نویسنده: فریدون جنیدی
جهانیان در این همگماناند که از دو سده پساز اسلام تا چندی پس از یورش مغولان، ایران کانون دانش جهانی بودهاست و بسا از شاخههای دانش کنونی که در آن زمانِ درخشان به نیروی اندیشۀ دانشمندان ایرانی به درخت دانش جهانی افزوده و بسا از چیستانهای دانش که برای ایرانیان گشودهشد و چون این سخن آشکار است نیاز به شکافتن و بازنمودن ندارد. پس میباید که به گفتاری دیگر بپردازیم.
آن دانشمندان دفترهای خویش را برایِآنکه در امپراتوری بزرگ اسلامی پراکندهشود، گاه به زبان تازی (که دستور و آیین نگارش و فرهنگ واژههای آن را خود پدید آوردهبودند) مینوشتند و گاه اندیشۀ خویش را به زبان فارسی میآراستند.
نمونههای فراوان از نوشتههای ایرانی در زمینههای گوناگون دانش جهانی برجای ماندهاست که نشان از توانایی این زبان برای بازکردن دشواریهای رشتههای دانش دارد اما پرسش شما این است که آیا زبان فارسی را توان آن هست که زبان دانش امروز جهان نیز شود!
۱. گنجینۀ واژههای زبان پربار باشد؛
۲. در زبان توانایی برآوردن یا ساختن واژههای نو از پیوند واژهها باشد؛
۳. زبان ساده باشد؛
۴. آیین و دستورزبان یگانه باشد و جداآیینی (استثنا) در آن دیدهنشود؛
۵. ریشههای کهن زبان شناختهشدهباشد و پیوند واژههای تازه به ریشههای کهن روا باشد؛
۶. پیوند زبان از دیگر زبانها، که درزمینۀ دانش جهانی میکوشند، گسستهنباشد؛
۷. گویندگان به آن زبان در درازنای زمان به ژرفا و گستردگی و باروری آن یاری رساندهباشند؛
۸. زبان توان نگارگری در همۀ زمینههای دانش جهانی را داشتهباشد؛
۹. زبان خوشآهنگ و زیبا باشد؛
۱۰. سخنوران بزرگ به آن زبان نوشته و سرودهباشند؛
۱۱. داوری داوران بزرگ را برای برتری داشتهباشد.
و اکنون گاه آن میرسد که زبان فارسی را با این میزانها، بسنجیم!
۱. گنجینۀ واژهها
بزرگترین کار که درزمینۀ گردآوری واژههای زبان فارسی در زمان ما رخ نمودهاست کار روانشاد دهخدا و همکاران وی است و اگرچه این کار به یاری گروهی دیگر از واژهشناسان ویراستهمیشود تا به آراستگی رسد، هنوز فرسنگها راه برای رسیدن به یک واژهنامۀ بزرگِ دربرگیرندۀ همۀ واژههای فارسی درپیش داریم.
با همۀ این سخنان، دهخدا خود گفتهاست که پیرامون دو هزارهزار (دو میلیون) برگه برای لغتنامه گردآوری شدهاست، که اگر یکهزارهزار آن را برای نامها کنار نهیم، باز یکهزارهزار برگه برای واژهها برجای میماند و این انبوه واژه در هیچیک از زبانهای امروز جهان بهچشم نمیخورد، و این بسنده است که بدانیم که شمار واژههای زبان انگلیسی تا یک سده پیش یکسدهزار بودهاست و در این یک سده با پذیرش از زبانهای دیگر و پیدایی دانشهای تازه و واژههای پیوسته به آن یکسدهزار واژۀ دیگر به گنجینۀ واژههای آن افزوده شدهاست و اگر این شمار را با شمار واژههای فارسی در لغتنامه بسنجیم از این سنجش دچار شگفتی میشویم.
اما این را نیز میباید به این سخن افزود که هماکنون در سازمان لغتنامه یاران و همکاران سرگرم ویرایشاند.
چند فرهنگستان دیگر درهمینزمان پیدا شدهاند که کارشان پژوهش در واژههای فارسی است و یکیازآنمیان بنیاد شهید رواقی است که بهکوششِ دکتر محمد رواقی تاکنون هفتاد دفتر پیرامون فرهنگ و واژۀ ایرانی فراهم کردهاند.
