نویسنده: حسیب احراری
دکتر بلرام شکلا، شاعر هندو و از شهری بهنام «سوهارونایوپی» دل به مهر زبان پارسی بسته و زبان در گویش پارسی آورده و شعر میسراید. این نویسندهی توانمند دکتری زبان سانسکریت دارد و فعالیتهای چشمگیر فرهنگی، علمی و ادبیاش او را در میان شاعران شبهقارهی هند جایگاه وافری بخشیده است و آنچه وی را از مرزهای هندوستان سوی سرزمینهای دیگر کشانده و مهرش را در دلهای مردمان دیگر پرورانده است، شیرینزبانی و تکلم این شاعر به زبان پارسی است.
دکتر شکلا نسبت علاقه و ریشهیابی زبان غنامند پارسی به یادگیری این زبان میپردازد و با رهیابی به گویندهشدن در زبان پارسی به مطالعه آثار بزرگ ادبی آن نیز میرود و به استادی زبان و ادبیات سانسکریت در دانشگاه دهلی میرسد. تالیفهای علمی و ادبی وی از کارهای شاخص این شاعر و نویسنده هندوالصل است. عشق و آتش و ادبیات نوین سانسکریت، از نگاشتههای این نویسنده بوده و دستآویز مهم دیگر و شاخص دکتر شکلا برگردانی اثرهای خواجه حافظ شیرازی، سعدی شیرازی، بیدل دهلوی، مولانا و… به زبان سانسکریت میباشد و همسو با این شگردها به برگردانی بیشتر ابیات ادبی، مقولههای علمی و تحقیقی و… را به زبان هندی، اردو، انگلیسی و فارسی از یک زبان به زبان دیگری انجام داده است.
مجموعهی شعر نشرشدهی وی به زبان فارسی «زعفران و صندل» نام دارد که نسخه آن را دکتر شکلا با لطف برایم فرستاده است و با خوانش این اثر غزلها به فراز و نشیب اندیشهها و ویژههای کلام وی پیبردم. نگرشی که من در شعر شکلا داشتم؛ آزادمنشی، سرکشبودن و یاغیشدن در شرایطی که انسان و یا شاعر و نویسندهی از وجیبه هویتی، ایمانی، وجدانی، میهنی و رسالت فرهنگیاش مجبور به رفتار غیر آنچه است، میشود. بسندگی و بیزاری از جیفههای جوهرزدا، بیقراری در سیر هستی و سرشارشدگی از عشق و عارفانهخویی را در کلام وی مزه نمودم و از این سبب میشود گفت بلرام شکلا شاعری است مددیافتهی ویژه خصوصیات نگارشی و تصویربافیهای لازمهی عصر و رنسانس و از سرایندگان آگاه هندوستان و از گویندگان خوشلحن زبان فارسی و چندین زبان دیگر بینالملی که تا صورت امکان در کار خود مسلکی و تخصصی قدم برداشته است. بیشتر سرایشهای شاعر گیرکردهشده در اوزان، قالبها و بافتهای دیرین شعر پارسی بوده اما تلاش سرایشگر در تلفیق ژانرهای دو پهلوی عصر (بینشکلاسیک و دید امروزی) بیمدد نبوده است.
رویکرد دیگر در شعر شکلا رژه در زمین سستعنصر ریای پیچیده در دستار توبهفرمایان است که شاعر را با درک راستقدی در برابر تزویر جانگرفته از مذهب و آیینها که اکثر مردم دنیا را آزار داده و مزایای عشق و زندگی را در کامشان تلخ نموده است به کارزار میکشاند و استواری بیخستگی، پایداری، همدستیِ درستی و گریز از فرایند منوط به دیوساز شرست انسانی، مایهیاند که در سرودهای شکلا جا دارند. هرچند آیین این شاعر اسلام نیست اما هندویست خدا را میبیند گهی در دیر، گهی در بتکده و گاهی همهسویی که انسان به چشم دل بنگرد. خدای شکلایشاعر شکلی نیست که زاهد میپندارد؛ او خدایی را میشناسد در رگرگ انسان و در ذرهذرهی هستی خانه دارد و نهتنها در شنزاران عربزمین. خدای وی با هر بندهی با زبان خود او حرف میزند، از افغانستان تا چین و روم و هند و هرکجا که زمینیست و آدمی میزیید به یک نظر میبیند؛ خدای که حضرت مولانا دیده است و میپرستد و خدای جان و خرد. به چند بیت یک شعر شکلا توجه کنید:
بت من خود خدای نازنین است
ببین گفتم از ایمانت حزین است
در آنجای که بت را دید زاهد
همانجا چشم من الله ببن است
پیاش افغانستان محو فغان است
جبین چینیان زو پر ز چین است
به چشم مردم پارسای پارسی
رخ او چون بهشت برترین است
تمام هندیان هندوی خالش
به دلهاشان نه فکر آن و این است
قسم بر خالق یکتای یکتن
کسی چون او نه در روی زمین است
رخ غارتگر بت در دلم بین
خدای لامکان اینجا مکین است
دکتر شکلا در پی به تصویرکشیدن سرشتی که برای شناخت خدا در نظر گرفته است (خودباوری) میکوشد و میاندیشید هرازگاهی انسان به این یقین رسید که همان طوری زیبا مینماید که آفریده شده؛ خودباور شده است و انسان در سیر یافت داشتههای درونش که مینوی از خلاقیت، هنرها، توانمندی و جوهر ارزندهی انسانیساز معنویت است، غیر این جهت به پویدن خویش گام نهد؛ نه به خود و نه به خدا نخواهد رسید. این است که شکلا بینش زیبازیستی انسان در همانگونهآفریدهشدگی را ظریف تصویر میکند:
زحمت اینقدر نکش در پی آرایش خود
خود خدا داده تو را روی چو گلبرگ بهار
شکلا فهم قانعشده در تاریخ فرهنگ زبان پارسی و پارسها دارد و به خوبی میتوان حس کرد که مهر این زبان جان آدم (پارسی) چه عشقانگیز و ساریسار در مزاج گویندهی زبان دیگری میچسبد، شاعر در سرودی زبان پارسی و پارسیزبانان را واقعبین وصف مینماید که بیانگر درک بیشتر نویسنده از تاریخ فرهنگ جغرافیای خراسان و آریاشهر است. ارچند زبان این شعر کلاسیک و جاهای اشکال وزنی به نظر میرسد اما مرغ خیال شاعر باغهای هند چنان به درختان، چمنزاران، دشتهای لالهروی و خوشمنظر زبان پارسی خراسانها دلواپس و گرفتار است که دمی چو مینای دانهی سخن میچیند به گفتار میبرآید و در شکوه دیرینبستان معطر پارسی نغمهخوانی مینماید.
