در دل تاریخ، در هیاهوی استعمار و قدرتهای بیگانه، مردانی ظهور کردند که با دانستنِ حقایقِ زندگیشان و فکرکردن به کارنامههایی که انجام دادند، برایمان انگیزه و شجاعت میبخشد. میخواهم این را بگویم که ما فارسیزبانان تنها در عرصهی ادبیات، فلسفه، تاریخ و علم، مردان مشهور نداریم، بلکه در بخش سیاسی و نظامی هم مردانی داشتیم که باید باافتخار و غرور به آنان نگاه کنیم. میخواهم در مورد یکی از این مردان خوبِ تاریخمان بگویم، در مورد کسی که زمانی در سرزمینهای فارسیزبانان ناامیدی همهجا را فراگرفته بود، او معجزه کرد.
با آگاهشدن از زندگی و آنچه که بابک انجام داد، هم لرزه در جان ما میافتد و هم در پایانِ داستانش، هر قلبی و چشمی را ناچار به اشک ریختن میسازد.
بابکِ خرمدین پس از شهید شدنِ ابومسلم خراسانی، نخستین قهرمانی بود که در برابر خلفای ظالم عباسی برخورد نظامی کرده و سلسلهی عباسیان را در پرتگاه سقوط و نابودی نزدیک ساخت. بابک بهخاطر انتقام و خونخواهی ابومسلم خراسانی که توسط عباسیان به حیله و فریب و دروغ به دام انداخته شد و ناجوانمردانه شهیدش کردند، قیام کرد. بابک بیستویک سال جنگید و تاریخ تا آن زمان، جنگی را و قیامی را بهشدت و جدیتِ او تجربه نکرده بود.
به گفتهی واقد ابن عمروالتّمیمی (اولین کسیکه زندگی بابک را به تحریر آوردهاست) بابک دریکی از روستاهای اَردَبیل بنام دهکدهای که امروزه آن را بلالآباد میگویند، به دنیا آمد. پدر بابک مِرداس از اهالی تیسفون و مادر او ماهرو بود. روایت دیگری که در کتاب «الاخبارالطَوال» آمده است، او را از فرزندان «مطّهر فرزندِ فاطمه» دختر «ابومسلم خراسانی» میداند. تیسفون یا تیسپون شهر باستانی واقع در کرانهی شرقی رود دجله در عراق امروزی بود. این شهر بیش از ششصدسال پایتخت شاهان اشکانی و ساسانی بوده و گفته میشود توسط اشکانیان بنا گردیده است. شهر تیسفون یکی از مراکز فرهنگی و زبان فارسی بود. بنابر روایت تاریخ، پدر بابک در دوران کودکی وی، در جنگی زخمی شده وفات میکند. بابک خرمدین در آذربادگان که امروزه آن را بنام استان یا ولایت آذربایجان شرقی میشناسیم، زندگی کرد. سعید نفیسی پژوهشگر، شاعر و مورخ، با سالشمار جنگهای بابک، سنِ او را ۴۲ سال تخمین زده، یعنی بابک خرمدین ۴۲ سال زیسته است.
نام کتاب واقد ابن عمرواَلتّمیمی «اخبار بابک» است که اکنون در دست نیست. در کتاب البدءوالتاریخ که روبرداشتی از کتاب اخبار بابک است، آمده است که جاویدان فرزند سُهْرَک یا سهل، رهبر جنبش جاویدانیه یا جنبش خرمدینان، در مسیر بازگشت از زنجان در دهِ بلالآباد بهخاطر شدت زمستان و طوفانِ برف، از ناگزیری در منزل بابک توقف میکند. به سبب کاردانی و هوشِ سرشارِ بابک، جاویدان با بابک رفیق میشود و با اجازه مادرش او را همراه خود میبرد و او را سرپرست اموال و املاک خود میسازد. مدتی پس از آنکه بابک همراه جاویدان بسر میبرد، جاویدان در یک جنگ شدید، زخمی میشود و سپس از دنیا میرود. بابک به دلیل دلیری و جوانمردی و کاردانیاش، توسط خانوادهی جاویدان به جانشینی وی گماشته میشود. او رسماً رهبری و سپهسالاری جنبش را عهدهدار میشود که بعدها به دلیل رهبری درست و شهرتی که این جنبش در سراسر خلافت عباسیان و ایرانِ کهن به دست میآورد، جنبش بابک به جنبش خردمدینان یا خرمیان معروف میشود.