گردش روزگار دروازههای شهرهای بزرگ و کهن فارسیزبان قندهار، کابل، هرات، بلخ، بدخشان، زرافشان، خجند، سمرقند، بخارا و تاشکند را بازگشودهاست و انبوه شگفتیآور از واژههای نغز و تازۀ آن مرز مهربانان، که نرمکنرمک با واژههای اینسو میآمیزد، چنان گستردگی و نیرو به زبان فارسی میدهد که توان آن را چندبرابر میکند. انبوه واژههای گویشهای ایرانی، از کردستان گرفته تا یغناب، که هنوز به گنجینۀ زبان همگانی اندر نشده و با کوشش پیگیر سالیان میباید که چنین شود (و بخشی بزرگ از برنامۀ بنیاد نیشابور به این کار ویژه شدهاست)، خود شگفت انگیز است و اگر همۀ این کوششها انجام شود دیگر در همۀ جهان کسی را پروای سنجیدن زبانهای دیگر با زبان فارسی دری پیش نخواهدآمد!
۲. توانایی زبان در ساختن واژههای نو
این پیداست که بر درخت دانش هرزمان شکوفههای نو میروید و باغبانان را میباید که نامی بر آن نهند و زبان را میباید که توان چنین نامگذاری همواره باشد.
و این نیز پیداست که همه زبانهای آریایی (که ریشه در اوستا و سانسکریت دارند) از چنین ویژگیای برخوردارند و بههمینروی دیدارکردن واژۀ تازه در این زبانها دشوار نمینماید. اما این ویژگی در زبان فارسی ویژهتر از همۀ زبانهاست و برای آنکه روشن شود توان این زبان جهانی در برآوردن واژههای تازهتر چه اندازه است، یک واژه را برمیگزینیم و پیوندهای گونهگون آن را با واژههای دیگر بازمیبینیم و چون سرآغاز هر کار سر و آغاز آن است، از واژۀ «سر» میآغازیم:
سربریده، سرپا (نشستن یا ایستادن)، سرپایی (کفشخانه)، سرپا گرفتن (کودک)، سراپرده، سراب، سرآب (کنار جوی یا چشمه یا رودخانه)، سرباز (کسی سر خود را در راه کشورش میبازد)، سرانداز (کسی که سر خود را در راه کسی یا آرمانی بیدرنگ میافشاند)، سرسپردن (فدایی کسی شدن)، سرسپار، سرشاخ (آمادۀ نبرد)، سرافشان (کسی که سر خود را در راه کسی یا آرمانی بیدرنگ میافشاند)، سربراه (فرمانبر)، سرراه (کودکی که توان نگاهداشتنش را ندارند و بر سر راه مینهند تا کسی او را به فرزندی بپذیرد)، سرراهی (خوراکی یا چیزی که به مسافر میدهند تا با خود ببرد)، سرآغاز، سرانجام، سرمنزل، سردرختی (میوه)، سرچاه، سرکوب (دشمنان را با سپاهی شکستدادن و ازمیانبردن)، سرکوفت (کار بد کسی را به او گوشزدکردن)، سرستیزه (کسی که نبرد را میآغازد)، سرپناه، سراسر، سرستون، سربرکف (جانسپار، آمادۀ مرگ)، سربدار (سر+ به + دار، کسی که پیش از انجام کاری آمادۀ مرگ است)، سرآشفته، سراسیمه، سرگیجه، سرگشته، (کسی که دیگری او را در کارش سرگشته کرده)، سرگردان (کسی که خودش در کار خویش سرگردان است)، سربینه (جایگاه خنک در گرمابه – جایگاه رختکن)، سرسنگین، سرسبک (سبکسر) ، سربند (دستمال یا شال که بر سر میبندند)، سربندی (مشغول کردن)، سرهمبندی، سرشور (صابون سر یا گِل سر)، سرِ پرشور، سرِ خرمن (کنار خرمن)، سرخرمن (هنگام خرمنکردن، تیرماه)، سرپنجه (نیرومند)، سردست، سرِ دست (گرفتن در کشتی)، سَر دواندن، سَر خاراندن (در کاری اندیشیدن یا درنگکردن)، سر بر زانو(ی غم گرفتن)، سراسر (همگی کسان یا چیزهایی که در یکجا هستند)، سراپای (همگی چیزها، از سر تا به پای)، سربهسر (دو چیز را که همارزش باشند با یکدیگر عوضکردن)، سربهسرگذاشتن، سرگرم، سرِ سودا، سرِهم، سرکج، سرجوش، سرچین (میوه یا سبزی)، سرسخن، سردار، سرپوشیده (پنهان)، سرشمار، سرشبان (چوپان بزرگ چند گله)، سرِ شب، سرپرستار، سرسری، سردستی (خوراک زودآمادهشده)، سرسیری، سرخر، سرخاک (گورستان)، سرپُر (گونهای تفنگ که آن را از سر لوله پر میکردند)، سرگز (کچل، کل، بیمو)، سردادور (داور بزرگ)، سرتراش (سلمانی) سردادن (رها کردن)، سرانگشت، سروسامان، سَرنهادن (راهی را درپیشگرفتن)، سر برنهادن (بهدنبالِ کسی رفتن)، سرگذاشتن، سر بیکلاه (نادار و درویش)، سر تاجدار (پادشاه)، سر تاجوار (سر شایستۀ تاج، پادشاه)، سرفروش (کلهپاچهفروش)، سرِ سازش، سرِ جنگ، سردرد، سرنشین…
و چون فهرست واژههای پیوسته با سر پیوسته شد، روشن میشود که زبانهای دیگر دربرابرِ آن سرفکنده و سرگشتهاند. زیراکه در هیچیک از فرهنگهای زبانهای جهان تا یکدهم چنین پدیدهای نیز پدیدار نیست.
