بدون شک از بین مجاهدین مردان دلیری داشتیم که قلندرانه زیستند، شجاعانه مبارزه کردند و سرافرازانه پوز متجاوزان خارجی و فاشیستهای وطنی را بهخاک فروکشاندند. محمد پناه از همان چریکهای سرافراز هندوکش و قلندران سادهزیست و مردان راستین راه خدا بود که در مبارزاتش حکومتهای پوشالی خلقیهای چون ترکی، امین، نجیب و غیره را زبون ساخته و برای افسران و سربازان ارباب خونخوار آنها یعنی اتحاد جماهیر شوروی به سرطان کشنده تبدیل شده بود. این چریک افسانهای و فرماندهی سترگ احمدشاه مسعود که مدت طولانی از منطقهی سالنگها زندگی را برای قشون سرخ شوروی و مزدوران کابلنشین آنها تلخ کرده بود، باری به اسارت شورویها درآمد، اما این مبارز کمنظیر بهصورت معجزهآسا از چنگال زهرآلود سربازان و افسران این خرس قطبی فرار کرد.
آری! ما شناخت این مجاهد با تقوا و شبزندهدار را برای شما علاقهمندان محترم ضروری دانسته در این بخش به سرگذشت این یل دوران پرداخته و برانیم تا روشنیای کوتاه از زندگی ایشان ارایه کرده و یاد و خاطرهی این سیفالله زمان خویش را گرامی بداریم.
ژنرال محمد پناه فرزند امیر در سال ۱۳۳۳ خورشیدی در یک خانوادهی دیندوست در دهکدهی سفیدچهرِ از توابع استان پنجشیر بدنیا آمد. او تعلیمات ابتدایی خود را در مدرسهی دهکدهی خود در سفید چهر بهپایان رسانید.
ازینرو معلومات خوبی از دین داشت و با رویکرد و برداشت معتدل از دین خوی گرفته بود. در آن دوران مدرسهخوانی در پنجشیر مروج بود و حتا بیشتر از رفتن به مکتب ارزش داشت. بزرگان بچههای خود را بهمدرسه میفرستادند تا دین را بیاموزند و بتوانند فرزندان صالحی برای خویش و مردم خود شوند. پناه خان شهید را پدرش بهمدرسهی دهکدهاش فرستاد تا درسهای دینی را فرابگیرد. او باشوق درسهای ابتدایی خود را در مدرسه خواند و در ضمن بهمطالعهی کتابهای دینی و جهادی پرداخت. فضای آن زمان تقاضا میکرد تا دانشآموزان باخود کنار بیایند و راه خود را پیدا کنند. راهِ خود را از میانهی راهای مختلف که رواجشده بود. یکسو خلق و پرچم بود که سخت وابسته به اتحادیهی شوروی بودند و بهمثابهی غلامان حلقهبهگوش آنها حساب میشدند. این گروه خود را حق میپنداشتند و میگفتند خادمان افغانستان استند. سوی دیگر زمزمهی کسان دیگری بهگوش میرسید که طبل مبارزه و جهاد را در مقابل حکومت خلق و پرچم میکوبیدند و افغانستان را کشور اشغالشده و استعمارشده میخواندند. قصهی این دو گروه از بدخشان تا هریوا، از هیرمند تا بامیان بهزبانها جاری بود و این وضع نسل جوان و خواننده را هیجانی ساخته بود. از این بابت، دوران مدرسه بیشتر برای شاگردان چالشبرانگیز بود و گهگاهی شاگردان بین خود درگیر جنگ و مشاجره میشدند. زیرا حکومت برای انجام مقاصد خویش از زور استفاده میکرد و به اطاعت از حکومت دستور میداد ولی آنچه را در کتابهای خود میخواندند چیزی شبیه دستور حکومت نبود. بلکه علیه حکومت جبهه میگرفت. کارکرد حکومت ضد ارزشها و کتابهای دینی بود. پس آنچه را که حکومت امر مینمود سبب تفرقه و چالش بین آنها میشد. از اینرو درگیری رخ میداد. فرمانده محمد پناه با چالشها و درگیریهای پیچیدهی فرهنگی مدرسه را تمام کرد.
