خبرگزاری راسک: با آنکه زبان پارسی در میان زبانهای متعدد موجود در کشور در سراسر دورههای تاریخی و اسلامی، زبان رسمی و مراوداتی مردم کشور بوده، بیش از ۶۸.۵ درصد مردم با آن تکلم میکنند و هیچگونه مشکلی همچنان در مناسبات مردمِ این جغرافیا در ارتباط با مقامات دولتی ایجاد نکرد، بلکه حلقهی وصل و یگانگی در بین عناصر مختلف مردم تشکیل داد، اما حاکمان محمدزایی از زمان شیرعلیخان تا کنون روندهای ستیزهجویی زبانی و برتریخواهی را آغاز کرده که توسط شاهان کشور به روشهای مختلف دنبال گردیده است.
احمدشاه ابدالی با وجود پشتون بودن، شعرِ فارسی میسرود. وی با درک واقعیت و ماهیت اصلی زبان پارسی این زبان را به عنوان زبان رسمی و زبان معاملات دولتی خویش حفظ کرد، ولی جانشینان او هم از شاهان سدوزایی و امیران محمدزایی دست به حذف عقدهمندانهی این زبان زدند.
فارسی به دلیل خوشآوا و خوشالحان بودنِ این زبان، در کنارش صفتِ «دری» را اضافه کردهاند، یعنی «فارسیدری» گفتهاند، با ویژگی منحصربهخود به عنوان دومین زبان با اعتبار جهان اسلام و تمدن تاریخی و به عنوان میراث مشترک تمام اقوام کشور است. این زبان نخستین ستیزهجویی شاهان برتریطلب افغانستان را در زمان حبیبالله خان شاهد بود که در محور محمود طرزی به عنوان مدیر جریدهی سراجالاخبار سلطنت امیرحبیبالله و وزیر خارجهی امانالله خان، صورت گرفت.
محمود طرزی، زبان پارسی را، زبان عاریتی و یادگار حکومت ایران در سلطنت احمدشاه درانی خواند و در سراجالاخبار نوشت :«ما را ملت افغان، و خاک پاک وطن عزیز ما را افغانستان میگویند. چنانچه عادات و اخلاق مخصوص داریم، زبان مخصوصی را نیز مالک میباشیم که آن زبان را “زبان افغانی(پشتو)” میگویند.»
زبان پارسی که میراث امپراطوریهای پیشدادیان، کیانیان، هخامنشیان، اشکانیان، ساسانیان و کوشانیان میباشد؛ پس از اسلام نیز از امرای طاهری و صفاری گرفته تا سلاطین سامانی و شاهان غزنوی، غوری، تیموری، خوارزم شاهی، سلجوقی، شیبانی، لودی، سوری، بابری و صفوی از تخارستان و بلخ و از غزنه و هرات بهسوی مغرب و مشرق تا مرزهای چین و دهلی و بنگال در شبه قارهی هند و آذربایجان و ترکیه این زبان را گسترش دادند اما محمود طرزی با این برداشت و دیدگاه اشتباه و غرضآلود، بذر نفاق و فتنه را در برابر زبان پارسی در ذهنیت و افکار سیاستمداران نظام حاکم سیاسی افغانستان کاشت و این زبان تاریخی و تمدنی همگانی خراسان بزرگ را در معرض چالشهای سیاسی سیاستِ حاکم قرار داد.
در زمان حکومت شاه غدار افغانستان یعنی «نادر خان»، محمدگل مهمند تحرکاتی را در جهت تعمیم زبان پشتو و طرد زبان پارسی نه تنها از ادارات دولتی بلکه از موسسات تعلیمی و حتا خانه و بازار آغاز کرد. نادرخان به گونهی رسمی محمدگل مهمند را به استانهای شمالی فرستاد تا در آن مناطق، نظریهی برتریخواهی قومی و زبانی را به اجرا بگذارد.
به روایت نویسندهی افغانستان در پنج قرن اخیر، آقای مهمند مردمان پارسی زبان و ترکی زبان را وادار میساخت تا عرایضشان را به پشتو بنویسند و به عرایضی که بهزبان پارسی به وی میرسید، توجه نمیکرد. به روایت این تاریخنگار افغانستانی، آقای مهمند برای تحقق اهداف برتریطلبی زبانی «خانوادههای پشتون را حتا شمار زیادی را از خارج سرحدات افغانستان به شمال هندوکش کوچ داده با دادن زمین و دیگر امتیازات، جابهجا میکرد و در ماموریتش نیز پشتوزبانان را ترجیح میداد.»