۳. سادهبودن زبان
این نیز پیداست که دانشمندان در زبان دانشی خویش برای کوتاهکردن واژههای بزرگْ گزیدهای از آن میگویند یا نشانهای برای آن برمیگزینند، چونان: Sin برای سینوس، P برای فشار، یا E برای نیرو و… بااینهمه باز میشاید که زبانی که برای نمودن دانش بهکار گرفتهمیشود، خود نیز سادهتر بودهاست تا با همراهی با این نشانههای ساده، زمان و توان و دفتر و دیوان کمتر برای بازگفتن بخشهای گونهگونه دانش بخواهد.
ویژهآنکه، این زمان را زمان رایانه (کامپیوتر) میخوانند و از خورشید نمایانتر اینکه سخن است که هرچه زبان سادهتر باشد، کار را آسانتر میسازد. از همین واژۀ «Computer» بیاغازیم که در فرهنگستان دویُم ایران بهجایِ آن رایانه را برگزیدند. این واژه ریشه در «راینیتن» پهلوی دارد که «اندیشیدن دربارۀ چیزی یا کاری و کم و بسیار و چه و چون آن را سنجیدن برای بهانجام رسانیدن آن» باشد!
خود بنگرید که این انبوه اندیشه و کردار را چگونه در راینیتن گنجاندهاند و آن را ساده کردهاند. اما کامپیوتر از نُه واکه و چهار آوا (سیلاب) برآمدهاست، بازآنکه، رایانۀ ایرانی از شش واکه و سه آوا پدیدار گشتهاست و خود در سادگی خویش سخن میگوید. گذشتهازآنکه، اگر من بهجایِ گزینندگان این واژه بودم رایان (همچون گریان، روان) را برای آن برمیگزیدم که نشانۀ کنش و کردار آن است و آن را با «ه» پایانی کوچک نمیکردم و آنگاه بود که «رایان» دارای پنج واکه و دو آوا میشد و سادهتر از نمونۀ کنونی نیز میبود و در آینده نیز شاید که چنین شود.
اکنون میباید که به روی دیگر این واژه بنگریم:
کامپیوتر به شمار و شمارگری آن چشم دارد و رایان چنانکه برشمردیم به چند و چون و اند آن و سنجش آن و برگزیدن آن!
پرویز ناتل خانلری در زبانشناسی و زبان فارسی سنجیدهاست که واژههای زبان فارسی بیشتر یکآوایی یا دوآواییاند و این نشان سایش و سادهتر شدن زبان فارسی است.
واژههای یکآوایی فارسی چونان: آب، در، دار، پشت، رو.
واژههای دوآوایی آن چونان: آبی، دربار، دارکوب، پشتی، رویداد، کمر، پرهیز، پرداخت…
کارگر ایرانی دربرابرِ فوندانسیون فرانسوی «پی» را بهکار میبرد. بانوی خانۀ ایرانی دربرابرِ برِد انگلیسی «نان» میگوید. کشاورز ایرانی بهجایِ واتر انگلیسی «آب» برزبان میراند و رانندۀ ایرانی بهجایِ «Comfortable» واژۀ «آسان» یا آسوده را پیش میکشد.
