لویهجرگه از دو واژهی «لوی» و «جرگه» در زبان پارسی و زبان افغانی تشکیل شده است که یکی آن به معنای «بزرگ» و دیگری «محفل و انجمن» را میرساند. لویهجرگه در تاریخ سیاسی افغانستان یکی از دالهای دروغین مشروعیتبخش تبهکاریهای سیاسی، قومی و قبیلهای، تبریهی فساد و بیعدالتی و ابزار دست ناسیونالیستهای قومگرای پشتون بوده است. این گفتمان هم به سان دهها «دال» قومی دیگر در تاریخ معاصر افغانستان از جعلیات تاریخنگاران درباری و سیاستمداران قبیلهاندیش و ناسیونالیسم قومی-پشتونی برخاسته است. در تاریخ جعلی افغانستان آمده است که نخستینبار لویهجرگه توسط احمدشاه ابدالی راهاندازی گردید. درحالیکه از «لویهجرگه» حتا صدسال بعد از احمدشاه ابدالی هم خبری نبود و موسس و طراح لویهجرگه در کشور ما استعمار بیرونی بوده است. آنها بودند که برای توجیه رفتار و کردار غلامانشان، لویهجرگه را پیشنهاد کردند و از طریق چند پیردمردِ از جهان بیخبر و ناآگاه به بازیهای استخباراتی و سیاسی برای مزدوران و دستاندکاران مسایل داخلی کشور مشروعیت قبیلهای-قومی و بعدها به اصطلاح «ملی» دستوپا نمایند.
لازم به یادآوری است که در تاریخ جرگهبازیها، هیچگاهی به معنای واقعی کلمه «ملی» نبودهاند؛ بلکه جرگه در گذشتهها برمحور قبایل پشتون میچرخید و در نیمسدهی پسین برای تزیین جرگهها، شماری از افراد بیسواد و محافظهکار اقوام غیرپشتون را گرد هم میآوردند و وظیفهی آنها هم صرفاً تایید برنامههای قومی و قبیلهای سران ناسیونالیسم پشتون بوده است. من باری در زمان حامدکرزی که شماری از افراد را به یک جرگهی فرمایشی دعوت کرده بود، از یکی از اشتراککنندگان «جرگهی عنعنهای» که به نمایندگی از یکی از استانهای شمالی کشور اشتراک نموده بود، پرسیدم که اگر در بارهی خط دیورند از شما نظرخواهی شود، چه میکنید؟ او گفت که من در این مورد چیزی نمیدانم، او نهتنها از مهمترین دهیلز مرگ و منشا بحران سیاسی و امنیتی افغانستان چیزی نمیدانست؛ بلکه کاملاً بیسواد بود و از این جهت به جرگه خواسته شده بود که جزو افراد صاحب نفوذ در یکی از شهرستانها به شمار میرفت. سرانجام رژیم قومی و ناسیونالیستی کرزی و غنی، وجود و حضور همین آدمها را دالی بر «ملی» بودن جرگهها میگرفتند.
به هر حال این ابزار دست ناسیونالیسم قومی از این جهت در نظر حاکمان قومی افغانستان با اهمیت و مهم پنداشته میشود که گویا طراح او برای نخستین بار احمدشاه ابدالی است. اما وقتی به تاریخهای مستند و واقعی که در عصر و زمانهی احمدشاه نوشته شده است، نگاه میکنیم، درمییابیم که انتصاب احمدشاه ابدالی توسط جرگه و یا مجلس بزرگان نه؛ بلکه توسط نُه نفر از سران قبایل پشتون (غلزایی، پوپلزایی، نورزایی و سدوزایی) انتصاب شده است. پس منصوب دانستن مجلس بزرگان به احمدشاه ابدالی از جعلیات تاریخ افغانستان است. اگر احمدشاه ابدالی موسس و بنیانگذار جرگه در این کشور میبود، حتماً پس از او فرزندانش این سنت و راه و رسم را ادامه میدادند و مشکلات خانوادگی و قبیلهای را بهواسطهی جرگه حل میکردند. همه میدانیم که فرزندان احمدشاه ابدالی پس از درگذشت او، بالای یکدیگر لشکرکشی کردند و برادر چشم برادر را کشید، پسر پدر را به زندان انداخت و در نهایت جنجالهای خانوادگی و قبیلهای پای استعمار انگلیس را به کشور کشاند. چرا در این فضای آشفته و بحرانی یکبار اقدام به تشکیل لویهجرگه نکردند؟
