افغانیسم از بدو تولید و سپس تکوینش پنج شاخص و مطالبۀ عمده دارد. بحران کنونی برایند مستقیم این پنج شاخص است که در اثر ناکامی پروژۀ ناسیونالیسم و افغانیسازی همهچیز به فاجعۀ سراسری تبدیل شدهاست. این پنج شاخص را به ترتیب میتوان چنین عنوان کرد.
۱. شاخص سرزمینی؛
این ویژهگی شامل دو سطح درونکشوری و برونکشوری میشود. در داخل، افغانیسم مدام در تلاش آن بودهاست تا تمام قلمرو کنونی افغانستان را به روشی نه چندان خاص افغانیزه کند. جابجایی قانونمند جمعیت، کوچ اجباری، معضل کوچیها و پروژۀ تاریخی ناقلین از عمدهترین رویدادهای سطح درونکشوری این موضوعاند. داعیۀ «لر او بر» اما صورت برونکشوری این ویژهگی را مینمایاند. دعوای سرزمینی بر ایالت خیبرپشتونخواه پاکستان که میتوان آن را سیاست خارجی رسمی تمام دولتهای افغانستان پس از حکومت سردار داوود، نامید.
این ویژهگی بدین معناست که افغانیسم مدعای یک سرزمین افغانی/پشتونی را از بدخشان تا سند مدام حمل کرده و در غایت مسأله، خواهان یکدستسازی قومی تمام این سرزمینهاست. چون به اعتبار فهمی اساطیری و ناسیونالیستی این سرزمینها سرزمینهای بومی افغانهاست و اقوم دیگر به عنوان مهمان و مهاجر ساکن این کشور اند.
۲. شاخص زبانی؛
زبان افغانی/پشتو میبایست زبان رسمی و سراسری این قلمرو خیالی باشد. چون جمعیت اصلی این سرزمین خیالی افغانهاست، بدیهیست که زبان رسمی و اداری نیز باید زبان افغانی باشد. هر زبانی غیر از زبان افغانی، زبان دومی، غیررسمی و غیرملی است. دولت مکلف به ترویج و تقویت این زبان است. تعامل اجتماعی و تولید علم نیز به همین زبان باید باشد.
۳. شاخص هویتی؛
منظور از شاخص هویتی، اینجا هویت به معنای خاص آن است. هویت کشور و مردم آن. نام رسمی کشور و هویت ملی مردم ساکن آن. بنابراین، تلاش افغانیسم مدام بر آن بوده تا نام رسمی کشور و هویت ملی مردم آن، جز بازتابدهندۀ هویت افغانی چیز دیگری نباشد. افغان و افغانستان یگانه مرکزیست که میتوان بر اطراف آن سایر اقمار هویتی و فرهنگی را نظم و سامان داد. هر نوع مطالبۀ غیر از این نام و هویت، حتی خواست دو اسمی شدن کشور سزاوار سرکوب است. هر چند، این گفتمان بیمیل نیست که کشور دو نامی باشد اما این نام جز مترادف هویت کنونی چیز دیگری نباید باشد. به همین دلیل است در کنار افغانستان و لوی افغانستان، هر از گاهی زمزمۀ پشتونستان و لوی پشتونستان نیز شنیدنیست.
۴. شاخص سیاسی؛
از پایان سدۀ نوزدهم که کشوری به اسم افغانستان از دل نظم سیاسی کهن بیرون زد، تا اکنون نظم متمرکز، غایت سیاسی گفتمان افغانیسم بودهاست. افغانیسم بدون نظم سیاسی متمرکز نمیتواند برقرار بماند. به دلیل همین ترس، افغانیتخواهی مدام با هر گونه تمرکززدایی سیاسی و افقی کردن دستگاه قدرت مخالفت میکند. این نظم هر اسمی که داشته (سلطنت، جمهوریت، امارت و…) از مطالبۀ نظم متمرکز دستبردار نیست. چون تنها در این نظم ممکن است که منابع ثروت و قدرت را انحصار کرد. سلسلهمراتب قومی را به منظور کنترل منابع، در نظر داشت و در نهایت جلو هر گونه تغییر را از همان آغاز کار گرفت. نظم متمرکز، ضامن حفظ وضعیت است و نیز جهان خیالی افغانیسم بر مبنای منطق چنین نظمی میتواند به واقعیت تبدیل شود.