زبانهای ایرانی در بستر درازآهنگِ رودِ آوازخوانِ زبانِ خود هزارهها را پیمودهاند و در این راه دراز از هر سنگی رنگی پذیرفتهاند و از هر پیچی آهنگی… و «سوده» و «ساده» به زمان شکوفایی سخن فارسی رسیدهاند و بر لب و کام زبان شیریندهنان ایرانی غلتیدهاند و از نوک خامۀ بزرگانی چون فردوسی، رودکی، سنایی و سعدی گذشتهاند…
۴. آیین یگانه در زبان
اگر کشوری در جهان باشد که برای فرمانروایی بر آن هر روز آیینی و دادی تازه بنهند یا هرگاه که خواهند، برای یک کار آیینی جدا از آیینهای روان برگزینند، میباید دانست که آن کشور تازهخاسته است و فرمانروایان آن برای سنجیدن خویش و مردمان خود نیاز به زمان دارند.
اکنون همین سخن برای زبان بهکار میآید و داوری دیگر هم برای آن نمیباید. زبان در جهان است که آیین یگانه برای همۀ زمانها و واژهها و گروهبندیها و چونیها و چندیهای خویش دارد و یک واژه یا یک سخن در آن نمیتوان یافت که آیینی جدا بخواهد یا از آیین و دستور همگانی زبان سر برتابد. بازآنکه، زبانهای انگلیسی و فرانسه و روسی و آلمانی، که به گمان گویندگان آن زبان دانش بهشمار میروند، سرشار از جداآیینیاند و برای خواننده نیازی به برشمردن آنها نمیبینیم.
۵. پیوند زبان یا ریشههای کهن
در بسی از زبانها، بدانروی که در گرداب زمان ناهماهنگ چرخیدهاند، ریشۀ واژههای امروزینشان پیدا نیست و بسیار واژههای بیریشه در آنها روان است؛ چنانکه واژه در زبان بهکار میرود، اما روشن نیست که از کجا آمده و چهسان روان است!
برای نمونه واژه «براوو» در زبانهای اروپایی به نام یکی از آواها بهکار میرود و روشن نیست که چیست؟
همین واژه در روستاهای نیشابور بهگونۀ «بوراباد» یا «برّاباد» یا برندۀ باد برای برانگیختن پهلوانان یا بازیگران کاربرد دارد و هر دو بخش آن نیز روشن است.
پیشوند واژههای «today» و «tonight» انگلیسی به نشانۀ این یا نزدیک بهکار میرود و آنگاه همین پیشوند برای فردا «tomorrow» نیز بر زبان میرود، که دور است!
اکنون اگر این پیشوند در هر سه واژه یکی است، چرا کاربرد آن دگرگون است و اگر این از آن جداست، ریشهاش کدامین است؟
واژه «toujours» در فرانسه نیز دو بخش دارد که بخش نخستین آن «tout» به معنی «همه» است و بخش دویُم آن «ژور» (= روز) و بررویِهم «هرروز» یا همۀ روزها. این واژه بهجایِ همواره یا همیشۀ فارسی کاربرد دارد و اگر شب هم باشد همان واژۀ روز را برایش بهکار میبرند. در زبان انگلیسی هم اگر بخواهند بگویند «همیشه» میگویند همۀ راه «always». اما خود واژۀ ژور در فرانسه چیست؟ این واژه جابهجاشدۀ واژۀ روز کردی است و اگر ژور در آن زبان تنها بهگونۀ نام بهکار میرود، در زبان کردی ریشۀ ژرفتری دارد. کهنتر از روز کردی واژۀ روچ کردی است و اگر ژور در آن زبان تنها بهگونۀ نام بهکار میرود، در زبان کردی ریشۀ ژرفتری دارد.کهنتر از روز کردی واژۀ روچ بلوچی است که در پهلوی نیز برای روز بهکار میرود و کهنتر از آن رئوچ فارسیباستان و کهنتر از آن رئوچنگه اوستایی! اگر واژۀ رئوچنگه اوستایی را نیک بنگریم، میبینیم که همان روشن فارسی است… و به آن گاه از زمان که جهان روشن یا رئوچنگه باشد روژ یا روز یا روچ میگوییم!
