سیستان و خراسانِ وسیع در سالهای دوصد و دوصدوشش هجری، سرزمینی با تاریخِ زرین و اساطیر بزرگ و ادبیات و فرهنگ شکوهمند که مردمانش همه نجیب و متمدناند، اما دو قرن است که زبان فارسی از رسمیت افتاده و فرهنگ و زبان عربی جای تمام داشتههای بومی و ارزشی این مردم را گرفته است. ولی خراسان بزرگ آبستنِ تحول بزرگی میشود که مسیر تاریخ را تغییر میدهد. مردی از میان بومیانِ سیستانزمین ظهور کرده است. او سردمدار عیاران و سپهسالارِ دلیرمردان است. مردیکه زبان فارسی را دوباره زنده میکند و در راه احیای دوبارهی ارزشها برای رویارویی با حاکمان عباسی و تفکرِ ضدِعَجَمی برآمده است. کسیکه حالا همه افتخارات و داشتههای زبان فارسی را مدیون او استیم.
امیرحسین مقدم، یکی از شاعران خوبِ زبان و ادبیات پارسی در مورد یعقوب لیث چنین میسُراید:
یکی مرد بود از تبار ردان
هم از پشتِ گُردان و اسپهبُدان
کجا نام او بود یعقوبِ راد
که یزدان به او فرّ بسیار داد
به ظاهر بُدی رویگرزادهای
به باطن ولی بود شهزادهای
یعقوب لیث صفّار فرزندِ رویگر و یا آهنگری بود در سیستان. دربارهی یعقوب گفته شده است که او در دهکدهای در نزدیکیهای شهر «زرنج» که «قرنین» نام داشت، در سال ۲۰۶ یا ۲۰۷ هجری زاده شد. وی در طول حیات سیاسی و همچنین به قدرترسیدنش در سیستان، موفق به شکست خوارج، علویان، طاهریان و به دستآوردنِ مناطقی همچون کرمان و فارس گردید. جنگها و دلاوریهای بینظیرِ یعقوب لیث، توجه همه را جلب نمود.
در خصوص شخصیت یعقوب لیث کمتر کسی به زیبایی زندهیاد استاد رهنورد زریاب، قلم زده است. برای همین و به یاد استاد زریاب، آن نویسندهی بزرگِ فارسی، میخواهم آنچه را که او پیرامون یعقوب لیثِ قهرمان بیان داشته است، در اینجا خدمت شما خوبان، نقل کنم:
«گفته میشد که در زادگاه یعقوب، آثاری از آخورِ «رخش»، اسپِ پرآوازهی رستم وجود داشت. از اینرو، مردمِ دیگر بخشهای سیستان به روستای قرنین به چشم احترام مینگریستند. پس میشود گفت که شاید هم، یعقوب روزی اسپ خودش را در کنار آخور رخش بسته بود و در آبشخور آن اسپِ ناموَر آب داده بود.
چنانکه دکتور ذبیحالله صفا میگوید: «منطقهی سیستان در روایات اساطیری ما، پایگاهی بس والا و ارجمند داشته است و بسیاری از اساطیر و رویدادهای اسطورهای ما را با این بخش کهن و افسانهخیز، پیوندهای استوار و محکم بوده است.»
پدر یعقوب مردی بود ساده، تهیدست و گمنام. او همراه با چهار فرزندش: یعقوب، عمرو، طاهر و علی از روستای قرنین کوچید و به شهر زرنج آمد، در بازار آن شهر، دکان آهنگری باز کرد. و آن دکان آرام آرام به کانون گردهمایی جوانان و عیاران شهر مبدل گشت. چنانکه لیث هر آنچه به دست میآورد، خرج همین مهمانانِ خود میکرد. یعقوب که پیشهی پدر را داشت، راه و روش او را نیز در پیش گرفت. بدینسان، جوانان و عیاران به او روی میآوردند و هواخواه او میشدند.
راه و رسم عیاری و جوانمردی در سیستان، از پیش بنا نهاده شده بود. این عیاران و جوانمردان، رسوم و آداب و تشکیلات خودشان را داشتند و پیشوایان و سرکردگانشان را «سرهنگ» میگفتند.
در چنین فضایی، شیوهی جوانمردی و عیاری یعقوب، مردمان آنجا را سخت پسند افتاد و انگیزهی آن شد که باشندگان سیستان از طبقات و لایههای گونهگون شهر و روستا، بیشترازپیش به آیین عیاری و جوانمردی دلبسته گردند. از همینرو، دیری نگذشت بود که در شهرها و روستاهای دور و نزدیک، همه مردمان سیستان به عیاری و جوانمردی شُهره شدند و نام کشیدند. چنانکه پس از گذشت یک قرن از روزگار یعقوب لیث، امیر چغانیان، فرّخی سیستانی شاعر بزرگ، آن دوران را عیار خواند و بدو گفت: «تو مردی عیاری. چندان که توانی گرفت، بگیر؛ ترا باشد! و این داستان معروف است. سرانجام کار بدانجا رسید که واژههای «سیستانی» و«عیار» و «سجزِی» و «عیار»، همهجا مترادف و همراه میآمدند.