قلعه بابک که بنامهای «قلعه بابک»، «دژ بابک»، «بَذ و قلعهی جمهور» هم معروف است، دژ و مقر سردار تاریخی، سردارِ فارسی، بابک خرمدین بودهاست. این قلعه در نزدیکی شهر کَلِیبَر در شمالشرق استان آذربایجان شرقی قرار دارد. دژِ بابک مُرَکب از قلعه و قصر است بر فراز قُلهی کوهستانی با نام جمهور در ارتفاع بیش از ۲۳۰۰ تا ۲۶۰۰ متر از سطح دریا واقع گردیده است. اطراف این قُله را از هر طرف درههایی به عمق ۴۰۰ تا ۶۰۰ متر فراگرفته است و تنها یک راه به اصطلاح «آهو رَو» دارد.
در دوران خلافت عباسیان تمام مناطق فارسیزبان به ویژه غرب ایران و جایی که بابک میزیسته است، کانون شورش طولانیمدت و خطرناک علیه خلیفه ظالم عباسی یعنی مامون، بود و توسط بابک خرمدین رهبری میشده است که بیش از ۲۰ سال-از ۱۹۴ ه.خ تا ۲۱۵ ه.خ، طول کشید. شمار نیروهای لشکر بابک را در اثر ابولمعالی ۱۰۰ هزار نفر، در تنبیهالاشرافِ مسعودی ۲۰۰ هزار نفر، در تاریخ بغدادی ۳۰۰ هزار نفر و در تبصرهالعوام، بیشمار ذکر کردهاند.
جنگهای بابک
جنگهای بابک در برابر نیروهای متجاوز و ظالم خلیفه عباسی چنان به شدت و جدیت ادامه داشته که باعث میشود مامون، خلیفهی عباسی از مناطق نزدیک به جنگ، دوری بجوید و به بغداد باز گردد.
بابک در پی ساقطکردنِ عباسیان بود و میخواست با این کار به چندین هدف برسد، از جمله قصد داشت انتقام خون ابومسلم خراسانی که قهرمان خراسان و تمام کشورهای فارسیزبان و شکستدهندهی خلفای اموی بود را بگیرد. همچنان بابک خرمدین میخواست خراسان و تمام ایران کهن را از سیطرهی ظالمانه عباسیان که با افکار عجمستیزی و منفعتطلبانه حکومت میکردند، نجات دهد و استقلال ممالک فارسیزبان را گرفته تحت یک دولت مقتدر توسط خود این مردم، قرار دهد. در آن سالها تمام منطقه از حاکمان عباسیِ دروغگو، فاسد و عیاش، متنفر بود. پس از خیزشِ بابک، مامون خلیفهی عباسی، در سال۱۹۷ ه.خ، یحیی پسرِ معاذ را با لشکر چندهزار نفری برای سرکوبِ بابک فرستاد، یحیی شکست سنگین دید و فرار نمود. در سال۱۹۸ ه.خ خلیفه عباسی، عیسی ابنِ محمد ابنِ ابی خالد را با چندینهزار نیرو به جنگِ بابک فرستاد. نیروهای عیسی به کمین لشکر بابک افتادند و شکست سنگینی دیدند. مدتی عباسیان در موقف دفاع قرار گرفتند و سپس خلیفه مامون، همزمان سه لشکر را به فرماندهی زریق ابن علی ابن صدقِه، احمد ابن جنیدِ اسکافی و ابراهیم لیث ابن فضل، از سه جهت به جنگ بابک خرمدین فرستاد. اگرچه نیروهای بابک پراکنده شدند اما در نهایت هرسه این سپهسالاران از بابک شکست خوردند و احمد ابن جنید اسکافی در دست بابک اسیر شد. در سال۲۰۵ ه.خ خلیفهی عباسی بخش بزرگی از لشکر خلافت را به سرکردگی محمد ابن حمید طوسی به جنگ بابک فرستاد. طوسی به موفقیتهایی دست یافت اما در نهایت بابک، جنگ را در درّهها کشید و لشکریان طوسی را دسته دسته به بند انداخت. نیروهای طوسی تارومار گشتند و خود طوسی با شماری از فرماندهانش کشته شد. مرگِ این فرمانده، سوگواری شاعرانِ دربارِ خلیفه را برانگیخت که برای مثال از قصیده ابوتمام که هنوز وجود دارد، میتوان نام برد.