جرگهها در زمان دوستمحمدخان و شیرعلیخان شروع شد و پشتِ سر این دو، دستان استعمار انگلیس بود. چون انگلیس بعد از مدتها در این کشور پیبرد که به جای اینکه خود بهصورت مستقیم وارد بازی شود و جان سربازنش را به هدر بدهد و احساسات مردم این کشور را نسبت به حضور بیگانگان برانگیزد، یک شخص را به عنوان دستنشانده به کرسی مینشاند و اسم آن را شاه و امیر ملی اعلام میکرد و آن شاه افراد قبایل و اقوام را از سراسر کشور جمع نموده و با تدویر یک جرگهی نمایشی برای خود مشروعیت دست و پا میکند. حقا که این طرح به درستی جواب داد و از آن روزگار تا زمانهی ما، هر حکومت و رژیمی که در این کشور حاکم شده است، این لباس کهنه و فرسوده را بر تن نظام سیاسی و روش حکومتداری خویش کرده است. در تاریخ صدسالهی کشور، تنها حکومتی که از این ابزار برای فریب مردم استفاده نکرد، حکومت مجاهدین به رهبری برهانالدین ربانی و فرمانده احمدشاه مسعود بود، پس از آنها بازار جرگهبازیها گرم بود و چه خیانتهای نبود که زیر خیمهی جرگه به منصهی اجرا درآمد. بهخصوص از سال ۲۰۰۱ میلادی به بعد، تعداد زیاد از حاکمان وابسته که بهصورت فراشوتی توسط آمریکا به افغانستان آورده شده بودند، همهی برنامههای غیرملی و میهنیشان را به نام جرگهها، مشروعیت دادند.
پس از فروشاشی رژیم طالبان، آمریکا حامدکرزی را به عنوان رییسجمهور بالای مردم افغانستان گماشت و مشروعیت کاذب آن را از لویه جرگهی ۱۳۸۱خورشیدی گرفت. همه میدانند که کرزی توسط آمریکا به عنوان رییسجمهور انتصاب شد؛ ولی ظاهراً مشروعیت آن را از جرگه اخذ کرد. در سال ۱۳۸۲ خورشیدی، ناسیونالیستهای افغانی یا همان پشتون در زیر سایهی آمریکا یک سند جعلی و غیرملی را به نام قانون اساسی بالای مردم افغانستان قبولاندند و مشروعیت آن را از جرگهی نمایشی و سمبولیک گرفتند. افغانستان پس از ۲۰۰۱ با وجود اینکه ظاهراً دارای یک نظام مدنی بود و به روشهای مردمسالاری اداره میشد، دارای پارلمان بود و نمایندگان مجلس هم بهصورت مسقیم از سوی مردم انتخاب شده بودند، ولی هرباری که پای برنامههای قومی و استخباراتی کرزی و غنی در گِل فرو میرفت، سرو کلهی جرگه معلوم میشد و تبهکاریهای کرزی و غنی را توجیه مردمی میکرد. در بیستسال دورهی «به اصطلاح جمهوریت» تبهکار قومی، دهها جرگه برگزار شد؛ آخرین جرگه، یک سال قبل از فروپاشی آن نظام سهنفرهی اشرفغنی احمدزی در ۱۳۹۷خورشیدی دایر گردید. در این جرگه هزاران جنگجوی طالبان رها شدند. اشرفغنی در تبانی با سایر همفکرانش سالها قبل برنامهی تسلیمدهی قدرت را به طالبان روی دست داشت، ولی آن را هم در پای جرگه، این مضحکهی تاریخ خونین افغانستان نوشتند تا فردا کسی نگوید که غنی در تبانی با حامیان و متولیان بیرونیاش هزاران زندانی قاتل را رها کرد و سرنوشت مردم را دست طالبان داد. از همین جرگههای بیستسال پسین میتوان ماهیت تمام جرگههای دروغین حاکمان ناسیونالیسم افغانی و یا همان پشتون را در افغانستان به آزمون گرفت.
بنابراین، می توان گفت که لویه جرگه مجلس سنتی است که استعمار انگلیس به جامعهی افغانستان تحمیل کرد و افغانها/پشتونها بدون اینکه ریشهی اصلی این سنت نامیمون استعمار را درک کنند، آن را سنت قومی خویش تلقی کرده و دهههاست که بار سنگین بقای آن را بر شانههای مردم افغانستان تحمیل کردهاند. در واقع باید گفت که این میراث شوم استعمار بیشتر ازیک قرن میشود که مانع اصلی شکلگیری و توسعهی نهاهای دموکراتیک، مردمسالار و قانونمحور در کشور بوده است.