نویسنده: دکتر مهدی سعیدی
درد جانکاه و مزمنی که امروزه ساکنان فعلی افغانستان با آن دست به گریبان بوده و از زندگی جز تقلا برای نفس کشیدن، تصویر دیگری ندارند و در سطح بینالملل نیز این کشور نمونهای از نکبت، تباهی، فقر، درماندگی، جهل و عقبماندگی تمثیل میگردد؛ همه ریشه در گذشتهی تاریخی این سرزمین دارد که کمتر بدان توجه شده و مورد بررسی قرار گرفته است. یکی از بنیانهای اصلی سیهروزی ساکنان فعلی افغانستان حاکمیت نکبتبار عبدالرحمنخان بر این جغرافیا محسوب میشود که در این گفتار بهعنوان پیشدرآمدی به این مهم توجه شده است.
عبدالرحمن خان در سال ۱۸۸۰ میلادی از سوی بریتانیا بهعنوان حاکم افغانستان برگزیده شد. انگلیس برای اعمال نیاتی که در سر داشت در میان محمدزاییها-حاکمان وقت کابل، به دنبال کسی میگشت که ایدهای جز کسب قدرت نداشته باشد و برای دستیابی و حفظ آن از هیچ اقدامی فروگذار نکند. دو ویژگی برای استعمار انگلیس در مورد زعیم مورد نظرشان برای افغانستان حیاتی بود: ۱- سر سپردگی و اطاعت بیچون و چرا از انگلیس؛ ۲- جدیت و خشونت برای سلطه بر مردمانی که تا آن تاریخ دوبار هیمنهی استعمار انگلیس را به چالش کشانده بودند.
در این میان عبدالرحمنِ آواره، زخمخورده و سرخورده همان کسی بود که میتوانست مطامع انگلیس را به نحو ایدهآل و فراتر از انتظارشان برآورده سازد.
نامبرده با چراغ سبزی که از استعمار انگلیس دریافت کرده بود از «سمرقند» وارد «خانآباد» گردید. وابستگی عبدالرحمن به استعمار و بیگانگان انگلیس تا حدی هویداست که عبدالحی حبیبی مورخ پشتونگرای افغان را نیز وادار به اعتراف نموده و مجبور گردید مختصراً بدین مضمون در کتاب «تاریخ مختصر افغانستان» اشارهای نماید: «انگلیسان چون مستقیماً نتوانستند در افغانستان پای محکم کنند… بنابرآن به سردار عبدالرحمن خان بن امیر محمد افضل خان که در تاشکند فراری بود توسل کردند. سردار هم به عجلت از آمو گذشت و خود را به چاریکار رسانید و با «سر لیپل هنری گریفمن» نمایندهی سیاسی هند برتانوی داخل مذاکره شد… و او را بشرط قبول اطاعت در سیاست خارجی وعده تقویه دادند… دولت هند برتانوی نیز امیر را تقویه کرد و در سنه ۱۸۸۰ به او پنجلک روپیه نقد با چند صد توپ وچندین هزار تفنگ داد و هر سال۱۸۰۰۰ پوند امداد میکرد…» [۱]
حبیبی بدون توجه به عواقب وابستگی مفرط عبدالرحمن به بیگانگان بدون اکراه مینویسد: «امیر نیز متقابلاً با دولت انگلیس به نرمی رفتار کردی و همواره مراتب دوستی و مودّت را بیش از پیش پروردی و امدادهای مادی و معنوی پذیرفتی. بعد از آنکه… سرکشان را تماماً به شدت بکشت و یا از بین برداشت، با خاطر مطمین به ملاقات «لارد دفرین» گورنر جنرال هند به راولپندی رفت و مراتب مودّت و دوستی را محکمتر نمود…»[۲]
عملاً نمیتوان عبدالرحمن را بهعنوان امیر و حاکم افغانی به حساب آورد. بلکه او نیروی اجیری بود در دست استعمار بریتانیا که جز نام و نشان، هویت افغانستانی نمیتوان برایش تعریف کرد. اما آنچه برّندگی او را مضاعف ساخته بود، حمایت مادی و معنوی استعمار انگلیس از یکسو و حس قبیلهگرایی پشتونی او از جانب دیگر بود که آیندهی ساکنان جغرافیای فعلی افغانستان را به شکل خاصی رقم میزد. هرچند به ظاهر وی افغانستان را «وصل» نمود و آن را وحدت بخشید ولی در حقیقت او ملتی یکپارچه را که در طول سالیانی متمادی در کنار هم همزیستی را تجربه میکردند از همدیگر «فصل» نمود و با سیاستهای برخواسته از عصبیت قبیلهای و «نفاق بیانداز و حکومت کن» استعماری، آیندهی سرزمین و ساکنان آن را به سوی بیاعتمادی دایمی و افتراق قومی سوق داد. چرا که به حکومت خود رنگ پشتونی داد و به هر اقدامی که مرتکب میشد رنگ قومی میبخشید تا در پناه و با مدد حس قومی، حمایت همتبارانش و خصمپنداری دیگران، پشتونها را در هر شرایطی با خود داشته باشد و اطاعت محض آنان را جلب نماید و با کشتار و قتل عام اقوام دیگر آنها را از اکثریت انداخته و کشوری با رنگ غالب «افغانی» به وجود آورد.
