خبرگزاری راسک: داکتر نجیبالله آخرین رهبر و زمامدارحزب دموکراتیک خلق افغانستان که دعوت احمدشاه مسعود قهرمان ملی کشور را برای خروج مصوون از کابل و حضور در کنار جبههی مقاومت برای مبارزه با لشکر نیابتی پاکستان بنام گروه طالبان، در بدل اعتماد قبیلهای و وابستگی زبانی به اینگروه رد کرده بود، در نخستین ساعات اشغال کابل از سوی گروه طالبان همراه با برادرش به دار آویخته شد.
گروه طالبان، بار نخست در سال ۱۳۷۵ با حمایت مستقیم سازمان استخبارات نظامی پاکستان و لشکر جنگجویان مدرسههای پاکستانی به شهرکابل هجوم آورده، پایتخت را تصرف نموده و ساعاتی پس از اشغال کابل، به دفتر نمایندگی سازمان ملل هجوم برده نجیبالله و برادرش شاهپور احمدزی را که در آنجا پناهنده بودند، کشتند و سپس جسد آنها را در چهارراهی آریانا به دار آویختند.
به باور آگاهان سیاسی و تاریخنگاران کشور، بزرگترین اشتباه داکتر نجیبالله که باعث قتل او شد، اعتماد او به «آیاسآی» بود که ماهها پیش از سقوط حکومت مجاهدین، «آیاسآی» از طریق خانم آقای نجیب در هندوستان به او پیام فرستاده بود که گروه طالبان لشکر ظاهرشاه استند و در حکومت ظاهرشاه داکتر نجیبالله بهحیث نخستوزیر خواهد بود.
رهبران حکومت مجاهدین که ماهیت اصلی گروه طالبان را مبنی بر نیابتیبودن نیروهای سازمان استخبارات نظامی پاکستانی درک کرده و برای جلوگیری از کشتار مردم شهرکابل و تخریب آن، از شهرکابل عقبنشینی کردند. در آستانهی عقبنشینی از شهرکابل، احمدشاه مسعود قهرمان ملی افغانستان به داکتر نجیب پیام داد که نمایندگی سازمان ملل برای او جای امن نیست و میتواند با آنها به شمال برود.
داکتر نجیبالله که از پشتونهای احمدزایی بود، مطمین بود که گروه طالبان بهحیث پشتون از او بهعنوان یک قهرمان پذیرایی خواهند نمود و بهحیث نخستوزیر حکومت ظاهرشاه که گفته میشد گروه طالبان لشکر جنگی او هستند ایفای وظیفه خواهد نمود.
پس از آنکه حملههای چریکی و تهاجمی مجاهدین در شمال افغانستان عمدتاً به رهبری استاد برهانالدین ربانی و احمدشاه مسعود شدت گرفته و پایههای نظام دموکراتیک خلق به دستنشاندگی شوروی سابق به لرزه درآمد. شوروی وقت نیروهایش را از افغانستان خارج کرد که پس از آن دولتِ نجیبالله توان جنگ در برابر مجاهدین در استانهای کشور را از دست داد، به همین دلیل استانهای کشور یکی پی دیگر به دست مجاهدین سقوط کرده تا اینکه به باور شماری از نزدیکان نجیبالله، وی راه فرار از افغانستان را در پیش گرفت.
به روایت ژنرال محمدنبی عظیمی، داکتر نجیبالله علیرغم اطمینانی که بهروز ۲۵ حمل/فروردین ۱۳۷۱ پس از شدتگرفتن حملهها و پیشروی مجاهدین به سوی کابل مبنی بر ایستادگی در مقابل مجاهدین به فرماندهان نظامی و اعضای ارشد دولت خویش در مورد در عدم خروج خود از کشور داده بود، نیمهشب به بهانهی استقبال از «بینُنسیوان» نمایندهی ملل متحد تلاش کرد تا مخفیانه از کشور خارج شود.
آقای عظیمی در مورد فرار نجیبالله نوشته است: «باور نمیکردیم که در بیداری به چنین حقیقت تلخی مواجه شویم، یک رییس جمهور، یک رهبرحزب، یک فرماندهی کُلِ ارتش، صاف و ساده حقیقت را نمیگفت و در پی فریب ما بود. پذیرایی از سیوان در نصف شب با موتر مبدل، بدون محافظ و تشریفات معمول توسط یک رییس جمهور، آیا ممکن بود؟ آیا این فرار بود یا خیانت؟ چه نامی میتوانستیم به آن بدهیم؟ گریز مخفیانه، مفتضحانه توام با خدعه و نیرنگ به قیمت گولزدن و فریبدادن بهترین رفقای خویش. بدون سرنوشت رهاکردن یک حزب، یک دولت و یک ملت. این همان شخصی نبود که میگفت وطن یا کفن؟»
اما فقیرمحمد وَدان از هواداران نجیبالله گفته است: «محمداسحاق توخی دستیار رییس جمهور در آنوقت به او گفته است که بنابر هدایت تیلفونی رییسجمهور از منزل خویش به دفتر سازمان ملل متحد آمده با او ملحق شود.»