رضا براهنی آن ناخدای زورق طوفانهای شعر در مورد چیستی شعر آیتی دارد که در همه زمان هرگز به گِل ننشسته و منسوخ نخواهد شد و طبیعت را آذین میبندد. استاد براهنی با ارایهی این جستار به خواننده میفهماند که پایههای مهم و استوار شعر یافتهای شاعر از نبوت شاعرانگی او و صورتدهی آن یافتها در پیکر شعر میباشد و به زبان سادهتری میگوید: ارکان اصلی شعر عروض و قافیه نیستند بلکه چیزهای اند مافوق اینها که باید آنان را جواهر جاودانی شعر نامید و این جوهرها در حالت بسیار ساده تشبیه و در حالت کمی پیچیده ولی عالی و درونی و ذهنی، استعاره و حالت عالیتر و گستردهتر و عمیقتر سمبول و بعد در اوج استوره اند. شاعران فارسیسخن هند نه فقط با زبان فارسی شعر گفته اند بلکه فارسی را با زبان مادری خود نیز در مجمر مهر و گرویدهشدن به این زبان (فارسی) به ستایش نشستهاند.
شکلا در پهلوی شعرهای پارسیستایانهی خود وصفسرودی دارد بهنام «فارسی را دوست دارم» بخوانید:
فارسی را دوست دارم
ای که میپرسی چرا من فارسی را دوستدارم
در هجوم صد زبان من این یکی را دوستدارم
میرساند فارسی با من نشانهای نیاکان
وارث خط و زبان پهلوی را دوستدارم
با زبان فارسی سررشتهی هندی سرشته
هندیام هر تار و پود مادری را دوستدارم
فارسی را دوستدارم چون که استاد ازل را
حال حافظ را و شور مولوی را دوستدارم
طالب شوریدهجان را غالب پختهزبان را
در دلم بانگ امیر خسروی را دوستدارم
آنکه از اوجِ بیانش عرش را چون فرش سازد
پیر خلاقالمعانی بیدلی را دوستدارم
جا شود رای برهمن هم به افکار حکیمی
در زبان فارسی این دلبری را دوستدارم
فارسی با رنگ و طینت غیرت بتهای چین است
هندوام رشک بتان آذری را دوست دارم
طوطی گلزار رنگارنگ هندم، زین عجب نیست
فارسی با طعم قند و شکری را دوستدارم
هند را سرهند را، افغانستان ایرانیان را
عطر روحانگیز این نیلوفری را دوست دارم
من چو گشتم سالها غواصوار و برگرفتم
بعد این این دُر دریای دری را دوستدارم
فارسی ما را به صد شور و تمنا دوست دارد
دوستان این است که من فارسی را دوستدارم
همسانی سبک، قالب و هوای شعر این شاعر هندو نزدیکی میکند به شاعران دیگر پارسیزبان. به طور مثال این پارچه از دفتر «زعفران و صندل» که حال و شور شعر معروف شاعر صوفیمسلک هندوکشنشین (سید قاسم قاسم پنجشیر) را دارد. به بیتهای دو شاعر ببینید:
ای مستی نگاهت پیکان پرکشیده
ما را به غمزه کشتی ای آهوی رمیده
رخسار یار گشته در آسمان نمایان
خورشید خاور آیا از دست مغ دمیده
این پارسیزبانان پیران پارسایند
هستد هندیان را مانند نور دیده…
و چند بیتی از سرودهی پرمصراع سیدقاسم قاسم:
در باغ میخرامید آن ماه نو رسیده
دامن کشان همیرفت گلها ره چیده چیده
با صد وقار و تمکین پس گشت دیده دیده
بر من نگاهش افتاد چون آهوی رمیده
سر را به پیش افگند گویی مرا ندیده
نگفته نماند لهجهی با نمک اردو در خوانش شعر پارسی به لطیفی و تننازی اجرای دکلمهها و گفتار دکتر بلرام شکلا یاری نموده است. برای این شاعر خوشخیال، طبع گوارا، قلب پرالهام و دست توانا تمنا میکنم.