علی پسر هشام که حاکم بخشی از ایران بود، عبداللّه پسر طاهر، طاهر پسر ابراهیم و شمار دیگر از فرماندهانی بودند که در سالهای بعدی توسط مامون به جنگِ بابک فرستاده شدند اما همه شکست خوردند و نیروهای بابک آهسته آهسته در حال پیشروی بودند و بخش بزرگی از ایرانزمین به فتح بابک درآمده بود. مامون خلیفهی عباسی وفات کرد و پیش از مرگ به معتصم که جانشین وی بود، وصیتنامه نوشت که در آن گفته بود، باید تمام قدرت خلافت را برای جنگ با بابک خرمدین به آزمون بگیرد و نگذارد که بابک، خلافت عباسیان را از بین ببرد.
اسارت بابک
بابک در چندسال بعدی نیز در پنج جنگ گسترده در برابر دهها فرمانده بزرگ معتصم از جمله حیدر پسر کاووس فرمانده و پسر شاهزادهی باجگزار اِشروسِنه، پیروز شد. در نهایت خلیفه معتصم فرمانده افشین را سپهسالار جنگ با بابک مقرر کرد و بنابر روایتِ تاریخ طبری، افشین ۱۰ هزار درهم برای هر روزی که سوار اسب میبود و ۵ هزار درهم برای هر روزی که پیاده میبود از خلیفه حقوق میگرفت. بابک در جنگ با افشین همزمان با دیگر مزدورهای خلیفه عباسی نیز روبرو گردید. بابک که به حاکم ارمنستان اعتماد داشت و در این جنگ به طرف او عقبنشینی کرده بود، ناگهان توسط او اسیر گشت. حاکم ارمنستان بابک قهرمان را به افشین تحویل داد و افشین بابک را به بغداد برد. بابک که با جنگهای پیاپیاش شکستناپذیر شده بود و مردم سراسر خراسان و ایرانِ کهن به او اعتماد داشتند، ناگهان به دست دشمن افتاد. خلیفهی عباسی با نامردی تمام، به رسمِ توهین و تحقیر، لباس زنانه به تنِ بابک نمود و او را بر سر فیلی که با حنا رنگ شده بود، چند روز به گرداگرد شهر نمایش داد.
اعدام بابک
روز اعدامِ بابک خرمدین در تاریخ ۲ ماه صفر سال ۲۲۳ قمری برابر با ۱۷ جدی/دیماه سال ۲۱۶ هجری خورشیدی، انجام گرفت که مسعودی در کتاب مشهور مَرَوِجالذَهَب این تاریخ را برای ایرانیان بسیار مهم دانسته است. اعدام بابک چنان واقعهی مهمی بود که محل اعدامش تا چند قرن دیگر بنام خشبهی بابک یعنی چوبهی دار بابک در شهرِ سامِرا که در زمان اعدام بابک پایتخت دولت عباسی بود شهرت همگانی داشت و یکی از نقاط مهم و دیدنی شهر تلقی میشد.
مراسم اعدام بابک با سروصدای بسیار زیاد توسط جارچیان و مردم و نیز با حضور شخص خلیفه برفراز سکوی مخصوصی که برای این کار در بیرون شهر تهیه شده بود، برگزار گردید. ابن الجوزی مینویسد: «وقتی بابک را برای اعدام بردند خلیفه درکنارش نشست و به او گفت: تو که اینهمه استواری نشان میدادی اکنون خواهیم دید که طاقتت در برابر مرگ چند است! بابک گفت: خواهید دید. چون یک دست بابک را به شمشیر زدند، بابک با خونی که از بازویش فوران میکرد صورتش را رنگین کرد. خلیفه از او پرسید: چرا چنین کردی؟ بابک گفت: وقتی دستهایم را قطع کنند خونهای بدنم خارج شده و چهرهام زرد میشود، و تو خواهی پنداشت که رنگِ رویم از ترسِ مرگ زرد شده است؛ چهرهام را خونین کردم تا زردیاش دیده نشود. به این ترتیب دستها و پاهای بابک را بریدند. چون بابک برزمین درغلتید، خلیفه دستور داد شکمش را بِدَرَد؛ پس از ساعاتی که این حالت بربابک گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا کنند. پس از آن، چوبهی داری در میدان شهر سامِرا افراشتند و تنِ بابک را بردار زدند و سرش را خلیفه به خراسان فرستاد.»
مورخان مینویسند دلیل فرستادنِ سر بابک به خراسان این بود که خراسان زادگاه ابومسلم بود و خلیفهی عباسی بار دیگر با این کار میخواست به مردم خراسان طعنه بزند و زخمی که بهخاطر کشتنِ ابومسلم به ملتِ عجم یا فارسیزبان زده بود را تازه کند.