نجیبالله پس از ورود به دفتر ملل متحد ذریعهی تیلفون با نمایندهی خاص سرمنشی سازمان ملل در امور افغانستان که در آن وقت در اسلامآباد بود، تماس گرفته و موضوع فرار خویش از افغانستان را به او اطلاع داده است که پس از آن بینُنسیوان به نجیبالله اطمینان داده بود که ساعت یک شب به میدان هوایی کابل خواهد رسید و او را از افغانستان با خود میبرد؛ اما حین رسیدن او، نیروهای نظامی حزب جمعیت اسلامی یعنی شورای نظار، کنترول میدان هوایی را بهدست گرفته هواپیمای بینُنسیوان را پس از نشست در میدان هوایی کابل محاصره نموده به اواجازهی پایین شدن از هواپیما را ندادند.
داکتر نجیبالله آخرین بقایای احزاب دستنشاندهی شوروی سابق درحالی پنجسال تمام در دفتر نمایندگی این سازمان در کابل پناهنده بود که حاکمیت مطلق افغانستان در دست مجاهدینی بود که سالها او با آنان جنگ و مبارزه کرده بود و هزارها شهروند افغانستانی را در حمایت از سربازان روسی قتلعام کرده بود. اما همان مجاهدین هیچ آسیبی به وی نرسانیده و حتا برای ادامهی حیات و مصوونیت او تلاش کردند تا در چنگ گروه طالبان نیفتد؛ مگر اعتماد قبیلهای و زبانی او بر سربازان نیابتی پاکستان برای وی گران تمام شده و جانش را از دست داد.
درحالی که پیش از تصرف شهر کابل توسط گروه طالبان، قهرمان ملی افغانستان به او از خطراتِ افتادن به چنگ گروه طالبان هشدار داده بود.
یکی از رانندگان دفتر سازمان ملل متحد در کابل که داکتر نجیبالله را در پنجسال پناهندگی او همراهی کرده و شاهد ورود گروه طالبان به دفتر سازمان ملل و انتقال داکتر نجیبالله بوده، گفته است: «داکتر نجیبالله معمولا روزها میخوابید و شبها به تماشای کانال تلویزیونهای خارجی مینشست که از طریق آنتن ماهوارهی دفتر به دسترسش بود. با بیرون از دفتر نیز روابط داشت، نامههای زیادی برایش میرسید. بسیاری از نامهها توسط شخصی بنام ستار که گفته میشد مامای داکتر نجیب است و خویشاوندان دیگر او که پنجشنبهها و جمعهها به ملاقات وی میآمدند، آورده میشد. آنها، مخصوصاً ستار از سوی وزارت امنیت کارت ویژهای داشتند که در روزهای تعطیل به آسانی نزد نجیبالله رفتوآمد میکردند. داکتر نجیب بعد از ظهر پنجشنبه، پنجم میزان/مهر ۱۳۷۵ از من خواست که به مکروریان بروم و ستار مامایش را بگویم تا با دیگر اقارب و دوستانش نزد او بیایند. او به من گفت که به ستار بگو که فقط همین شب را وقت داریم تا با هم صحبت کنیم، فردا به احتمال زیاد دهلی خواهم رفت. من پیغام را به ستار رساندم. دقایق بعد او با چند تن از خویشاوندان و دوستانش به دفتر سازمان ملل آمد. وقتی ستار آمد داکتر نجیبالله به او گفت که احمدشاه مسعود امروز از طریق فهیم وزیر امنیتش به من پیغام داد تا به پنجشیر بروم. من برایش جواب دادم که همین جا میمانم. من پناهندهی سازمان ملل هستم. او دلش است که پنجسال را در دفتر سازمان ملل در کابل زندانی شدم حال چند سال دیگر را در پنجشیر زندانی باشم.»
در همین حال، به روایت این کارمند دفتر سازمان ملل که پنجسال در خدمت داکتر نجیباالله قرار داشت: «داکتر خوش به نظر میرسید. ستار بیشتر از او مسرور و مطمین بود. درحالیکه بسیاری از افراد همراه او تا نیمههای شب به خانههای خود رفتند، ستار آن شب را در دفتر ملل متحد با داکتر نجیبالله باقی ماند. از من خواستند با آنها باشم. ستار در ساعات اول شب با ناقراری میگفت که ببین آنها (طالبان) چه شدند، چرا دیر کردند؟ سرانجام بعد از ساعت دو بجهی شب یک عراده داتسون گروه طالبان داخل حویلی دفتر شد. همه از اتاق بیرون شدیم. سه طالب از موتر داتسون بیرون شدند. یکی از آنها ریشش تراشیده بود، به زبان پشتو پرسید که داکتر صاحب کجا است؟ داکتر خودش جواب داد که من هستم. به او گفتند که داخل موتر داتسون بیاید که رییس صاحب دولت در ارگ منتظرش است. داکتر صاحب از آنها خواست که فردا روز روشن به ارگ برود، آنها نپذیرفتند.
من فردا صبحزود با استفاده از بایسکل به طرف چهارراهی آریانا رفتم. دیدم که جسد نجیب آویزان است و مردم دسته دسته به مشاهدهی جسد میآیند. لحظات بعد یک عراده داتسون گروه طالبان دوباره به دفتر آمد و برادرش احمدزی را با خود بردند که اندکی بعد او را نیز به دار آویختند.