انیشتین، دانشمند بزرگ روزگار ما، هنگامیکه دریافتْ ذرههای بسریز در فروغ خورشید یا فروغ هرچیز دیگر روان است و خواست بر آن نام بنهد، از زبان یونانی یاری گرفت و واژۀ «فوتون» را بر آن نهاد تا به آن ذرههای همیشگی نامی کهن دادهباشد، اما این نام در زبانهای امروز اروپا بازشناختهنمیشد، مگر پس از انیشتین. بازآنکه، در زبانهای ایرانی با چنین ویژگیها، هر نام تازه که از ریشههای کهن بسازند، بیدرنگ بازشناختهمیشود، چنانکه منوچهری در آن چامۀ شبنامۀ خود چگونگی یک خیزاب را در سخنی کوتاه «درازآهنگ و پیچان و زمینکن» خواندهاست و تاآنجاکه من میدانم واژۀ «درازآهنگ» پیش از منوچهری بهکار نرفتهاست و او خودْ این واژه را از ژرفای اندیشه برآورده. اما همینکه یک ایرانی آن را میشنود بیدرنگ میداند که منوچهری چه میخواستهاست گفتن یا واژۀ «زمینکن» در همین سروده… پس واژۀ تازه در زبانهای ایرانی بهآسانی شناختهمیشود و ریشۀ خویش را نیز بهروشنی مینمایاند!
۶. زبان از دیگر زبانها، که در پهنۀ دانش میکوشند، جدا نباشد
این بر همگان پیداست که دانش ایرانی در گرماگرم آن جنگها که برای چلیپا روی میداد و پسازآن، به اروپا ره یافت.
اروپاییان بسی از واژههای این دانش را که یا به زبان فارسی یا به زبان تازی بودهاست، پذیرفتند یا اندکی دگرگونی دادند. چنانکه ابن سینا را «اویسینا» خواندند و خوارزمی را «الخوارزمی» نامیدند و کار بزرگ وی را نیز با کمی دگرگونی «لگاریتم» خواندند. اما امروز بر هیچکس پوشیده نیست که اروپاییان پیشتاز دانشیاند که با فن یا تکنیک همراه و همراز است و بهسختی نیز میتازند و واژههای فراوان نیز دراینزمینه میسازند.
این نیز روشن است که کشوری چون چین، که از زمان باستان نیز چون ایران گاهوارۀ دانش بودهاست، واژههایی برای خویش دراینزمینه دارد… اما واژههای چینی دشوار راه به کاروان واژههای دانشی اروپا مییابند و بدینروی آنان نیز برای گزینش واژههای اروپایی گاهگاه ناچارند.
زبان فارسی، مثل همۀ زبانهای ایرانی، چون پیوند خویش را با دیگر زبانهای آریایی نگسستهاست چنین توانایی را دارد که واژه بسازد و سخنگویان اروپایی نیز آن را از زبان و اندیشۀ خویش دور نبینند. چنانکه نمونهای چند از آن در بخش پیشین آمد.
۷. کوشش گویندگان در درازنای زمان برای ژرفا و گسترشبخشیدن به زبان بههمپیوسته باشد
برای این بخش گفتار در کار نیست، زیراکه همگان دانند که در جهان برای هیچ زبانی چنان کوششی که برای زبان فارسی و ژرفا بخشیدن بدان و گستردن آن انجام گرفته، نگرفتهاست و انبوه دفترها و دیوانها و نامههای دانش و بینش و شناخت و چامه و ترانه و زبانزد و متل و چیستان و… که در زبان فارسی پدیدار گشتهاست، خود چونان آفتاب جهانتاب روشنی میبخشد. چنانکه با استواری میتوان گفت که در همۀ اروپا و به همۀ اروپا و به همۀ زبانهای آن چندان چامه و سرود نسرودهاند که تنها در زمان سامانیان و دوران رودکی سمرقندی. این کوشش همگانی درازآهنگ روشن است که به یک چنین زبانی ژرفا و گسترگی و توان و نیرو میبخشد، بیش از همۀ زبانهای جهان!
۸. توان زبان برای کوشش در همۀ زمینهها
اروپاییان امروز چنین پراکندهاند که زبان آلمانی زبان فلسفه و زبان فرانسوی زبان مهر و سرود و زبان انگلیسی زبان بازار و دانش است. اما پیرهزنان روستاهای ایران بزرگ همه از بر دارند که… «آنچه خوبان همه دارند، تو تنها داری».