او در سال ۱۳۵۷ هجری خورشیدی بهخدمت سربازی خوانده شد و از سوی حکومت کابل بههرات برده شد. البته رفتن به سربازی و بههرات انتخاب او نبود؛ انتخاب حکومت وقت بود. در آن روزگار سربازی جبری بود و کسی چارهای جز پذیرفتن دستور حکومت را نداشت. سال ۱۳۵۷ هجری خورشیدی سال جنگ بود. از یکسو طبل کودتای هفت ثور نواخته میشد و از سوی دیگر قیامهای جهادی و مردمی علیه دولت خلق و پرچم شعلهورتر و دامنهدارتر میشد. در هرات زمزمهی یک قیام ضدحکومت قومی و پوشالی کابل بهگوش میرسید. در پنجشیر تعداد چریکهای مجاهدین هرروز زیاد میشدند. آنهم پس از سهسال-سهسال پیش در سال ۱۳۵۴هجری خورشیدی نیز تعداد از گروه های مجاهدین ضد حکومت کابل به فرماندهی احمدشاه مسعود، قهرمان ملی کشور در پنحشیر بهجنگ شروع کردند. در نهایت حرکتشان در اثری خلافکاری و کژی گلبدین حکمتیار، این مرد ناصادق و قومپرست، شکست خورد. البته بعد از این حرکت برای مدتی هیچ مجاهدی در پنجشیر دیده نشد و همه بهپاکستان، نورستان و کنر رفتند. اما بعد از سهسال در ۱۳۵۷ هجری خورشیدی تعدادی از چریکهای مجاهدین دوباره بهپنجشیر برگشتند و آمادگی جنگ سخت و سنگر آتشین را علیه حکومت پوشالی کابل گرفتند. پناه خان در هرات تعلیمات نظامی میدید و و ظیفهی خود را انجام میداد. او بهگونهی مخفیانه در قیام مجاهدین هرات بهضد نیروهای حکومت پوشالی کابل شرکت کرد. گاهی در تظاهرات مردمی و گاهی در جبهات جنگ. باورهای دینی و انسانی او اجازه نمیداد در برابر کسانی که داعیهی آزادی از چنگال ارتش مجاوز اتحاد جماهیر شوری و جهاد علیه حکومتهای مزدور آن داشتند شلیک کند و یا در سنگری در مقابل آنها بخوابد. او روحیهی آزادگی و دینی داشت؛ ازین بابت از حکومت مزدور شوروی بیزاری میجست و تمایل ویژهای به مجاهدین داشت. محمد پناه نبوغ نظامی داشت. بزودترین فرصت توانست جایگاه خوبی در بین سربازان پیداکند. او توانست نبوغ خویش را نشان دهد و مورد احترام همه قرار بگیرد. در دوران سربازی مورد توجهی ویژهی فرماندهای بزرگ بود. چون زیرکانه حرکت میکرد و آگاهانه دست میزد و به وجه بهتر از عهدهی مسوولیت خود برمیآمد. از آنجاییکه او روحیهی دینی و آزادگی داشت با فرماندهای حکومت رویهی خوبی نداشت؛ مطابق خواست آنها مطیعشان نبود و بهنوعی در مقابل آنها میایستاد. او بیشتر از خدمت درچهارچوب حکومت وقت، شیفتهی پیوستن به جرقههای جهادی بود. او به همانقدریکه از بزرگان خلق و پرچم نارضایتی داشت، همانقدر به مجاهدین تمایل داشت. محمد پناه پس از تمام کردن دوران سربازی خویش به پنحشیر بازگشت و با شدتگرفتن نبرد مجاهدین به فرماندهی احمدشاه مسعود علیه حکومتهای مزدور شوروی درکابل، بهمجاهدین پیوست. او که تعلیمات سربازی دیده بود و در سختترین شرایط نبوغیت خود را نشان داده بود توانست بزودی بین مجاهدین محبوبیت پیدا کند و در اسرع وقت تبدیل بهچریک شناختهشده شد. او بعد از پیوستن بهصف مجاهدین و نشاندادن مهارت خود در جنگ در سال ۱۳۵۹ هجری خورشیدی به فرماندهی قطعات متحرک در پنجشیر انتخاب شد. این قطعه از مشهورترین قطعات جنگی بود که نیرو های حکومت کابل و شوروی را بیچاره ساخته بود. همیشه در نبردها پیروز میشدند و به مخالفانشان جز شکست و اسارت چیزی نصیبشان نمیگردید. گروههای زیر فرماندهی او از مشهورترین گروپهای جهادی بودند که بهنیکویی یاد میشدند و نامشان برای مجاهدین انگیزهی مبارزه و پیروزی را میداد. او پس از مدتی به فرماندهی قرارگاه چمالوره تعیین شد. این قرارگاه نامآشناترین قرارگاه مجاهدین در پنجشیر بود و در بین همهی قرارگاهها مهمترین و قویترین بود. تاوقتیکه فرمانده محمد پناه مسوولیت فرماندهی آن را به عهده داشت، الگوی برای قرارگاههای دیگر بود. این قرارگاه در برابر تهاجم نیروهای اشغالگر شوروی پایگاه مهم و محکم بود و توانست در مقابل سختترین حملات شوروی پایدار بماند.
