نویسنده: معین اسلامپور
در دو دههی حضور آمریکا و ناتو در افغانستان، صدها راز و رویداد غمناک وجود دارد که مسوولان و مجریان طراز اول حکومتی نمیخواهند حقایق تلخ و تراژدیک خیانت و معاملهی ننگین آمریکاییهایی را فاش کنند. بهسلسلهی روایات پیشین و سناریوی طالبانیسازی آمریکا در افغانستان، مسالهی دیگری را که خود شاهد و ناظر عملکرد دوگونه و خیانت آمریکاییها بودم، برای مخاطبان عزیز روایت میکنم:
یکروز در دفتر کارم مصروف مرور مکاتب اداری بودم که از سوق و ادارهی قول اردوی ۲۰۳ تندر تماس گرفتند، از موجودیت گروه طالبان در ساحهی پوستهی امنیتی مومنخیل استان پکتیا گزارش دادند که دشمن در وسط کفترخانه و پوستهی مومنخیل موقعیت گرفتند. به اساس شفر گرام منابع امنیتی، طالبان پلان حمله بالای پوستههای پولیس و نظمعامه را دارد. بلاوقفه بهمسوولان سوق و اداره دستور دادم که کمیت دشمن را از فرماندهی بلوک کندک ششم که فرماندهی آن دگروال فیضاللهخان مرحوم بود، معلومات دقیق بگیرید و با درنظرداشت اطلاعات منابع کشف و استخبارات اقدام کنید.
سوق و اداره کوردینات ساحه را به مشاوران خارجی میدهند تا دشمن مورد هدف ضربات هوایی قرار بگیرد. تقریباً حدود چهل دقیقه از این رویداد سپری شده بود، دوباره تماس گرفتند که آمریکاییها صحنهی عملیات را از طریق ماهواره نشان میدهند، اگر فرصت دارید بیایید صحنهی عملیات را آنلاین مشاهده کنید. بدون تاخیر بهسوق و اداره رفتم، مشاورین صحنهی عملیات را که یک بال هواپیما در فضای مومنخلیل گشت میزد نمایش داده بودند. همه افسران و تیم ویژهی آمریکاییها عملیات را تماشا مینمودند. من نیز با آن جمع پیوستم. هواپیما حدود چهار-پنج دور بالای سری طالبان مانور اجرا کرد. اما دشمن متفرق نشد. در نهایت هواپیما یکی دو فیر موشک دورتر از موقعیت طالبان نمودند. بعد از بیست دقیقه تلاش و فیرهای پراکنده، یک طالب را از میان هفده نفر جدا کردند با لایزر او را هدف قرار دادند، بقیه را هدف نگرفتند. این عملکرد با واکنش همهی افسران و منسوبین سوق و ادارهی قول اردو مواجه شد.
شخصاً از آمریکاییها پرسیدم که چرا دیگرها را نزدید؟ گفتند: هدف ما صرف یک طالب بود، او در میانشان خطرناک بود، بقیه هدف مورد نظر ما نیستند. گفتم: چگونه این یکی خطرناک است و بقیه خطرناک نیستند؟ آمریکاییها گفتند: این یکی از بند دولت رها شده بود، ما نشانی در بدنش داشتیم، بهرویت آن شناسایی و هدف قرار گرفت. بازهم تکرار نمودند که بقیه هدف مورد نظر ما نیستند. گفتم: حال این مارهای زخمی بالای پوستههای امنیتی حمله میکنند، انتقام اعضای خودشان را از این پوستههای امینی میگیرند؛ در فرجام با این استدلال من برانگیخته و عصبانی شدند. گفتند: بهما ربطی ندارد. از اینجا دانستم که آمریکاییها دیر یا زود بهسرنوشت نیروهای امنیتی و مردم افغانستان قمار میزنند.
در آن روزگار بگومگوهایی از نشست پنهان آمریکاییها با طالبان در پاکستان وجود داشت. عملکرد آنها شک و تردید فراوانی را در دلم خلق کردند. از آن روز به بعد نسبت به خارجیها متنفر و بدبین بودم. با مشاوران میانهی خوبی نداشتم. هر وقتی آمریکاییها را میدیدم، سناریوی خیانت ویتنام در دهلیز ذهنم رژه میرفت. نسبت به آیندهی ارتش و سرزمینم بهشدت نگران بودم. آنچه که حالا بدبختانه بهگونهی وحشتناک اتفاق افتاد. صدها انسان مهاجر، آواره و اسیر یک گروه تروریست وحشی شدند.