آهستهآهسته و باگذشت زمان، این آهنگرِ آزادهی سیستانی، سرهنگ عیاران شد و کارش باز هم بالا گرفت که این داستان در کتابهای تاریخ به درازا آمده است. در اینجا، همین بسنده خواهد بود که گوییم مردم سیستان در سال ۲۴۸ هجری قمری، او را به امیری برگزیدند و پس از سپری شدن سالی چند، مرزهای قلمرو یعقوب تا کرانههای رود سند و رود آمو و دریای عمان و خلیج فارس رسید و آوازه و قدرت این آهنگرزادهی سیستانی، پایههای خلافت بغداد را به لرزه درآورد. یعقوب به کاخنشینان بغداد، یعنی خلفای عباسی بدبین و بدگمان بود. او «بسیار گفتی که دولت عباسیان، بر غدر و مکر بنا کردهاند؛ نبینی که با بوسلمه و ابومسلم و آل برامکه و فضل و سهل با چندان نیکویی کایشان را اندران دولت بود، چه کردند؟ کسی مباد که بر ایشان اعتماد کند.»
باری هم به پاسخ یکی ازنامههای تند خلیفه، آهنگرزادهی سیستانی به شاعر دربار خودش که ابراهیم بن ممشاد نام داشت، دستور داد تا از زبان او، نامهای منظوم به خلیفه بنویسد. در بخشی از این نامهی منظوم آمده است: «به همهی بنی هاشم پیام ده قبل از آنکه پشیمانی در رسد، خود راهِ خود را برگزینند، پدران ما به کمک نیزهها و شمشیرهای برّان شما را به ولایت رسانیدند و شما سپاس این نعمت نگذاشتید. چه بهتر که به همان سرزمین خودتان حجاز برگردید و به چوپانی و سوسمارخواری اکتفا کنید… .»
توجهی یعقوب لیث پس از تصرف فارس، خوزستان و سرکوب محمد بن واصل، به بغداد مرکز خلافت عباسی، معطوف شد. براندازی دولت طاهریان که خلافت حامیِ آنها بود، حمایت از مخالفان خلیفه معتمد و نگرشها و مبارزات یعقوب در برابر دیدگاههای ضدِعَجَمی؛ خلیفه را واداشت که آمادهی نبرد با وی شود. پس از رسیدن دو سپاه به هم، در ۷ شوّال ۲۶۵ هجری قمری، جنگ سختی درگرفت که در نهایت با پیشوری سپاه عباسیان همراه بود. یعقوب پس از عقبنشینی سخت بیمار شد. عمرو، برادر یعقوب بهمحض بیمارشدنِ برادرش، خود را به او رساند؛ اما یعقوب در همان سال ۲۶۵ ه.ق بر اثر قولنج از دنیا رفت تا برادرش عمرو قدرتِ سلسلهی صفاریان را در دست بگیرد.
خاندان یعقوب از همان هنگامی که در روستای قرنین زندگی میکردند، برای خودشان نسبنامهای داشتند. زیرا آنها به ارزشهای تاریخی و فرهنگی واقف بودند و قدر فرهنگ و داشتههای خود را میفهمیدند. بر بنیاد این نسبنامه، آنان از نوادگان تهمورثِ دیوبند، پادشاه سلسلهی پیشدادیانِ بلخی، بودند؛ با اینهمه، یعقوب به آهنگرزادگی خودش میبالید. چنانکه وقتی بر بستر بیماری افتاده بود، قاصدی از سوی خلیفه بغداد با پیام سرزنشآمیز برای او آمد، یعقوب به قاصد گفت تا از زبان او به خلیفه بگوید: من مردی آهنگرزادهام و از پدر آهنگری آموختهام و خوردنی من، نان جوین و ماهی و پیاز بوده است و این پادشاهی و گنج و خواسته از سر عیاری و شیرمردی به دست آوردهام، نه از میراث پدریافتهام و نه از تو دارم.
یعقوب لیث مردی بیاندازه دلاور و نترس بود. خاصیت و برخوردش با دوست و دشمن، بسیار قهرمانانه و منحصربهفرد بود. یکی از بزرگترین خدمات یعقوب لیث به مردم، هویت و فرهنگاش، رسمیسازی زبان فارسی در خراسانزمین و ایرانِ کنونی، میباشد. مورخان در مورد این اقدام یعقوب، مینویسند، پس از اینکه او در نبرد با خوارج پیروز شد، شاعری بنابر رسم زمان که در دربارهای عرب و عجم جاری بود، قصیدهای به زبان عربی در مدح او سرود. یعقوب آن شاعر را ملامت کرد که چرا به زبانی که نمیفهمد و با آن پیوندی ندارد، برایش شعر سروده است، و افزود: چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت؟. بنابرین، او دوباره پس از دو قرن، زبان خودش یعنی زبان فارسی را رسمی ساخت و این اقدام، سرآغازی شد بهسوی یک تحول وزین و خجستهی دیگر برای زبان و ادبیاتِ فارسی.