محمد پناه درسال ۱۳۶۱ هجری خورشیدی، از سوی رهبری جبهه بهحیث فرماندهی عمومی سالنگها تعیین گردید. این خط سختترین خط جنگ بود و سالنگها سختترین و کشندهترین مکان بهحساب میآمد. طوریکه سالنگ ها تحت تمرکز اساسی نیروی پوشالی حکومت کابل و قشون سرخ بود. زیرا سالنگها بود که شمال را بهمرکز وصل میکرد و بزرگترین راه تجارتی، صادراتی و وارداتی را تشکیل میداد. محمد پناه در مدت سهسال که فرماندهی سالنگها را بهعهده داشت و در این مدت چندین عملیات و حملات رویاروی علیه نیروهای متجاوز شوروی را انجام داد. او همیشه پیروز شده بود و زیرکانه برندهی میدان گشته بود. طوریکه بعدها قشون سرخ از سالنگها بنام درهی مرگ یاد میکرد و برای محمد پناه لقب ژنرالی را دادند. اولینبار قشون شوروی بود که او را ژنرال خطاب کرد نه کدام مرجع دیگر. در جنگ سالنگها بود که محمد پناه از سوی حکومت کابل و شوروی محکمهی غایبانه شد و آنها فرمان به اعدام او دادند. چون او سختترین ضربهها را بهحکومت و قشون سرخ وارد کرده بود. بهدرستی این محکمه افتضاح و بیچارگی قشون سرخ و حکومت کابل را نشان داد. او در جنگ سالنگها و در بمبباران نیروهای شوروی همسر و یک برادرزادهاش را از دست داد. با این وجود، چون شیر تیزپا بهسوی دشمن حمله میکرد. مرگ نزدیکانش روی روحیهاش اثر نگذاشت چون آنها را از خدا میدانست و خود را وقف جهاد در راه خدا کرده بود.
همانطوری که گفته شد، او در نبرد سالنگها به اسارت سربازان شوروی درآمد، آنها او را ابتدا به پوسته و سپس به زندان بردند. اما او بزودی توانست از بند آنها فرار نماید. زمانی که نیروهای شوروی متوجه فرار او شدند، او را به گلوله زده و هزاران گلوله به او شلیک کردند، اما به او هیچ آسیبی نرسید و او توانست خود را نزد همسنگران و سربازانش برساند.
ژنرال محمد پناه پس از مسعود چریکترین فرد مبارز و انسان سادهزیست و پاکنفس بهحساب میآمد. او طبیعت شوخ داشت و قصههای شیرین میکرد. تمایل ویژهای به اسپسواری داشت. هرچند دست حکمتیار این شخص قومپرست و ویرانگر و معروف به «قصاب کابل» در خون صدها هزار انسان افغانستانی و بهویژه شهروندان کابلی آلوده بود، همچنان در خون محمد پناه شهید آن فرمانده پاکنفس دیار خراسان آلوده گردید. او در نهایت، در سال ۱۳۷۳ هجری خورشیدی در غرب کابل در جنگ رویارویی با نیروهای خونریز و یرانگر گلبدین حکمتیار بهشهادت رسید.
یادش گرامی و راهش پایدار و مستدام باد.