به نظر میرسد ایدهی حکومت قومی بهجای حکومت ملی از آن دوران به میراث مانده است و امروزه پیر و جوان، طالب و لیبرال، روشنفکر و ملای پشتون دغدغهی اصلی و آرزوی باطنیشان هیچ شکلی از نظام سیاسی جز «نظام قومی» نیست. میتوان ادعا نمود که عامل اصلی آشوب و بیثباتی کشور همین ایده به حساب میآید که بنیانگذار حقیقی و مشخص آن عبدالرحمن و دستگاه استعماری انگلیس میباشد. او در شرایطی که جهان شیوههای جدید دولتسازی را تجربه میکرد و به سوی ترقی و مردمیشدن حکومت پیش میرفت، شکلی خاص و بدوی از نظام را در افغانستان پایهگذاری نمود که تاکنون زمینهساز تمامی بحرانهای سیاسی و نظامی در کشور قلمداد شده است. نگاه قبیلهای عبدالرحمن به حکومت و حاکمیت از اختصاص مستمری نقدی به خاندان محمدزاییها به خوبی آشکار میگردد. اصولاً توقعی که وی از کسب قدرت داشت فراتر از رسیدن به مزایای مالی و ثروتاندوزی نبود. وی برای قبیلهی محمدزایی بدون قید و شرط برای هر فرد سالانه ۴۰۰ روپیه، برای زن محمدزایی۳۰۰ روپیه و برای زنان محمدزایی که شوهر غیرمحمدزایی داشتند نیز معاش تعیین نمود. برای سردارانی که درخارج کشور بودند نیز از خزانهی دولت افغانستان معاش مستمری میپرداخت. چنانچه برای پسر امیرشیرعلی خان که درهند بود، سالانه ۴۸ هزار روپیه معاش میداد. درحالیکه درافغانستان برای یکهزار روپیه بیتالمال، یک خانوار از بین برده میشد.[۳]
تمامی اقدامات عبدالرحمن متاثر از همان ایدهی قبیلهگرایی اوست. حتا واگذاری بخش اعظم پشتونستان به هند بریتانوی در مقابل چشمداشت او به تخارستان، ترکستان و هزارستان قابل تحلیل است. او که نمیتوانست خواست انگلیس را نادیده بگیرد و پشتونستان را حفظ کند، برای جبران مافات، چشم خود را به سرزمین بومیان منطقه دوخت و به تعقیب آن جنگ خونینی را به راه انداخت و به جابهجایی کلان اجتماعی و مهندسی قومی دست زد و درد و المی فراموشناشدنی را در صفحهی تاریخ جاری و ساری ساخت.
تشتتهای امروزین و برونمرزی با پاکستان بر سر مسالهی پشتونستان نیز یادگار آن حاکم خودباخته و استعمارزده است که دود این اقدام نابخردانهاش چشمان کمسوی همتبارانش را بیش از دیگران آزرده است.
تضادهای به یادگارمانده از این حاکم بیگانهخو در چند دوگانه قابل ذکر است: مذهب حنفی در برابر جعفری؛ قوم پشتون در برابر تمام اقوام افغانستان؛ نظام قبیلهای در برابر نظامهای مردمسالار؛ قومسازی در برابر ملتسازی؛ دشمنپنداری اقوام غیرپشتون در برابر دوستپنداری بیگانگان که این موضوع تاکنون همچنان معمول بوده و تمامی جریانهای سیاسی و نظامی پشتونها مانند احزاب خلق و پرچم، حزب اسلامی و طالبان وابسته به خارج بوده و خارجیها برایشان محرم تلقی شده و داخلیها خصم و بیگانه.