برایِآنکه خوانندگان بیداردل را گمان نیفتد که این سخنان ازرویِ یکسونگری و خودخواهی گفتهمیشود، رهنمونشان میشوم به دو دیوان چامه، یکی دیوان اطعمه، سرودۀ مولانا بسحق شیرازی، دیگری دیوان البسه، سرودۀ مولانا محمود نظام قاری یزدی، تا روشن شود که ایرانیان در شناخت یزدان و چگونگی آفرینش ایزدی و بهر مردمان از آن و اندیشه در چه و چون و چند (فیزیک و فلسفه و ریاضی) به کدام پایگاه بلند رسیدهاند که میتوانند با سرودن یک دفتر چامه و سرود پرآهنگ در زیر نگارههای زیره، شوربا، دارچین، روغن، بادام، برنج، آش و کباب در دیوان اطعمه و نیز در زیر پوشش آستین، درز، چاک، تریز، دامن، نخ و سوزن در دیوان البسه، نازکترین اندیشههای مردمی را دربارۀ زندگی و زمان و جان و جهان و زندۀ همیشه نگاهبان… بگویند و در زیر سخنان آشکار، آن پیدای همواره بیدار را چگونه پنهان کنند.
سخن را بسنده میدانم اما میباید بدین استوار بود آن مردمان که نخستین پدیدههای مثلثات و لگاریتم و گرانی ویژه و پیدایی زمین و گرمای میانی و… را به جهانیان پیشکش کردهاند، برای دانششان واژه نیز در دسترس داشتهاند و اکنون نیز میتوانند چنین کنند.
۹. زبان خوش آهنگ و زیبا باشد
در زبان فارسی واکههای درشت، فروافتادهاست و آواهای خشن پدیدار نیست و ساختار واژهها که یکآوایی و یا دوآواییاند، به همدیگر توان آمیزش میبخشند، چنانکه واژهها همچون سرشکهای تابان در جویی آوازهخوان بررویِ هم میغلتند، و آواهای خوش پدیدار میکنند و چنین است که خوشآهنگترین سرودههای جهان را ایرانیان گفتهاند و داوری اروپاییان دربارۀ این چامههای زبان همواره با شگفتی و آفرین همراه بودهاست و اگر آنان چامۀ فردوسی یا رودکی یا خیام را میستایند، ستایش از زبانی نیز میکنند که این چامهها بدان سروده شدهاست!
دور میدانم که در همۀ جهان گفتاری بدین فشردگی، با چنین گستردگی اندیشه و استواری در سخن برجای ماندهباشد: «جان در حمایت یک دم است و جهان وجودی بین دو عدم» (سعدی)
سخنوران بزرگ سخن را بر زیباترین تخت مینشانند!
۱۰. سخنوران بزرگ به آن زبان نوشته و سروده باشند
و هم اینجاست که از گفتار پیشین به گفتاری تازه اندر میشویم که دیباچۀ این بخش است و در این هیچ گمان نیست که در همۀ جهان بهاندازۀ ایران سخنور و سخندان نداشتهایم و انبوهانبوه نویسندگان و سرایندگان ایرانی چنان در سراسر جهان آشکارند که نیازی به یادآوری نامشان دیده نمیشود.
۱۱. داوری داوران بزرگ برای برتری زبان فارسی
در میان نویسندگان و چامهسرایان جهان خیام نیشابوری جایگاهی ویژه دارد و در همۀ جهان سرودههای وی پراکنده است و نامش در همهجا زنده و ترجمۀ سرودههایش در جهان پس از شمار چاپشدۀ انجیل برآورد شدهاست. خیام خود در ستایش این زبان میفرماید:
روزی است خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گلزار همی شوید گرد
بلبل به زبان پهلوی با گل زرد
فریاد همی زند که می باید خَورد
حافظ نیز بهدنبالِ این گفتار میافزاید:
بلبل به شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
میخواند دوش درس مقامات معنوی
و زبان پهلوی اگرچه نام ویژه برای زبان هنگام اشکانیان و ساسانیان شمرده شدهاست، نام همگانی زبانهای ایرانی است از کردی و بلوچی گرفته تا سغدی و یغنابی.
در میان دانشمندان پسازاسلام برترین دانشمند را ابوریحان بیرونی میشناسیم و هم او بود که همراه لشکر محمود به هندوستان رفت و پهنۀ دانش آن سرزمین را با تیغ خامۀ خود بگرفت و دفتر شگفتیآوردۀ «ماللهند» را پدید آورد و نخستین سانسکریتشناس جهان پسازاسلام بهشمار میرود.
وی بسیاری از دفترهای دانشی خویش را به زبان تازی نیز نوشتهاست و تازینویسی او نیز سرآمد نوشتههای دیگران است و بنابراین از او کسی بزرگتر در همۀ جهان سراغ نداریم که سه زبان سانسکریت و تازی و فارسی را به جهان ارائه کردهباشد.