هفته گذشته آخرین روزهای دهه فجر بود درحالیکه جشنوارههای فرهنگی و هنری در خلوت اهل هنر و مردم برگزار شدند. جشنوارههایی که از آنها نه هنرمندان استقبال کردند نه تماشاگران. فقط اصرار مسئولان بود که روال همه چیز عادی است و بهخوبی برگزار میشود. داوران خودی، جایزههای سینمایی را تقسیم کردند و جایزهگیرندگان هم گلهمند بودند و هم ناشاد.
سالگرد انقلابی رسید که وقتی متولد شد، شهرها سرشار از شادمانی و جشن و فریاد بودند. آن زمان عابران میخواندند: دیو چو بیرون رود، فرشته درآید. با گذشت ۴۴ سال از آن روزها، کمتر کسی از شادخوانان اول کار، حاضر و پایکارند. دیوارها شعارهایی را حمل میکنند که نسل پیشین از کنارش میگذرد، آهی می کشد و با خود عهد می کند که دیگر از آن کوچه نیاید.
در حالی که بیشتر سینماهای کشور یادگار خشم انقلابی مانده بودند، بهرام بیضایی، علی حاتمی، داریوش مهرجویی، عباس کیارستمی، امیر نادری بهترین فیلمها را ساختند، گرچه اولین ساختههایشان با مخالفت روحانیون روبرو شد، اما بزودی با عنوان تازه جشنواره فجر، دامن کشیدند.
چند سال بعد، کشوری گرفتار در جنگ، توانست فیلمها و بازیگران و کارگردانهای ایرانی را در فستیوالهای معتبر جهان آشکار کند و بزودی جوایز بزرگ به ایرانیان رسید. اما این خیالی خوش بود چون به زودی همرهانی رسیدند که فرهنگ و هنر را نمی پسندیدند. دشمن سینما و تئاتر و موسیقی و نقاشی و مجسمه بودند. این نگاه که هنر را مغضوب میخواست، دیگر حتی تحمل هنر شجریان را نداشت و به ربنا هم رحم نکرد. آمدند اهل موسیقی را مجازات کنند – چنان که شلاق را بر پشت مشکاتیان نشست.
بر همین خشم و خیال بودند که شهرها پر شد. دیوارها پر شد. ماموران بار دیگر ماموریت گرفتند که دختر و پسر را لتوکوب کنند. چنین بود که سالگرد انقلاب رسید و از چه بسیار خانهها، دختران و پسران جوان زخمی و آسیب دیده در ناکجا پنهان بودند.