۵. شاخص دینی؛
اسلام سیاسی و آنهم صورت خاصی از آن که با کدهای قبیلهیی و آموزههای تروریستی درهمپیچیده و گرهخورده از دیگر ویژهگیهای این گفتمان است. البته که اسلام به تنهایی خود، دعوای بزرگتری دارد … اما وقتی در کنار افغانیسم قرار میگیرد و در جغرافیای افغانستان عملیاتی میشود، رنگ و بوی کاملاً افغانی پیدا میکند. این اسلام صرفاً ابزار مشروعیتزدایی گروههای قومی، جنسیتی، دگرمذهبی و دگرفکری است. چون این گروهها، بنابر تفاوتهایشان در سنت ناسیونالیسم افغانی، عوامل اصلی فروپاشی وحدت افغانی به شمار میروند. اسلام سیاسی (افغانی) به سادهگی این گروهها را میتواند خلع مشروعیت کند. زنان، سومجنسها، دگراندیشها، دگرمذهبان، دگردینان و… همه از سکوی اسلام سیاسی (افغانی) ، خوشخوشکان در فرودستی قرار میگیرند و به آسانی قابلیت سرکوب پیدا میکنند. این ابزار در طول تاریخ افغانیستم کاربرد وسیع و پرکیفی داشته است.
بنابر یک حکم روششناختی در تحلیل مسایل اجتماعی، بسیار کوتاهنظرانه است اگر ادعا شود که تمام گروههای افغانیتطلب و افغانشیفته به صورت یک دست و همزمان، این مطالبات را پیش میکشند. البته که این طور نیست. بل، این پنج ویژهگی به درجات کیفی و کمی، در این گروهها قابل مشاهده است. دلیل هم آنجاست که هر یک از این گروهها یک، دو یا چند تا از این شاخصها را به عنوان اصل و بقیه را فرع قرار میدهند. در یک شمای متقارن میتوان یک سر این مستقیم را هویتی (افغانی) و سر دیگرش را دینی (اسلامی) در نظر داشت که به درجات از سمتی به سمتی میلغزد.
اما مهمترین پرسش این است که آیا بدون مواجهه، نقد و تخریب این شاخصها میتوان به پایان فاجعه اندیشید؟
تجربۀ تاریخی برعکس موضوع را نشان میدهد. هیچ یک از جریانها و گروههای سیاسی، اعم از چپ و راست تا کنون فهم درستی از ابعاد، کیفیات و مطالبات افغانیسم نداشتهاست. سازا در این میان یک استثناست.
بقیه گروهها و جریانهای سیاسی و قومی، فقط به بخش یا بخشهایی از این فاجعه پرداختهاند و حتی برابرش مقاومت مسلحانه کرده اند و هر از گاهی هم به زمین زدندش. اما از آنجهت که در جاهایی، در اثر تشخیص نادرست مطالباتشان با یکی از این خواستهای افغانیسم وجه مشترک پیدا کرده، این هیولا دوباره از همانجا سر برآورده و همۀ دستاوردها را دوباره قورت دادهاست. امارت تروریستی افغانستان یکی از این مصداقهاست و آن را به سادهگی میتوان در این بافت ارزیابی کرد.
این فاجعه تمام شدنی نیست مگر اینکه همۀ این ویژهگیها همزمان بیاعتبار و ملغا شوند. هیچ جریانی سیاسی و حتی نظامی موفق نخواهد شد مگر اینکه برای تک تک از این کیفیات پاسخی عملی و راه حل اساسی ارایه کند. هر گونه طفره رفتن از گفتوگوی مستقیم بر سر همین مطالبات افغانیسم، عمر فاجعه را طولانی خواهد کرد.
نویسنده: کاوه جبران