وابستگی امروزین ملاها به دربار حاکمان نیز میراث نامیمون عبدالرحمن تلقی شده و ناشی از اقدامات خشن عبدالرحمن با ملاهای مستقل به حساب میآید. عبدالرحمن به سفارش استعمار، ملاها را «رهبران دروغین دین و دلیل آفت ملتهای مسلمان در تمام کشورها» میخواند و دو راه در برابرآنان قرار داد: در تبعید بودن یا کوچیدن به جهان دیگر.» [۴]
بدینگونه ملاها را که تا آنزمان مرجع مشروعیت حاکمان قلمداد میشد و استقلال رویه داشتند مجبور به اطاعت از حاکمیت کرد و از نظر مالی نیز آنان را وابسته به خود ساخت. این اقدام عبدالرحمن دستگاه روحانیون و نفوذ مردمی آنان را در خدمت حکومت درآورد و منافع اقتصادی و نظامی و سیاسی قابل توجهی را متوجه حکومت عبدالرحمن ساخت؛ چون با حضور ملایان در کنار او پرداخت ذکات و عشر و بسیج تودهها جهت مشارکت در کشتار غیرپشتونها به خصوص هزارههای شیعهمذهب، آسان گردیده بود.[۵]
سنت بسیج پشتونها علیه اقوام دیگر که نادرخان و طالبان به نحوی حداکثری از آن جهت نیل به مقصودشان از آن کار گرفتهاند نیز یادگار عبدالرحمن است. وی از نیروی قبیله جهت همراهی در لشکرکشیها به شکل غیردوراندیشانهای کار گرفت و با توان بازوی قوم پشتون غیرپشتونها را زمینگیر و نابود ساخته و به جابهجایی کوچیها و دهاقین پشتون درهزارستان و سمت شمال و بدخشان اقدام گردید تا بافت جمعیتی آن ساحات تغییر نموده و از نیروی آماده به خدمت آنان جهت سرکوب اقوام غیرپشتون به سرعت کار گرفته شود. مصادرهی زمین مالکان مربوط به اقوام دیگر توسط عبدالرحمن تاثیرات منفی و عمیقی براقوام غیرپشتون بهجا نهاد.[۶]
براساس نوشتهی مجیب الرحمن رحیمی و بـه نقل از بارفیلـد، سیاسـت مطیـعسـاختن قهرآمیز اقـوام در افغانسـتان پشـتونها را بـه صـورت کل برای ۹۰ سـال آینـده طـوری در صحنه تبـارز داد تا خـود را بـه عنـوان یک قـوم صاحبامتیـاز در کشـور تلقـی کنند.[۷]
تحلیلگران، اینگونه سیاستهای قومی عبدالرحمان خان را آغاز قطبیسازی و تبعیض قومی و مذهبی در افغانستان خواندهاند که بنای انشقاق، تفرقه، بدبینیها وجنگهای میانقومی را درسالهای پس از آن در کشور پایهگذاری نمود.
اولویت حکومتداری عبدالرحمن بنابر خواست اربابان خارجی او تاسیس یک دولت متمرکز ویکپارچهی قبیلهای تحت نام «افغانستان» بود. طی دودهه حکومت خونین و قتل عام طوایف بومی خراسان، از بدخشان تا هزارستان و نورستان؛ جغرافیای سیاسی را پایهریزی کرد که مطابق عنوان خود به غیر از «آه و فغان» چیز دیگری را تجربه نکرده است.
ماحصل خشونت، خونریزی و مهندسی اجتماعی و جابهجایی کتلههای انسانی، تغییر «خراسان» به «افغانستان» بود و نابودی مدنیت چندین هزارسالهی آن. آنچه برجا ماند سرزمینی است خشن و وحشی با تصویری خاکگرفته از مردمانی فقیر، برهنه، با تنبانهای تا زانو برافراشته، با موهای ژولیدهی تا سینه آویخته، با جلیقههای انفجاری با افتخار بر تن پوشانده.
پس از عبدالرحمن، هویت تاریخی و همهجانبهی خراسانزمین دگرگون گردید و با مطرحشدن زبان بدوی پشتو به عنوان زبان رسمی، میرود که زبان فارسی آخرین یادگار باقیمانده از دوران مدنیت خراسانی، اضمحلال را تجربه کند.
[۱] . حبیبی عبدالحی، تاریخ مختصر افغانستان، کابل دولتی مطبعه، ۱۳۴۹، صص ۱۲۷ و ۱۲۸
[۲] . همان، ص ۱۲۹
[۳] . غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، ۱۳۹۰، ص ۱۰۵۳
[۴] . محمد نظیف شهرانی ، مقالۀ افغانستان تا ۱۹۱۹، به نقل از Senzil Nawid
[5] . شهرانی، همان
[۶] . شهرانی، همان
[۷] . رحیمی مجیب الرحمن، نقدی بر ساختار نظام در افغانستان، ص ۹۱