نویسنده: دکتر ارشاد اخلاص
درآمد
حد اقل سه تعبیر متعارف از دولت وجود دارد. یک تعبیر این است که دولت نیاز بشری برای تامین «امنیت» است. امنیت هم تنها جانی و تا اندازهای مالی تعریف شده است. ولی هردو به یک نکته میرسند: «بقا». پس در این تعبیر، فلسفهی وجودی دولت این است که تهدیداتی که بقای انسان را به خطر مواجه سازد، از میان بردارد و یا هم کاهش دهد. این برداشت ریالیستی از دولت است.
برداشت دومی دولت را ابزاری برای تامین «آزادی» میداند و میگوید دولت یک «یاور» است که در صورت بهخطرافتادن آزادی باید بتواند از آزادی شهروندان حمایت نماید. این آزادی همان چیزی است که در قانون تعریف شده است. مالکیت خصوصی، قلب این دیدگاه است. این دیدگاه لیبرالیسم است. برداشت سومی، دولت را ابزار طبقهی ثروتمند میداند و آن در حقیقت هیچکاره میخواند. از دید تاریخی دولت و قانون را به نفع طبقهی حاکم دانسته و به خودگردانی (استقلالِ) دولت باور ندارد. این دیدگاه مارکسیسم است.
در این نوشته کوتاه میخواهیم بدانیم که دیدگاه مولانا بحرالدین باعث، یکی از پیشگامان عدالت و آزادی، در رابطه به دولت و حکومت چیست؟
از نوشتههای مولانا و موضعگیریهای نظری رفقا و یاران او در نیمسدهی اخیر (در ابعاد سیاسی، اقتصادی و فرهنگی) میتوان چنین برداشت کرد که برای او دولت، دستگاه حقوقی برای بهروزی انسان است؛ ابزاری برای رهایی از بیعدالتی و ستم و در نهایت نهادی برای مدیریت تفاوتها و ایجاد یک فرهنگ در مفهوم زیباییشناسی آن (یعنی رفتار سیاسی از روی دانایی و تدبیر؛ نه فقط هر رفتاری). برای مولانا دولت تنها میدانی برای مبارزهی قدرت نیست، بلکه یک میکانیسم برای حل تعارضات ناشی از برخورد منافع و مدیریت سالم آن در راستای زندگی مسالمتآمیز در سطوح و ابعاد گوناگون نیز است.
۱. دولت چیست و وظیفهی آن کدامها هستند؟
با بررسی بریدهای سخنان مولانا در رابطه به سیاست و حکومت افغانستان اینگونه فهمیده میشود که مولانا دولت را نهاد حقوقی تامین عدالت اجتماعی و بهرزوی شهروندان میدانسته است. یعنی نه امنیت موردنظر ریالیستها، نه آزادی موردنظر لیبرالها و نه عدالت اقتصادی صرف موردنظر مارکسیستها به تنهایی برای او پذیرفتنی بود. عدالت اجتماعی که باعث از او یاد میکند، هم تامین امنیت را در معنای وسیع کلمه دربرمیگیرد و هم آزادی لیبرالی را. باعث عدالت اجتماعی را عدالتی در تمامی ابعاد برای گروههای مدنی، نهادی، تباری، زبانی، مذهبی و جنسیتی میفهمیده است. از اینرو با توجه به اندیشهی آن میتوان چهار وظیفه برای دولت به رسمیت شناخت. اگر این وظایف را دولت انجام داد، آن دولت قابل حمایت است و اگر آنها را نداشت، وظیفهی اخلاقی شهروندان است که آن را سرنگون نمایند. این وظایف اینها هستند: آفرینش هنجار فراگیر، تا بتوان همبستگی اجتماعی را تقویت کرد؛ توسعه و رفاه همگانی، تا بتوان بهروزی شهروندان را فراهم ساخت؛ خودگردانی در سیاست خارجی، تا بتوان زمینهی مداخلات کشورهای دیگر را کاهش داد.
۲. دولت و دین
رابطهی دین و سیاست بسیار پیچیده است. غرب این دو را جدا ازهم میداند. شرق (هند، چین و اسلام) این دو را از هم جدا نمیداند. تفکر سکولار غربی خواهان برچیدن اقتدار دین از حکومتورزی است، شرق چنین چیزی را ممکن نمیداند. با اینحال مولانا، از مفهوم «برخورد استراتژیک با دین» حرف زده است. مولانا باعث باور داشت که دین را نمیتوان و نباید از زندگی مردم حذف کرد، بلکه دین بخشی از زندگی مردم است و باید با آن کنار آمد. تنها در کنشهای سیاسی (نه لزوما نظریهی سیاسی)، باید از خِرد کار گرفت و تلاش کرد که به حکم عقل داوری نمود. گرچه باعث تاریخ دین را سیاه و تار میداند، مگر او به نفس دین چنین قضاوتی را روا نمیدارد. باعث خواهان علمیکردن سیاست و بیطرفی کامل دادگاه در رابطه به مسایل قضایی است.
