور بود که وقتی به وی خبر دادند که امیردوست محمدخان به کاخ او آمده است، در کمال ترس و تعجب پرسید « بالشکر؟» اما نهخیر، امیر بارکزایی لشکرش را در میدانِ جنگ رها نموده و بار دیگر دست به دامان انگلیسها پیشکرده بود.
در حالیکه میتوانست تنها با حضور در کنار لشکر بزرگی از مبارزان شمالی به آن کاخ برود، با غرور و آزادی تاج و تخت را بگیرد و کشورش را نیز از اسارت دیرینهی استعماریون نجات دهد. اما خیانت و بردگی در خون او به عنوان میراثدار خانوادهی بارکزایی عجین شده بود.
به روایت تاریخ معاصر افغانستان، امیرِ بارکزایی، پیش از آنکه مذاکره با مکناتن را آغاز کند، شمشیرخودش را از کمر گشوده و به دشمن تسلیم کرد. مکناتن که شمشیر امیردوستمحمدخان بارکزایی را گرفت، برایش گفت: «امیرصاحب شما به هندستان میروید؟ امیر در جواب گفت، حالا نزد شما آمدهام، هرچه بگویید قبولاست.»
امیر برای برگشت پسرش از صف مبارزان شمالی به درخواست مکناتن با نوشتنِ نامهای «عینک و چاقوی» خود را به او فرستاد تا اینکه او نیز از کنار آن مبارزان شجاع شمالی نزد پدرش به کاخ انگلیسها در کابل برگشت.
مبارزان کاپیسا و پروان که در عین فتح و غلبه بر دشمن بودند، از تسلیمشدن داوطلبانهی امیر بارکزایی به انگلیسها آگاه شدند. آنان در حیرت ماندند اما از مبارزه دست نکشیدند. آنان دو روز پس از تسلیمی امیر بارکزایی در روستای لغمانی چاریکارِ استان پروان به پایگاه بزرگِ دشمن حمله نمودند. پایگاه را تصرف کرده و فرماندهی آن را مجروح ساختند که پس از جراحت وی با شماری از افسران بریتانیایی راه فرار بهکابل را در پیش گرفته و ژنرال انگلیسی که فرماندهی مرکزی آنان در شمالی بود، با پوشیدن لباس زنانه بهکابل فرارکرد. لشکر انگلیس که از شمال بهکابل در حال شکست بود، در مسیرِ راه با حملات زنان و مردان این سرزمین مواجه شدند.
به روایت کتاب افغانستان در مسیر تاریخ: «درحالیکه زنانِ روستای خواجه چاشت، میدان جنگ را از دور تماشا میکردند، دشمن یکصدویک نفرکشته در میدان جنگ گذاشت و چهار نفر انگلیسی از ترس جان، کلمهی اسلام را بر زبان راندند و بقیه عساکر انگلیسی به قصد کابل فرار کرده و میدویدند.»