به روایت تاریخ پس از آغاز برتریطلبی زبانی، توسط طرزی و محمدگل مهمند در حکومتهای حبیبالله خان، امانالله و نادرشاه در سالهای سلطنت ظاهر شاه به خصوص در صدارت سردار هاشم خان، با زبان پارسی نیز برخورد قبلیهیی و سیاسی شده در ۱۲ حوت/ اسفند ۱۳۱۵خورشیدی از نام صدارت ظاهرشاه فرمان تعلیم و آموزش در معارف سراسر کشور به زبان پشتو صادر گردید. پس از فرمان متذکره که سردار محمد نعیم به وزارت معارف رسید، زبان پشتو به گونهی اجباری به جای زبان پارسی در سراسر افغانستان زبان تدریس و آموزش تمام مکاتب و موسسات تعلیمی قرار گرفت و انجمن ادبی در وزارت معارف به «پشتو تولنه» یا افغان اکادمی مسمی شد.
به روایت تاریخ معاصر افغانستان، پس از آنکه هیتلر رهبرحزب ناسیونالیست آلمان زمام قدرت را در دست گرفت و به تبلیغ نظریهی برتری نژادی پرداخت، شماری از شخصیتهای افغان یا پشتون از جمله محمدداوود خان برادهزادهی هاشم خان، نظریهی محمد گل مهمند را در بارهی تعمیم زبان پشتو و طرد سایر زبانها رویدست گرفته و پس از آنکه آنرا با آب و تاب هیتلر جلا و صیقل نمودند به عنوان سیاست جدید فرهنگی سلطنت به مرحلهی تطبیق گذاشتند. در سال ۱۹۳۷ میلادی سلطنت ظاهرشاه فرمانی را در مورد یادگیری اجباری زبان پشتو در جریدهی اصلاح به نشر سپرد که در آن تمامی ماموران دولت مکلف ساخته شده بودند که «در جریان سه سال لسان افغانی« پشتو» را آموخته و در محاوره و کتابت مورد استفاده قراردهند.»
به روایت تاریخ، از آنجا که سیاست برتریخواهی قومی و زبانی ظاهرشاه موجبِ برانگیخته شدن ضدیت اقوام غیرپشتون گردیده در مورد یادگیری و کاربرد زبان پشتو مقاومت نشان داده و روند اجباری آموزش زبان پشتو را ناکام ساختند، دولت وقت مجبور شد برای یک دورهی سه سالهی دیگر آن را تمدید نماید و چون باز به نتیجه نرسید بار دیگر این روند را تمدید نموده و بار دیگر دستور داده شد تا «تدریس در سراسر مکاتب کشور از پارسی به پشتو تحویل شده و برای آموزگاران پارسی زبان کورس پشتو دایر شود.» که در نتیجهی آن در استانهایی که نه آموزگاران آن پشتو میدانستند و نه دانشآموزان آن از پشتو چیزی میفهمیدند به تدریس کتاب پشتو پرداخته و در پایان سال نیز آزمون به زبان پشتو از آنان گرفته شد.
به روایت افغانستان در پنج قرن اخیر: «هرچند هیچ وسیلهیی برای تخمین اندازهی زیانی که از این بابت به گسترش علم و دانش در کشور وارد گردید، در دست نیست اما بدون مبالغه میتوان گفت که در اثر آن، معارف افغانستان برای دهها سال عقب افتاد و جوانان غیرپشتون از دستیابی به گنجینهی ادب پارسی که رکن عمدهی فرهنگشان بود، محروم ساخته شده و بیسواد ماندند.»
روشهای اعمال هویت پشتونیزم بر اقوام افغانستانی از حوزهی اجباری ساختن آموزش پشتو و محروم ساختن پارسیگویان از کاربرد واژههای اصیل تمدنی خویش در ادارات دولتی فراتر رفت تا اینکه در قانون اساسی سال ۱۳۴۳ سلطنت محمدظاهرشاه، نام زبان پارسی به دری تغییر یافت. یعنی اسم فارسی از این زبان گرفته شد و به جای آن، دری، که صفتِ این زبان بود، به عنوان اسم، به روی زبان فارسی گذاشته شد و هر چند در مادهی سوم قانون اساسی مذکور دو زبان رسمی، دری و پشتو، مورد تایید و تصویب قرار گرفت اما در فصل سوم، زیر عنوان حقوق و وظایف اساسی مردم در مورد زبانهای افغانستان، تنها زبان پشتو به عنوان یگانه زبان ملی معرفی شد.
سپس در مادهی ۳۵ قانون اساسی نوشته شد که: «دولت موظف است پروگرام موثری برای انکشاف و تقویهی زبان ملی پشتو، وضع و تطبیق کند.» تغییر نام زبان پارسی به زبان دری در قانون اساسی ۱۳۴۳ و معرفی زبان پشتو به عنوان یگانه زبان ملی افغانستان و سپس تمایز و تبعیض در تقویت دو زبان دری و پشتو، نخستین چالش مهم در برابر زبان پارسی بود که بهصورت رسمی و قانونی، سیاست و خطِمش دولت سلطنتی ظاهرشاه را تشکیل میداد.