مولانا باعث از عقلانیت در دین حمایت نموده و از متکلمان در برابر فقیهان و اهل حدیث دفاع میکند. او باور داشت که دین یک بینش معنوی است و هیچ تعارضی با سیاست ندارد، زیرا سیاست میتواند از این بیشن بهرهی خوبی ببرد و یک سیاستِ فضیلتمندانه روی دست گرفته شود. از دید باعث، سیاست فضیلت است و بهترین فضیلت بهروزی شهروندان (در سطح تحلیل خرد)، زیست مسالمتآمیز از راه پذیرش چندگانگی هویتها (در سطح تحلیل دوم) و خودگرانی کشور (در سطح تحلیل سوم) است.
۳. سیاست و اجتماع: نگاهی بومی برای ساخت دولت
مولانا باعث، هم دینپژوه زبده بود، هم سیاستورز استوار و هم روشنفکر انقلابی. او نمونهی کامل یک انسان درستکار بود و از اینرو به دنبال این بود که تا اندازهی کافی از جریانهای چپ و راست ایدولوژیک زمان فراتر رفته، برای افغانستان نسخهی مناسبی را روی دست گیرد. از دید مولانا باعث، دولت در کشوری مانند افغانستان باید در دو سطح موضع خود را مشخص نماید: در سطح داخلی و در سطح بینالمللی. در سطح اول، دولت باید ۱) با ایجاد ساختار غیرمتمرکز متناسب با مسایل هویتی و جغرافایی، زمینهی بهرهکشی از قدرت سیاسی را کاهش دهد.۲) و با تمرکز روی زیربناها و افزایش حضور هویتها در کار و اجتماع زمینهی بهرهکشی اقتصادی را کاهش دهد. ۳) و نیز با استفاده از فرهنگ متعالی عرفانی و فلسفی، زمینهی تقویت اندیشههای ساخت مدل ویژهای از دولت را فراهم نماید که کاملا بومی و متناسب با تاریخ و فرهنگ این سرزمین باشد. در سطح خارجی نیز باید دو کار انجام دهد: ۱) باید موازنهسازی مثبت را میان قطبهای قدرت در شمال (شوروی کمونیست)، در جنوب (آمریکای لیبرال) و در جنوب غرب (اخوانیها) بهوجود آورده و از ایدیولوژیکشدن افغانستان جلوگیری نماید. افغانستان باید اندیشه و تفکر خود را داشته باشد؛ از اینرو که ادبیات لازم برای کار فکری در این کشور به اندازهی کافی وجود دارد. پس چه نیازی به اندیشههای وارداتی. مولانا، کمونیسم شوروی و چینی، لیبرالیسم آمریکایی و اخوانیسم غربآسیایی و جنوبآسیایی را تفکر و اندیشه وارداتی میدانست و به کشف متون تاریخی، عرفانی و فلسفی این سرزمین و بهرهگیری آنان در نظریهی سیاسی تاکید داشت. ۲) مولانا باعث، افزون بر آن، بر سیاست عدم دنبالهروی بسیار تاکید میکرد و تاجایی که ستون چهارم سیاستورزی وی همین سیاست عدم دنبالهروی بود. سهتا ستون دیگر عبارت بودند از: برخورد استراتژیک با دین، حل مسالهی اقوام برمبنای حقوق شهروندی و کاهش نابرابری طبقاتی در افغانستان.
نتیجه
دولت باید خدمتگزار مردم باشد، نه بادار مردم. دولت باید در درون به پذیرش و زیست مسالمتآمیز کمک نماید. دولت باید همبستگی را از راه پذیرش پلورالیسم سیاسی و فرهنگی به وجود بیاورد. دولت باید دین را حرمت بگذارد و به آن به عنوان یک بینش نگاه نکند. دولت باید در کارهای سیاسی از خِرد مدرن کار بگیرد و زمینهی بهروزی شهروندان را فراهم نماید. دولت باید سیاست متوازن داشته و در سیاست خارجی عدم دنبالهروی پیشه کند. این نکات مهمترین نکات در زمینهی اندیشهی باعث در رابطه به دولتداری هستند. او هرگونه ایدیولوژی وارداتی را تباهکننده میدانست و توصیه میکرد که اگر به تاریخ، عرفان و فلسفه این سرزمین مراجعه شود، میتوان نسخههای خوبی برای سیاستورزی اخلاقی فراهم کرد.